با همکاری مشترک دانشگاه پیام نور و انجمن علمی قرآن و عهدین ایران

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث دانشگاه تربیت مدرس

2 استادیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه آیت‌الله حائری میبد

چکیده

یکی از مباحث نظری شایان توجه در واژه‌پژوهی، التفات و اعتنا به مقوله «اشتراک لفظی» است. جستاری در میراث زبانی مسلمانان نشان می‌دهد بسیاری از لغت‌شناسان، به این مسأله توجه داشته‌ و مباحث نظری آن را پیش برده‌اند. با این وجود گاه در مقام عمل، اشتراک لفظی نادیده انگاشته شده و برخی لغویان در تحلیلِ چندمعناییِ دو واژه بدون تبار مشترک، به سمت برقراری ارتباط میان تمامی معانی آن کلمات رفته‌اند و یا، آن واژگان را در شمار «اضداد» جای داده‌اند؛ رویکردی که لغزش‌های بسیاری در پی داشته، و به تکلف‌های فراوانی انجامیده است. نمونه‌ای از این دست، ریشه پرکاربرد «قسط» است که به دو صورت باب افعال «أقسط» و مصدر «القسط»، و نیز صورت اسمی «القاسط»، با دو معنای متفاوت در قرآن بازتاب یافته است. گاه واژه «قِسطاس» نیز از همین ریشه انگاشته می‌شود و مجموعِ بسامد هر سه در قرآن کریم، 29 مرتبه است. بسیاری از لغت‌شناسان با این پندار که واژگان فوق از بناء واحدی ساخت یافته‌اند، نوعی از ارتباط میانشان جسته‌اند. این نوشتار می‌کوشد با بهره‌گیری از روش «ریشه‌شناسی» و «معناشناسی دَرزمانی» در علم زبان‌شناسی تاریخی، ابتدا وام‌واژگی «قسطاس» و «القسط» که مبتنی بر یک الگوی تعریب شناخته شده است را نمایان سازد؛ آنگاه با مطالعه تطبیقی واژه «القاسط» و نظایر آن در دیگر زبان‌های سامی، معنای دقیق‌تری برای این واژه فرا روی نهد. در پایان، به این نتیجه دست یافتیم که واژگان فوق، سه تبار مختلف دارند و تلاقی این سه، نوعی اشتراک لفظی است.

کلیدواژه‌ها

مقدمه
یکی از مسائلی که از دیرباز مورد توجه لغت‌شناسان مسلمان بوده و محل گفتگو و مناقشه واقع شده است، پدیده «اشتراک لفظی» است. مسأله‌ای که افزون بر علم لغت، در اصول فقه نیز بسیار بدان پرداخته شده است (برای نمونه آخوند‌خراسانی، 1427: 1/203 ‍). طبق تعریف لغت‌شناسان، مشترک لفظی عبارت است از لفظی واحد که دارای دو یا چند معنای حقیقی (غیرمجازی) باشد؛ به عبارت دیگر، میان معانی متعدد لفظ، ارتباطی یافت نشود و اهل زبان، این معانی متعدد را جدای از هم و در عرض یکدیگر بدانند (سیوطی، بی تا: 1/369؛ مصطفوی، 1430: 1/10). در مقابل مشترک لفظی، «مشترک معنوی» جای دارد؛ لفظی که دارای دو یا چند معنای مرتبط با هم باشد.
هم‌چنین در علم معناشناسی ، مفهوم مشترک لفظی در کنار مفهوم چندمعنایی به نحو ویژه‌ای مورد توجه است؛ مشترک لفظی آنجاست که بین معانی متعدد یک لفظ، هیچ ارتباط معنایی وجود نداشته باشد و در واقع، با الفاظی به‌ظاهر شبیه مواجه باشیم که طبق قواعد استاندارد معناشناسی، در فرهنگ لغت‌ها باید تحت مداخل جداگانه و متفاوت بیایند. اما چندمعنایی هنگامی است که واژه، دارای معانی متعدد اما مرتبط با هم باشد که در این صورت، ذیل یک مدخل قاموسی به ثبت می‌آید (Palmer, 1976: 7).
در بازگشت به بحث اشتراک لفظی، آنچه معناشناسان بسیار از آن سخن گفته‌اند، راهکارهای تشخیص مشترک لفظی از چندمعنایی است. به عبارت دیگر، پرسش اصلی آن است که در مواجهه با لفظی با معانی متفاوت، چگونه می‌توان ارتباط میان این معانی را کشف کرد؟ و چنانچه ارتباط معنایی میان آنها یافت نشود، تحلیل ما از اشتراک لفظی آنها چیست؟ پاسخ به این پرسش‌ها، به این سؤال کلی پاسخ می‌دهد که «چرا یک ریشه و یک واژه، تاب آن دارد که معانی متفاوت و گاه متعارضی حمل کند؟» یکی از راهکارهای پیشنهادی معناشناسان، واکاوی پیشینه تاریخی واژگان یا همان «ریشه‌شناسی » است. با این توضیح که اگر معانی متعدد یک واژه، منشأ واحدی داشته باشد، با چندمعنایی مواجهیم و چنانچه خاستگاه‌هایی جداگانه متصور باشد، با مشترک لفظی روبرو هستیم (Palmer, 1976: 68).
نکته دیگر آنکه مشترک لفظی، خود می‌تواند حاصل دو پدیده باشد: 1. تحولات آوایی در واژگان؛ 2. وام‌گیری از زبانی بیگانه. به‌عنوان نمونه‌ای برای مورد نخست، واژه «شیر» در زبان فارسی، به دو معنای «مایع سپید ترشح یافته از پستان حیوانات» و «حیوانی وحشی و درنده» به کار می‌‌‌رود. با نگاهی به سابقه گویش این واژه، شیر نوشیدنی در فارسی میانه با تلفظ «شِیر» /s̆īr/، و شیر جنگل با تلفظ «شِر» /s̆ēr/ به کار می‌رفته است (حسن‌دوست، 1393: 3/1935، 1937). بر اثر تبدیل واکه /ē/ به واکه /ī/ در انتقال از فارسی میانه به فارسی نو، تشابه لفظی پدید می‌آید و در نتیجه، اشتراک لفظی رخ می‌نماید (حسن‌دوست، 1393: 1/شصت‌و‌هفت‌مقدمه). افزون بر تحولات آوایی در واژگان، وام‌گیری از زبان بیگانه نیز می‌تواند به شباهت دو لفظ بیانجامد و نوعی دیگر از اشتراک لفظی را پدید ‌آورد. برای نمونه در زبان فارسی معاصر، واژه «دوش» به دو معنای «کتف» و «آب‌فشان حمام» به کار می‌رود. دوش حمام، وام‌واژه‌ای فرانسوی است: (douche) که پس از راه‌یافتن به زبان فارسی، تصادفاً با دوشِ از پیش موجود در این زبان به معنای کتف، تشابه لفظی یافته است (صفوی، 1390: 111). در همین راستا حسن مصطفوی از لغت‌شناسان معاصر، اشتراک لفظی در واژگان یک زبان ـ به‌ویژه زبان عربی ـ را نپذیرفته‌ است، با این قید که دلالت آن بر معانی‌اش، حقیقی ـ و نه از روی مجاز ـ باشد. وی بر این باور است که اشتراک‌های لفظی موجود، صرفاً بر اثر وام‌واژه‌ها حادث شده است (مصطفوی، 1430: 1/10).
در این جستار برآنیم ریشه ثلاثی «ق‌س‌ط» که اشتقاق‌های ساخت‌یافته از آن، معانی متفاوت و گاه متناقضی دارد را تحلیل ریشه‌شناختی کنیم تا به این نتیجه دست یابیم که این اشتراک لفظی، حاصل کدام‌یک از پدیده‌های فوق است؟ بنابراین در گام نخست، فهم عالمان اسلامی و نیز خاورشناسان از این مفهوم بازنمایی و تحلیل خواهد شد. در مرحله بعد، با تحلیل ریشه‌شناختی خواهیم کوشید کاربردهای ماده «ق‌س‌ط» را در زبان عربی و به‌ویژه متن قرآن کریم، نشان دهیم؛ واژه‌ای که 29 مرتبه در قرآن به‌ کار رفته است. آنگاه در دیگر زبان‌های باستانی، وجود این ریشه و امکان ورودش به فرهنگ عربی را پی‌می‌جوییم تا تحلیلی مبتنی بر شواهد زبان‌شناختی از اشتراک لفظی این ریشه ارائه کنیم. این تحلیل، بر مرور گزارش‌های تاریخی و کاربردهای مختلف مشتقات این ریشه تکیه خواهد داشت. درباره پیشینه پژوهش باید گفت، گرچه جستار پیرامون ریشه قسط، فراوان به انجام رسیده است، اما تاکنون تحقیقی مشتمل بر مبادی فوق و روش ریشه‌شناختی به تحریر درنیامده است.
روش تحقیق در این مطالعه، بر دو مبنای «معناشناسی درزمانی » و «ریشه‌شناسی واژگان» خواهد بود؛ روش‌هایی که در مطالعات زبان‌شناسی تاریخی، معمول و رایج‌اند. معناشناسی درزمانی، مطالعه تحول معنایی یک واژه در گذر زمان است؛ و در مقابل، رویکرد هم‌زمانی جای می‌گیرد که روند تاریخی و سرگذشت الفاظ را نادیده می‌انگارد (صفوی، 1387: 195؛ پاکتچی، 1389: 76‍‌). روش ریشه‌شناسی نیز عبارت است از پی‌جویی قدیم‌ترین معنای ریشه واژگان و کشف دلالت لغوی لفظ با تکیه بر قدیم‌ترین اطلاعات بر جای مانده. کاربرد این روش از گذشته‌های دور در میان عالمان لغت رواج داشته، و البته در سده‌های اخیر با گسترش آگاهی‌ها درباره زبان‌های باستانی، از پیشرفت چشم‌گیری برخوردار شده است. ریشه‌شناسی نوین بر این پایه استوار است که بسیاری از زبان‌ها، در اصل نیای مشترکی دارند؛ پس می‌توان با مرور تحولِ معناییِ واژگانِ هم‌ریشه «در گذر زمان» و نیز «در فرهنگ‌های مختلف»، معانی متفاوت آن ریشه را به یک یا دو قدر جامع معنایی بازگرداند و حتی به تاریخ‌گذاری تقریبی رواج هر یک از معانی دست یازید (Dolgopolsky, 2008: 7-83).

1. برآوردی از آراء لغت‌شناسان مسلمان و خاورشناس
واژگان ساخت‌یافته از ریشه قسط، کاربرد فراوانی در ادبیات و زبان عربی دارد. افزون بر 29 بسامد این واژه در قرآن کریم، در روایات و متون اسلامی نیز بازتاب فراوانی داشته و دارد. کثرت استعمال این واژه، و مهم‌تر از همه، معانی متعدد و متفاوت ق‌س‌ط، باعث شده دیدگاه‌های فراوانی درباره آن پدید آید. در این قسمت تمام فرضیه‌های موجود، چه دیدگاه‌های دانشمندان مسلمان و چه اقوال طرح شده از جانب مستشرقان را دسته‌بندی کرده‌ایم. نخست صورت ثلاثی مجرد و ثلاثی مزید ریشه قسط را آورده‌ایم. در ادامه، به دلیل وجود دیدگاه‌هایی مبنی بر رباعی دانستن قسطاس ـ که به کلی این واژه را از قسط ثلاثی متمایز می‌کند ـ آن را جداگانه طرح کرده‌ایم.

تحلیل‌ها درباره ریشه ثلاثی مجرد و مزید «قسط»
دیدگاه تمامی لغویان مسلمان آن است که ریشه سه حرفی قسط، دو معنای متضاد «عدل و داد» و «جور و ظلم» دارد (ابن‌درید، 1988: 2/836؛ ابن‌فارس، 1404: 5/85-86). از همین‌رو بسیاری از واژه‌شناسان، این واژه را در شمار اضداد آورده‌اند (ابن‌سکیت، 1913: 174؛ ابن‌سیده، 1417: 4/178). ابن‌انباری (د 328 ) نیز قسط را در شمار 400 واژه اضداد جای داده است (ابن‌انباری، 1407: 58؛ پطرس، 1424: 252-253). بازتاب این دیدگاه در تفاسیر قرآن به وفور یافت می‌شود (برای نمونه: ابوحیان آندلسی، 1420: 2/738؛ دروزه، 1383: 2/374).
واژگانی که در زبان عربی از یک مشترک لفظی اشتقاق می‌یابد، در بسیاری از موارد، اوزان و گونه ساخت متفاوتی از یکدیگر دارند؛ به عبارت دیگر، گویا سخنوران این زبان به عمد، از گونه‌های اشتقاق متفاوت و متمایزی در ساخت فعل و اسم سود جسته‌اند تا تمایز معنایی از طریق آن هویدا باشد. از همین‌رو است که در قرآن کریم، «القاسِط» به معنایِ مشهور جائر و ستمگر است، و در مقابل «المُقسِط» به معنای عادل به کار رفته است: «قَسَطَ یقسِط و یقسُط قَسْطا و قُسوطا فهو قاسِط» به معنای جور؛ «أقسَطَ یُقسِط قِسْطا و إقساطا فهو مُقسِط» به معنای عدل است (راغب، 1412: 670؛ ابن‌منظور، 1414: 7/377-378). صورت باب افعال «أقسط، یُقسِط»، با مصدر «القِسط» به معنای عدل، و اسم فاعل «المُقسط» به معنای عادل، بارها در قرآن کریم به کار رفته است. برای نمونه می‌توان به این دو آیه اشاره داشت: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما ... وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطینَ» (حجرات/49: 9) و «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید/25). مشتقات ریشه قسط در این معنای خاص، 23 مرتبه در قرآن بسامد دارد.
اما صورت ثلاثی مجرد قسط به معنای مشهور ظلم و بی‌داد، تنها دو بار، و هر دو نیز به صورت اسم فاعل «القاسطون» در قرآن کریم آمده است: «وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً. وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» (جن/14-15). صورت فعلی «قَسَطَ» در این معنا را می‌توان در خطبه شقشقیه نیز مشاهده کرد: «فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَه وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ ...» (نهج‌البلاغه، 1414: 49، خطبه3). نیز واژه «قاسطین» در حدیثی از حضرت علی علیه‌السلام به‌صورت «أمِرْتُ بِقتالِ الناکثِینَ و القاسِطِینَ و المارِقِین» که بازتاب بسیاری در منابع تاریخی و روایی دارد (بلاذری، 1417: 2/138؛ ابن‌بابویه، 1362: 1/145)، مشاهده می‌شود. برخی معتقدند نامیده شدن اصحاب صفین به «قاسطین»، از آن‌رو است که معاویه و پیروانش بر خلیفه وقت یعنی امام علی علیه‌السلام شوریده و تجاوزگری پیشه کردند: «القاسطون‏: أَهل صفّین لأَنهم جاروا فی الحکم و بغوا علیه» (ابن‌اثیر، 1399: 4/60؛ مجلسی، 1403: 97/290). در صورت پذیرش این معنا، مفهوم «القاسط» در روایت فوق، از معنایِ مطلق ستمگر و ظالم به معنای ستمگر و متجاوز در اموری خاص انتقال یافته است.
برخی از واژه‌شناسان پس از یادکرد معانی متضاد ظلم و عدل ذیل مدخل قسط، کوشیده‌اند با استفاده از قواعد و ملاک‌های علم صرف، به نوعی مبدأ و اصل مشترک برای این دو معنا دست و پا کنند؛ تا چنین القا نمایند که دو معنای ناهمگون، چگونه از یک منشأ واحد ساخت یافته است. شاید بتوان چنین پنداشت که این همه تضاد معنایی در یک واژه، نزد آنان نامعقول و یا کمینه تعجب‌آور بوده است ؛ از این‌رو فرضیه‌هایی برای رهایی از این مشکل طرح کرده‌اند. این کوشش برای ریشه قسط، چهار تحریر متفاوت دارد که آنها را به ترتیب شهرت نزد مفسران و لغویان ذکر کرده‌ایم؛ در این میان روش‌های اول، دوم و چهارم، راه‌حلی سازه‌شناختی (صرفی) است و روش سوم، بیشتر بر معنا و ذوق نویسنده تکیه دارد:
الف) بسیاری از واژه‌شناسان، معنای محوری ریشه قسط را «قسمت و بخش» و یا «سهم و نصیب» دانسته‌اند. این معنا در صورت اسمی این ریشه وجود دارد: «القِسْطُ: الحصّه التی تنوبه‏» (خلیل‌بن‌احمد، 1410: 5/71). در این فرضیه، چنین شرح داده می‌شود که قَسَط یعنی به زور بهره و نصیب دیگری را گرفتن، و با این تحول معنایی، مفهوم ظلم و جور ساخت می‌یابد؛ اما إقساط، به معنای دادن حق و سهم دیگران است، و از این انتقال معنایی، مفهوم عدل و داد شکل می‌گیرد (راغب، 1412: 670). بسیاری از دانشمندان مسلمان، به این دیدگاه اقبال نشان داده‌ و آن را در آثار خود به ثبت آورده‌اند (برای نمونه میبدی، 1371: 2/51؛ ابن‌حجر، بی‌تا: 13/450؛ طباطبایی، 1417: 7/73).
ب) برخی دیگر بر این باورند معنای اصلی ریشه قسط، ظلم و ستم است و چنانچه به باب افعال رود، معنایش وارونه می‌شود؛ زیرا همزه مذکور، ادات سلب است (ابن‌اثیر، 1399: 4/60). بنا بر این فرضیه، «أقسَطَ» یعنی رفع جور کرد. اهل لغت برای تقویت این سخن به فعل «شکا إلیه فأشکاه» که به ترتیب به معنای شکایت کردن و از کسی رفع شکایت کردن است، تمسک می‌جویند (ابن‌منظور، 1414: 7/377؛ زبیدی، 1414: 10/378). در روض الجنان، از این همزه به «ادات ازالت» یاد شده، و برای تأیید بیشتر به دو فعل «عربت» و «أعربتها» ـ به ترتیب به معانی تباه ساختن و اصلاح کردن ـ استناد شده است (ابوالفتوح رازی، 1408: 5/241). بسیاری از مفسران این فرضیه را در آثار خود ذکر کرده‌اند (برای نمونه، نحاس، 1421: 4/142؛ زمخشری، 1407: 4/366). در کتاب‌هایی با موضوع تخصصی اضداد زبان عربی، 10 وجه برای اینکه یک واژه دو معنای متضاد داشته باشد، برشمرده‌اند که فرضیه فوق در شمار «دلاله الصیغه علی السلب و الإیجاب» جای دارد (مختار عمر، 1423: 157-158).
ج) فرضیه سوم، گویا ابتکار مفسر شیعی‌مذهب قرن ششم، فضل‌بن‌حسن طبرسی (د 548 ) است. او گرچه در نخستین یادکرد ریشه قسط در قرآن یعنی آیه 282 سوره بقره، اصل قسط را به معنای حصه و سهم دانسته است (طبرسی، 1372: 2/681)؛ اما در ادامه و ذیل آیات 135 سوره نساء و 9 سوره حجرات، دیدگاهش تغییر یافته و ریشه اصلی قسط را عدول و بازگشت دانسته است. فرضیه فوق این چنین تکمیل می‌شود که هرگاه بازگشت به سوی حق باشد، باید از فعل أقسط به معنای عدالت استفاده کرد؛ و چنانچه از حقیقت فاصله گرفته شود و جهت‌گیری سمتی دیگر داشته باشد، قسط به معنای ظلم تحقق می‌یابد: «فأصل الباب العدول فمن عدل إلى الحق فقد أقسط و من عدل عن الحق فقد قسط» (طبرسی، 1372: 9/198؛ پذیرش این دیدگاه: حائری، 1377: 11/268). سیدمحمود آلوسی این دیدگاه را به نقل از مجمع‌البیان به ثبت آورده ولی آن را نپذیرفته است (آلوسی، 1415: 4/346). اما یکی از لغویان معاصر که در غالب واژگان به دنبال اصل واحد معنایی است، تقریری شبیه به آنچه طبرسی بیان کرده، آورده است. او معنای اساسی قسط را «ایفای حق» دانسته است. با این توضیح که اگر حق برآورده شود، إقساط تحقق می‌پذیرد؛ و چنانچه از آن عدول گردد، قُسوط رخ می‌دهد (مصطفوی، 1430: 9/286).
د) دیدگاه چهارم که البته با استقبالی مواجه نشده، از آنِ علی‌بن‌محمد ماوردی از علمای اهل سنت در سده پنجم هجری است. او برخلاف دیدگاه دوم، معنای اصلی قسط را عدل و داد می‌داند و آنگاه که در وزن فاعل استعمال شود، معنا عکس شده، و «قاسط» به کسی گفته می‌شود که از حق روی‌برتابد. وی در این زمینه به دو اسم «التَرِب» و «المُترِب» تمسک می‌جوید که به معنای فقیر و غنی است: «القاسط: الجائر، لأنه عادل عن الحق، و نظیره التَرِب و المُترِب، فالتَرِب الفقیر، لأن ذهاب ماله أقعده على التراب، و المُترِب الغنی لأن کثره ماله قد صار کالتُراب»‏ (ماوردی، بی‌تا: 6/116).
افزون بر چهار کوشش فوق که از شهرت بیشتری برخوردارند، دو تحلیل مهم و شایان توجه دیگر، یکی از سوی متقدمان و دیگری از جانب متأخران طرح شده، که البته در حاشیه قرار گرفته است. دیدگاه نخست، از آنِ مجاهد‌بن‌جبر مخزومی (د ح 102) از تابعین اهل تفسیر است، که معتقد بود «قسط و قسطاس» در زبان رومی (یونانی)، به معنای عدل است (زرکشی، 1410: 1/384؛ سیوطی، 1391: 117). آرتور جفری در واژه‌های دخیل در قرآن، با آنکه سخن مجاهد را مشاهده کرده و در اثر خود بازتاب داده، اما از آن عبور کرده و واژه «قسط» را برگرفته از ریشه آرامی קשׁט (قشط) به معنای «راست و درست» دانسته است (Jeffery, 1938: 238). به عبارتی او فرضیه فرانکل مبنی بر منشأ آرامی ـ مسیحی این واژه را پذیرفته است (Fraenkel, 1962: 205). ریشه קשׁט و כשׁט (کشط) در گونه‌های مختلف آرامی مانند آرامیِ ترگومی و مندایی به معانی «راست و درست» و «راست و مستقیم» آمده است (Jastrow, 1903: 2/1429, 1431; Macuch, 1963: 224)؛ نیز مشکور، 1357: 2/698). اما دیدگاهی که از سوی متأخران پیشنهاد شده، آن است که أقسط را رباعی بدانیم و آن را از قسط ثلاثی که معنایی متفاوت دارد، کاملاً تفکیک کنیم. محمد‌بن‌طاهر مشهور به ابن‌عاشور به صراحت، آن را در تفسیر خود ذکر کرده و برای تأیید سخن خویش، به فعل «أقوم» تمسک جسته که معنایش با قام متفاوت است (ابن‌عاشور، بی‌تا: 2/579).

دیدگاه‌ها درباره واژه «قسطاس»
ذیل ماده قسط در فرهنگ‌های لغت عربی، واژه‌شناسان به «قسطاس» نیز اشاره کرده‌اند؛ واژه‌ای که دو مرتبه در قرآن کریم به کار رفته است: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیم‏ / و با ترازوى درست وزن کنید» (اسراء/35؛ شعراء/182). هم‌چنان‌که درباره معنا و مفهوم این واژه، اختلاف نظرهایی وجود دارد، ثلاثی یا رباعی دانستنش، و نیز تبار و منشأ آن نیز محل مناقشه و معرکه اقوال بوده است:
الف) گروهی از علمای اسلامی، خاستگاه و منشأ قسطاس را عربی دانسته‌اند. این گروه، خود بر سرِ وزن این اسم، بر دو دسته‌اند: برخی بر این باورند که قسطاس از ریشه ثلاثی قسط ساخت یافته است (فیومی، 1414: 503). بنا بر این قول، این واژه باید بر وزن «فِعلاس» باشد (زمخشری، 1407: 3/332). برخی دیگر قسطاس را از ریشه رباعی «قسطس» دانسته‌اند که در این صورت، وزن آن «فِعلال» خواهد بود (خلیل‌بن‌احمد، 1410: 5/249؛ ابن‌منظور، 1414: 6/176).
ب) اما نظر غالب در میان لغت‌شناسان آن است که این واژه، رومی و معرّب است (ابی‌حاتم، 1415: 1/142؛ ابن‌درید، 1988: 2/1203). در روایتی از مجاهد نیز چنین به ثبت آمده که قسطاس، در اصلِ رومی به معنای عدل است (ابن‌ابی‌حاتم، 1419: 7/2331؛ سیوطی، 1391: 117). سخنی که زرکشی نیز بدون یادکرد قائلش تکرار کرده است (زرکشی، 1410: 1/384). در مقابل، سعید‌بن‌جُبیر معنای رومی آن را میزان و ترازو دانسته است (ابن‌ابی‌حاتم، 1419: 7/2330). قولی که دیگرانی نیز بدون انتساب به ابن‌جبیر، تکرارش کرده‌اند (ابن‌قتیبه، 1398: 254) و امروزه در اکثر قریب به اتفاق ترجمه‌های فارسی دیده می‌شود (ترجمه‌های آیتی، مکارم شیرازی، الهی قمشه‌ای، پورجوادی).
خاورشناسان نیز مطابق انتظار، در شمار این گروه جای دارند و اقوال متعددی پیرامون منشأ واژه قسطاس ارائه کرده‌اند. برخی آن را واژه‌ای یونانی شمرده‌اند و گروهی دیگر، آن را لفظی برگرفته از زبان لاتین دانسته‌اند (Jeffery, 1938: 238-239). از آن‌رو که این فرضیه‌ها، شواهد کافی به همراه ندارد، آرتور جفری خود این احتمال را طرح ساخته که قسطاس، برگرفته از واژه آرامی و نیز سریانی קסטא (قسطا) به معنای «اندازه و پیمانه» باشد (Jeffery, 1938: 239)؛ بدین ترتیب، او قول مشهور لغت‌شناسان مسلمان مبنی بر یونانی بودن منشأ قسطاس را کنار نهاده است. اما وی به این نکته مهم توجه ننموده که این دو واژه در آرامی و سریانی، خود وام‌واژه بوده، و برگرفته از واژه یونانی ξεστης (xestēs) هستند (Costaz, 2002: 324; Jastrow, 1903: 2/1395). قولی که آلفونس مینگانا ـ سریانی‌پژوه عراقی ـ هم بدان تصریح کرده، و قسطاس را برگرفته از همین واژه دانسته است (Mingana, 1927: 89).

2. ریشه‌شناسی «قسط» به معنای عدالت
مروری اجمالی بر دیدگاه‌های فوق، نشان از آن دارد که برای پژوهشگران عرصه لغت، واژگان اشتقاق یافته از سه حرف «ق‌س‌ط» چالش‌برانگیز و دردسرساز بوده است؛ برخی در تشخیص وزن ثلاثی یا رباعی، و برخی دیگر در یافتن وجه جامع معنایی، فرضیه‌های متنوع و متفاوتی طرح کرده‌اند. همین تعارض اقوال می‌تواند شاهدی بر این باشد که راه‌ حل، منحصر به کاویدنِ زبان عربی نیست و باید از طریق ریشه‌یابی در واژگان سرزمین‌های مجاور شبه جزیره عربستان، به پاسخ دست یافت.
از آورده‌های مستشرقان نیز می‌توان چنین نتیجه گرفت که معانی موجود در زبان‌های سامی، ارتباط مستقیمی با معنای عدالت ندارد. افزون بر این، در هیچ‌یک از شاخه‌های زبان‌های سامی نیز معادلی برای قسط در معنایی مرتبط با عدالت وجود ندارد. خاورشناسان نیز جز همان منشأ آرامی به معنای راست و درست، ریشه سامی دیگری برای این واژه شناسایی نکرده‌اند. این در حالی است که کاربردهای پربسامد قسط در قرآن کریم، حکایتگر ارتباط وثیق این واژه با حوزه معنایی عدالت است. از این‌رو به نظر می‌رسد کوشش در جهت یافتن منشأ سامیِ قسط به معنای عدل و داد، نتیجه‌ای در پی نخواهد داشت و باید آزمود که آیا امکان دارد قسط، تباری غیر سامی داشته باشد و عملاً ما با یک وام‌واژه مواجه باشیم؟
در همین راستا، سر نخ ریشه قسط را در دیدگاهی منقول از مجاهد دنبال کرده‌ایم که معتقد بود «قسط» وام‌واژه‌ای رومی است (زرکشی، 1410: 1/384). هم‌چنین سر نخ دیگر را در سخن خاورشناسی آلمانی به نام فولرس به دست آوردیم که معتقد بود منشأ «قسطاس»، واژه یونانی δικαστης (dikastēs) است (Jeffery, 1938: 238-239). گرچه او dikastēs را به قسطاس ربط داده‌ اما چنان که در ادامه خواهد آمد، اثبات خواهیم کرد این واژه یونانی، اصل و منشأ «قسط» است و نه قسطاس.
واژه یونانی dikastēs در زبان یونانی به معنای «قاضی» است (Liddell & Scott, 1996: 429) که در انتقالش به زبان سریانی، به‌صورت ܕܝܩܣܛܐ (دیقسطا) درآمده است (Costaz, 2002: 69). دلیل حذف ης (-ēs) در پایان واژه، آن است که این تکواژ در زبان یونانی، زائده‌ای دستوری قلمداد می‌شود که بالطبع در انتقال به زبان دیگر، گزینه نخست حذف خواهد بود. در مرحله بعدی و هنگام انتقال این واژه به زبان عربی، اتفاق جالب توجه دیگری، این بار هم از جنس حذف، رخ می‌دهد. توضیح آنکه در زبان سریانی «ܕܝ» (دی-)، آوندی ملکی است که به ابتدای برخی کلمات داخل می‌شود؛ همان که معادلش در زبان عربی، «ذی» است (Costaz, 2002: 63). در این میان، این امکان برای عرب‌ها وجود داشته است که بر اساس یک ریشه‌شناسی عامیانه ، «دی-» را زائده‌ای دستوری تلقی کنند و این واژه را به صورت «ذی قسط» تصور نمایند. بدین ترتیب، چنانچه «ذی قسط» ـ در معنای مفروض: صاحب قسط ـ به معنای قاضی باشد، «قسط» می‌تواند معنای عدالت به خود گیرد؛ با این تحلیل که یک قاضی، مجری عدالت است و بر اساس عدل و انصاف قضاوت می‌نماید. زائد پنداشتن «دی-» آغازین و حذف آن، در وام‌واژه‌هایی که اصالتی یونانی دارند و از طریق زبان سریانی به فرهنگِ زبانیِ قوم عرب راه یافته‌اند، شواهد بسیاری دارد. برای نمونه می‌توان به این واژگان اشاره داشت:
الف) «زنطاریه» به معنای اسهال خونی برگرفته از واژه یونانی δυσεντερια (dusenteria).
ب) «افنس» به معنای دارای صدای ناساز و ناهمخوان مأخوذ از واژه یونانی διαϕωνος (diafounos).
ج) «ابلیس» از واژه یونانی διαβολος(diabolos) (Jeffery, 1938: 48؛ پاکتچی، 1390: 17-20).
هم‌چنین باید به پژوهشی پیرامون واژه قرآنی «قیّوم» ارجاع داد که نویسنده‌اش اثبات کرده، واژه قیّوم از δικαιωμα (dikaiuma) یونانی ساخت یافته، و به معنای قاضیِ عادل است (پاکتچی، 1390: 20-23). نکته جالب آنکه، ریشه این واژه با dikastēs پیش‌گفته، یکسان است و از همین‌رو، قیّوم با قسطِ وام‌واژه از یک ریشه‌اند؛ گرچه تغییر و تحولاتی که در مسیر انتقال از زبان مبدأ به مقصد، بر این دو واژه حادث شده، این اشتراک را غریب و بعید ساخته است. شواهد فوق را باید با این نکته تاریخی همراه کرد که صرف عربی، ابتنای ویژه‌ای بر ریشه‌های ثلاثی دارد و زبان عربی در مواجهه با وام‌واژه‌ها، متمایل به کاهش هم‌خوان‌ها برای رسیدن به یک ریشه ثلاثی است. با این راهکار، عرب‌ها می‌توانند واژه قرضی را به یکی از اوزان شناخته نزد خود ببرند و با آن به‌مثابه یک لفظ اصالتاً عربی رفتار کنند؛ چه آنکه ریشه به دست آمده را منشأ اشتقاق قرار داده و از آن فعل و اسم بسازند (در مثال حاضر: أقسَطَ و مُقسطین) و چه اینکه مطابق الگوهای آوایی‌شان باشد و در تلفظ مشکلی احساس نکنند. بدین ترتیب می‌توان مسیر حذف و انداختن حروفی از واژگان قرضی را یک «الگوی تعریب» دانست که در زبان عربی شایع بوده است (برای توضیحات بیشتر، پاکتچی، 1390: 19).
در بازگشت به واژه dikastēs، باید گفت این واژه، خود مشتق از ریشه δικη (dikē) می‌باشد که معانی متعددی دارد که به مهم‌ترین آنها اشاره می‌شود: 1. آداب و رسوم. 2. حق و حقوق. 3. قضاوت. 4. دادخواهی. 5. محاکمه. 6. دیه، مجازات (Liddell & Scott, 1996: 430). همچنین صفت δικαιος (dikaios) از همین ریشه، معانی راست و درست، حق، واقعی، عادل و قانونمند دارد (Liddell & Scott, 1996: 429). واژه dikastēs در فرهنگ یونانی، مفهومی کلیدی و مهم در حوزه قضاوت و دادگستری است. معانی دیگر ریشه dikē و نیز دیگر مشتقات، بیانگر همین بافت معنایی است. در انتقال واژه از زبان یونانی به سریانی، معانی ریشه dikē که در واژه dikastēs در قالب معانی جانبی حضور دارند، به زبان سریانی نیز راه می‌یابند. گفتنی است dikē و مشتقات متعددش در زبان سریانی قابل مشاهده است:
الف) δικη (dikē) به معنای «حق»؛
ب) δικανικος (dikanikos) به معنای «حقوق‌دان»؛
ج) δικανικον (dikanikon) به معنای «محکمه»؛
د) δικαιοματα (dikaiomata) به معنای «احکام قضایی»؛
هـ) δικαστηριον (dikastērion) به معنای «محکمه قضایی» (Costaz, 2002: 69).
بدین ترتیب، در انتقال dikastēs از یونانی به سریانی و سپس به عربی، می‌توان این احتمال را مطرح نمود که مؤلفه‌های معناییِ ریشه مذکور در زبان مبدأ، به زبان مقصد یعنی سریانی و عربی نیز راه یافته باشد. به بیان دیگر، می‌توان گفت قسط عربی نیز در بافت امور قضایی و دادگستری پدید آمده، و بیشتر به نوعی عدالت حقوقی، عدالت قضایی و عدالت مبتنی بر قانون دلالت داشته باشد. شاید بتوان گفت آنچه زمینه ورود مفهوم «قسط» از یونانی به سریانی و سپس عربی را فراهم آورد، تأثیر زبان یونانی بر زبان‌های سامی رایج در منطقه آسیای مقدم ـ شرق مدیترانه یعنی شام و فلسطین ـ بوده است. این تأثیر از آن‌رو است که یونانی، زبان رسمی دولت بیزانس در آسیای صغیر طی سده‌های متمادی پیش از اسلام بوده است. این نفوذ به‌خصوص در حوزه واژگان و مفاهیم مرتبط با نظام حقوقی ـ قضایی قابل مشاهده و پی‌جویی است؛ از آن‌رو که نظام دادگستری امپراطوری روم شرقی، حتی در مناطق هم‌جوار نیز نظامی خواستنی و پذیرفته بوده است (پاکتچی، 1390: 22).

3. ریشه‌شناسی «قسط» به معنای غارت و قساوت
در این بخش با مطالعه‌ای تطبیقی در زبان‌های سامی، و با بهره‌گیری از ریشه‌شناسی تاریخی، نشان خواهیم داد که قسط در معنای مشهور ظلم و جور، واژه‌ای اصالتاً سامی است؛ لفظی که دو بار، تنها به صورت اسم فاعل «قاسط» در قرآن کریم به کار رفته است. شاید بهترین نظیرِ قسط عربی در میان زبان‌های سامی، صورت فعلی qaśaṭa (قشط) در زبان گعزی (حبشی کلاسیک) به معنای «فریب دادن» و «دزدی و غارت کردن» است (Leslau, 1987: 448-449).
صورت مشابه این واژه در زبان عربی یعنی «قشط» به معنای «چیزی را به زور گرفتن» است و «قشّاط» به معنای غارتگر است که برخی لغت‌شناسان، آن را ثبت و ضبط کرده‌اند (زبیدی، 1414: 10/383؛ بستانی، 1375: 695). هم‌چنین با تغییراتی اندک، ریشه فوق در زبان‌های سامی شاخه شمالی مرکزی همچون عبری، آرامی، سریانی و مندایی نیز دیده می‌شود. برای نمونه קשׁה (قشه) عبری و ܩܫܐ (قشا) سریانی به معنای «سخت بودن»، «تندخویی» و «بی‌رحمی» است (Gesenius, 1939: 904; Jastrow, 1903: 2/1429; Costaz, 2002: 332-333; Macuch, 1963: 416).
این معانی را در عربی، ذیل ریشه، «قسو» مشاهده می‌کنیم که در این زبان نیز به معانی غلظت و شدت است (خلیل‌بن‌احمد، 1410: 5/189؛ راغب ، 1412: 671؛ ذیل ریشه قسی: ابن‌فارس، 1404: 5/87). کاربرد این ریشه را می‌توان در آیاتی چون «... ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِی کَالْحِجارَه أَوْ أَشَدُّ قَسْوَه ...» (بقره/74) مشاهده کرد. تفاوت حرف پایانی در واژگان قشط، قشه، قشا و قسو، به مشترک‌دانستن ریشه آنها خللی وارد نمی‌سازد؛ زیرا این نکته به اثبات رسیده است که زبان‌های سامی، بن‌ ثنائی ـ و نه ثلاثی ـ داشته‌اند و در گذر زمان، حرف یا حروفی به عنوان آوند بدان افزوده شده است (O'Leary, 1923: 176-177).
واژه‌ای دیگر از نظایر قسط، ریشه קשׁח (قشح) عبری است که معنای «سخت و بیرحمانه رفتار کردن» دارد (Gesenius, 1939: 905). نکته قابل توجه آنکه قشح عبری، در عربی به صورت «قسح» به کار می‌رود که دقیقاً به همان معناست: «الصُلب و الغلیظ» (خلیل‌بن‌احمد، 1410: 3/36؛ ابن‌درید، 1988: 1/533). در سبائی (زبان باستانی منطقه یمن) نیز ریشه «قسح» به معنای شدت و قساوت کاربرد دارد (Beeston, 1982: 108)؛ تبدیل واج شین به سین /قشح › قسح/ نیاز به توضیح فراوانی ندارد؛ زیرا این تبدیل در زبان‌های سامی، امری رایج و معمول است (O'Leary, 1923: 53). تمام این واژه‌ها، مأخوذ از یک ریشه ثنایی مفروض در زبان آفرو-آسیایی باستان ـ نیای زبان‌های سامی ـ است که به صورت «قُس» (*ḳos-) و با معنای «ضربه زدن، حمله کردن» بازسازی شده است (Orel & Stolbova, 1995: 347).
ریشه آفرو-آسیایی فوق، خود بازمانده‌ای از یک ریشه کهن‌تر در زبان نوستراتیک باستان است که به صورت «قش» (*ḲEŝU) و به معنای «پوست کندن و پاره کردن» توسط اَحارُون دالگوپولسکی بازسازی شده است (Dolgopolsky, 2008: 1140-1141, 1172, 1245). برجای‌مانده‌های این واژه کهن در زبان عربی، ریشه‌های «قشو» و «قشر» هستند که هم‌چنان معانی پوست و پوست کندن را با خود حمل کرده‌اند (Dolgopolsky, 2008: 1140، ابن‌منظور، 1414: 5/93، 15/182؛ بستانی، 1375/695). بنابراین از منظر معناشناسی درزمانی، می‌توان سیر تغییرات تلفظی و تحولات معنایی ریشه قسط با معنای پایانی قساوت و بی‌رحمی را در جدولی دسته‌بندی، و به صورت دوره‌ای تاریخ‌گذاری نمود:
جدول1. سیر تحولات ریشه «قسط» از عصر باستان تا زبان عربی
ترتیب زمانی زبان ریشه واژه معنا
1 نوستراتیک *ḲEŝU(قش) پوست کندن، پاره کردن
2 آفرو آسیایی باستان *Ḳos- (قس) ضربه زدن، حمله کردن
3 سامی باستان *Ḳos- (قس) ""
4 عربی قاسط (قسط) غارت کردن، قساوت و سخت گرفتن
قشط
""
قسو ""

قسح پوست، پوستا کندن
قشو / قشر ""

بر این اساس می‌توان گفت صورت «قسط» در عربی، نظیری از واژگان فوق در زبان‌های دیگر سامی است که صورت «قشط»، «قسو» و «قسح» آن هم‌چنان در زبان عربی کاربرد دارد. بدین ترتیب، از شواهد ریشه‌شناختی می‌توان چنین نتیجه گرفت که «القاسط» به معانی «قاسیّ (آنکه سخت و شدید عمل می‌کند)، بی‌رحم و غارتگر» است.
آنچه می‌تواند مؤیدی بر معنای مذکور باشد، توجه به آیات 14 و 15 سوره جنّ است که در آن، میان «القاسطون» و «المسلمون» تقابل معنایی برقرار شده است: «وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ. فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً. وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» (جن/14-15). آیات فوق در سیاق داستان جنیانی است که به تازگی با آیات قرآن کریم مواجه شده‌اند؛ بنابراین «المسلمون» در معنای اصطلاحی پیروان دین اسلام به کار نرفته و باید معنایی دیگر داشته باشد. طبق تصریح لغویان، «السِّلم» به معنای صلح، و در تقابل با حرب است؛ باب افعال این ریشه یعنی «أسلَم» نیز به معنای «الدخول فی السِلم» و اعلام صلح و آشتی است (خلیل‌بن‌احمد، 1410: 7/266؛ راغب، 1412: 423). بنابراین، صورت اسم فاعل «المُسلِم»، کسی را گویند که اعلام صلح و آشتی ‌دهد. از این‌رو می‌توان این حدس را قوی انگاشت که نقطه مقابل «المسلم»، کسی است که قصد بر هم زدن صلح و دوستی دارد، و با توجه به فرهنگ و زیست عرب جاهلی، «قاسط» فردی است که در پی حمله و غارتگری است. به بیان دیگر، «المسلم» اهل صلح و نرم‌خویی است، و در مقابل، «القاسط» اهل جنگ، قساوت و بی‌رحمی. با این توضیح، وجه تسمیه معاویه و شامیان تحت امر او به «قاسطین» بیشتر نمایان می‌شود؛ زیرا آنان پیاپی به قلمرو حکومت حضرت علی علیه‌السلام یورش می‌بردند و به غارت دست می‌زدند (ثقفی، 1410: 2/288، 307، 320‍؛ در سخن امیرالمؤمنین علیه‌السلام: کلینی، 1365: 5/5).
گفتنی است تلاش لغویان برای برقراری ارتباط معنایی میان القسط (به معنای عدل) و القاسط، باعث شده است قاسط از معنای اصلی خود یعنی قاسیّ و غارتگر منحرف شده، و به سمت معنای فرضی و مطلق جائر و ستمگر سوق یابد؛ تا از این طریق بتواند دقیقاً نقطه مقابل مُقسِط، به معنای عادل قرار گیرد؛ حال آنکه معنای «جور» در ریشه سامی این واژه، هیچ مبنای ریشه‌شناختی ندارد.
کاربرد منحصر به فرد و تکامدی واژه «القاسط» در قرآن کریم و همچنین استعمال نشدن هیچ مشتق دیگری از این ریشه در معنای قساوت و غارتگری، نشانی است بر اینکه این واژه، ساختی قدیمی دارد و کاربردش رو به کاهش نهاده است. این تقلیل تا بدانجا پیش می‌رود که عملاً در دوره عربی کلاسیک، استعمالی در این معنا ندارد و واژه جدیدی از آن در این معنا، ساخت نمی‌یابد. دقیقاً در اثر همین فراموشی کاربرد است که برخی لغویان در تشخیص معنای آن به خطا رفته‌اند. در همین رابطه، ممکن است این سؤال طرح شود که «چرا باید واژه‌ای با تبار و اصالتی عربی به فراموشی سپرده شود؟ اما وام‌واژه قسط که از یونانی اخذ شده، رواج یابد؟».
به نظر می‌رسد پاسخ این سؤال را باید در علم احوال عرب و تحولاتی که از زمان برآمدن دین اسلام و حتی اندکی پیش از آن، تغییراتی که در نظام‌ اخلاقی و اقتصادی قوم عرب رخ داد، پی جست. توضیح آنکه درآمد بسیاری از عرب‌ها در دوره جاهلی، از طریق غارت از کاروان‌های تجاری و اموال قبایل مجاور تأمین می‌گشت (جواد علی، 1422: 9/99-100). چپاول‌گری حاتِم طائی ـ اسوه جود و بخشش نزد قوم عرب ـ و اینکه پدران، نام‌های «مُغِیر / غارتگر» و «مُغَیرَه / بسیار غارتگر» بر فرزندان خود می‌نهادند، همه نشان از رواج و افتخار به غارتگریست . در این شرایط بوده است که ریشه کهن قسط به معنای قساوت و غارت، بسیار کاربرد داشته است. اما از زمانی که عرب‌ها به این نتیجه رسیدند که باید فضای امنی برای بازرگان‌ها بوجود آورند تا به حجاز روی‌آور شوند (انعقاد پیمانی به نام «حلف الفضول» نمونه‌ای از این کوشش‌هاست: بلاذری، 1417: 2/11-16) و دین اسلام نیز «دامنه ارزش‌ها » را از حالت قبیلگی به درآورد، و خون و مال انسان‌ها را برابر اعلام کرد، غارتگری رو به افول نهاد. نتیجه این تحولات فرهنگی در عرصه لغت، کاربرد فراوان قسط به معنای عدل و داد، و کاهش استفاده از قسط در معنای غارتگریست.

4. ریشه‌یابی «قسطاس»
همان‌طور که گفته شد، لغت‌شناسان مسلمان، قسطاس را یا از ریشه ثلاثی بر وزن فعلاس، و یا از ریشه رباعی قسطس بر وزن فعلال دانسته‌اند. اما به نظر می‌رسد هیچ یک از این دو احتمال صحیح نباشد؛ نخست آنکه در دانش صرف زبان عربی، وزن فعلاس، وزنی ناشناخته است و واژه‌ای دیگر که در این وزن رفته باشد، یافت نمی‌شود. ریشه رباعی قسطس نیز فرضی است و هیچ مشتق دیگری از آن در فرهنگ لغت عربی وجود ندارد. نظر غالب در میان لغویان نیز آن بود که منشأ این واژه، زبان رومی است و نباید به دنبال تباری عربی برای آن بود. دیدگاه اخیر حاکی از آن است که لغت‌پژوهان نیز دریافته بودند که هیچ یک از دو فرضیه فوق نمی‌تواند صحیح باشد.
از میان مستشرقان، آرتور جفری پس از بازتاب دیدگاه‌های مختلف درباره منشأ غیر سامی قسطاس، دو نظر را ترجیح داده است: نخست نظریه فولرس است که قسطاس را برگرفته از واژه یونانی dikastēs دانسته است. نظریه دوم از آن آلفونز مینگاناست که قسطاس را برگردانی از واژه یونانی ξεστης (xestēs) محسوب می‌کند که خود برگرفته از واژه لاتین sextarius است (Jeffery,1938: 239; Liddell & Scott, 1996: 1189-1190). واژه sextarius مقیاسی برای اندازه‌گیری حجم مواد مایع یا جامد نزد رومیان بوده است. همچنین این واژه بر پیمانه استانداردی که مبنای سنجش حجم بوده نیز دلالت دارد (Glare, 1968: 1751). واژه xestēs در انتقال به سریانی، به صورت ܩܣܛܐ (قسطا) درمی‌آید (Costaz, 2002: 324) و آنگاه در زبان عربی به صورت «قسطاس» ظهور می‌یابد.
در توضیح آنکه چرا صورت عربی یعنی قسطاس دارای سین پایانی است، مینگانا این احتمال را مطرح کرده است که عرب‌ها، این واژه را از لهجه آرامیِ مسیحیان فلسطین گرفته باشند؛ زبانی که در آن سین پایانی به کار می‌رفته است (Mingana, 1927: 89).
از میان دو دیدگاه فوق، می‌توان نظریه مینگانا را از جهاتی راجح دانست. نخست آنکه مطابق آیات قرآن کریم، قسطاس معنایش هر چه که باشد، می‌بایست در حوزه ابزارآلات توزین و حجم‌سنجی کالا قرار گیرد؛ نشانه‌اش رابطه جانشینی عبارات «زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ» و «أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمیزانَ بِالْقِسْطِ» است: «وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدینَ» (هود/85)؛ مقایسه شود با: «أَوْفُوا الْکَیلَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرین‏. وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ. وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدین‏» (شعراء/ 181-183). به تعبیر دیگر، قسطاس با کیل، مکیال و میزان، حوزه معنایی واحدی دارند و این نشانه، ما را به معنای «پیمانه و ظرف سنجش حجم» که در ریشه قسطاس وجود دارد، بیشتر رهنمون می‌سازد. واژگان xestēs یونانی و sextarius لاتین که اشاره شد صورت نخستین قسطاس بوده است، با واژگان کیل و میزان در یک حوزه معنایی قرار می‌گیرد و این، مؤیدی بر نظر مینگاناست.
اما پذیرش دیدگاه فولرس یعنی اینکه dikastēs منشأ قسطاس باشد، نیاز به توجیه‌های فراوان دارد. توضیح آنکه در هیچ یک از معانی و مشتقات متعدد ریشه dikē، مفهومی که ما را به حوزه ابزارآلات توزین و سنجش رهنمون سازد، وجود ندارد؛ بلکه چنان که اشاره شد، تماماً به حوزه قضاوت و عدالت مربوطند. بنابراین، تنها با فرض مجاز و علاقه آلیه است که می‌‌توان بین ابزار توزین و عدالت ارتباط برقرار کرد. چنین مجازی در متون اسلامی یافت می‌شود؛ نخست مفسران قرآن و لغویان مسلمان، یکی از معانی قسطاس را شاهین [ترازوی کفه‌ای] و یا قپان / قفان [ترازوی تک‌پله‌ای] ذکر کرده‌اند (مقاتل، 1423: 3/278؛ طوسی، بی‌تا: 6/476). آنگاه از آنجا که در نمادپردازی و الگوهای جهانی، ترازو نماد عدالت است (شوالیه و گربران، 1379: 2/338؛ نیز تصویر ترازو بر سر درِ محاکم و یا مجامع حقوقی)، معنای عدالت نیز به قسطاس سرایت کرده است (ابوعبیده، 1381: 2/90؛ طبری، 1412: 15/61). بنابراین باید چنین نتیجه گرفت که نمی‌توان پذیرفت واژه‌ای یونانی به معنای قاضی، در انتقال به زبان عربی، معنای ابزار سنجش به خود گرفته باشد؛ به‌ویژه آنکه نه در اصل یونانی و نه حتی در زبان واسطه یعنی سریانی، چنین معنایی سابقه ندارد.
بدین ترتیب، «قسط» و «قسطاس» دارای دو منشأ متفاوتند و از یک تبار واحد، اشتقاق نیافته‌اند. با این حال دو واژه فوق نزد برخی از لغت‌شناسان مسلمان، هم‌ریشه پنداشته شده و نوعی ارتباط معنایی میانشان برقرار گردیده است؛ به نحوی که قسطاس، مشتق از قسط دانسته شده است. البته شاید بتوان گفت نحوه کاربرد این دو واژه در آیات قرآن، در این برداشت بی‌تأثیر نبوده باشد. توضیح آنکه در آیاتی از قرآن کریم، عبارت «زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» (اسراء/ 35؛ شعراء/ 182) با عبارت «أوفوا الکیل/ المکیال و المیزان بالقسط» (أنعام/152؛ هود/85) در سیاقی مشابه به کار رفتهاند. همین کاربرد مشابه، لغت‌شناسان را بر آن داشت که گاه قسطاس را به معنای عدل بدانند، و گاه قسط را به معنای میزان به حساب آورند (راغب اصفهانی، 1412: 670؛ ابن‌منظور، 1414: 7/377).
با این حال از نحوه کاربرد این واژگان در قرآن و سیاق آیات برمی‌آید این دو واژه برای مخاطب عرب نیز ولو در حد یک ریشه‌شناسی عامیانه و خلاق، ارتباط معنایی داشته و هم‌ریشه فرض شده‌اند.

بحث و نتیجه‌گیری
بر اساس دیدگاه رایج، ریشه قسط و واژگانی که در آنها سه حرف ق‌س‌ط وجود دارد، حداقل سه معنای مختلف ـ از جمله دو معنای متضاد ـ دارد، که هر سه در قرآن کریم به کار رفته است: 1. عدل و داد 2. تجاوز و ظلم 3. ترازو (تنها در واژه قسطاس)‌. واژه‌شناسان در تحلیل تفاوت معنایی فوق، اتفاق نظر ندارند و از این‌رو، فرضیه‌های مختلفی ارائه کرده‌اند. از آنجا که در این شرایط، غالب لغویان به دنبال وجه جامع معنایی (اصطلاح سنتی: بناء واحد) هستند، برای ریشه قسط نیز 4 فرضیه طرح کرده‌اند. گمانه‌ها بر این پایه استوار است که وا‌ژه قسط، مشترک معنوی است و می‌توان نحوه پیدایش مفاهیم و ساخت‌های مختلف لفظ را بر اساس آن، تحلیل و توجیه کرد تا بین دو معنای ظلم و عدل ارتباط برقرار نمود. با این پیش‌فرض، امکان اشتراک لفظی از دید غالب آنان پنهان مانده است.
در این مطالعه، برای برون‌رفت از تشتت آراء و اقوالی که نوعی توجیه و دلیل‌تراشی می‌نماید، از روش ریشه‌شناسی در علم زبان‌شناسی تاریخی استفاده کردیم تا به درکی عمیق‌تر و مبتنی بر شواهد دست یابیم. نخست، از یک سو ریشۀ «قس/ قش» را از قدیم‌ترین دوران‌ها در زبان‌های کهن سامی، و حتی پیش از آن در زبان آفرو ـ آسیایی و نیز زبان فرضی نوستراتیک باستان دنبال کردیم؛ و از سوی دیگر، واژگان مشابه را در سرزمین‌های مجاور بررسی نمودیم تا در نهایت به فرضیه‌ای دست یافتیم که نشان می‌دهد ما با سه واژه کاملاً متفاوت مواجهیم که به حسب اتفاق ذیل یک ریشه آمده‌اند. بر پایۀ شواهد بحث، ریشه «*ḲEŝU/ قِش» در زبان نوستراتیک باستان، به معنای پوست کندن و پاره کردن، به صورت «*Ḳos-/قُس» با اندکی تحول به معنای ضربه زدن و حمله کردن، وارد زبان‌های آفرو ـ آسیایی از جمله سامی باستان می‌شود.
آنگاه در انتقال این ریشه به زبان عربی، قسط به معنای غارت کردن و قساوت به کار می‌رود. همین ریشه، مبنای ساخت واژه قرآنی «القاسطون» بوده است. در مقابل نشان دادیم قسط در معنای عدالت، از dikastēs یونانی و ریشه dikē به معنای عدالت و قضاوت اخذ شده است؛ فرضیه‌ای که با ذکر شواهدی از تحول این واژه در زبان عربی و زبان واسطه یعنی سریانی تقویت گردید.
همچنین واکاوی تاریخی واژه قسطاس نشان می‌دهد با ریشه سومی، مجزا از دو بن اشاره شده در سطور پیشین مواجهیم. این کلمه از واژه xestēs یونانی، به معنای پیمانه و یا واحد سنجش حجم مایعات و جامدات ساخت یافته است که غالب علمای اسلامی به دلیل آشنایی اندک با این واژه و نیز سیستم اقتصادی روم باستان، آن را به ترازو یا عدالت تفسیر کرده‌اند. اشاره به تبار غیر عربی و غیر سامیِ دو ریشه اخیر، از سوی مستشرقان نیز ارائه شده بود که نشان دادیم در پاره‌ای از موارد، به خطا رفته‌اند.
بنابراین با واژگانی مواجهیم که صرفاً مشترک لفظی‌اند و هرگونه تلاش برای برقراری رابطه معنایی میان آنها، اشتباه است و زبان‌شناسی تاریخی آن را تأیید نمی‌کند. نتیجه آنکه این جستار با مطالعه موردی واژگانی که در آنها سه حرف ق‌س‌ط وجود دارد، نشان داد چگونه ریشه‌شناسی واژگان و معناشناسی درزمانی، قادر است مفروضات لغت‌شناسان در باب اشتراک‌ معنوی پاره‌ای از واژه‌ها، و نیز جستن اصل واحد معنایی را تصحیح نماید. بدین ترتیب روش ریشه‌شناسی تاریخی، این توانایی را دارد که تبیین‌هایی تحلیلی و مستند درباره ساخت واژگان، چگونگی پیدایش اضداد و یا اشتراک لفظی ارائه دهد و در نهایت، افق‌های نوینی برای فهم دقیق‌تر واژگان، از جمله مفردات قرآنی بگشاید.


قرآن کریم.
- آخوند خراسانی، محمدکاظم (1427). کفایه الأصول، به کوشش سامی الخفاجی، قم: دار الحکمه.
- آلوسی، سید محمود (1415). روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت: دار الکتب العلمیه.
- ابنابیحاتم، عبدالرحمنبنمحمد (1419). تفسیر القرآن العظیم، به کوشش اسعد محمد الطیب، ریاض: مکتبه نزار مصطفی الباز.
- ابن‌اثیر، مجدالدین مبارک بن‌محمد (1399). النهایه فی غریب الحدیث، به‌ کوشش‌ طاهر احمد زاوی و محمود طناحی‌، بیروت: دار الکتب العلمیه.
- ابن‌انباری، ابوبکر محمدبن‌قاسم (1407). الأضداد، به کوشش محمد ابراهیم، بیروت: المکتبه العصریه.
- ابن‌بابویه، محمد‌بن‌على (1362ش). الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه.
- ابن‌حجر عسقلانی، احمد‌بن‌علی (بی‌تا). فتح الباری، بیروت: دار المعرفه.
- ابن‌درید، محمد بن حسن (1988). جمهرۀ اللغۀ، بیروت: دار العلم للملایین.
- ابن‌سکیت (1913). الأضداد، در مجموعه ثلاثه کتب فی الأضداد للأصمعی و للسجستانی و لابن السکیت و یلیها ذیل فی الأضداد للصغانی، به کوشش آگوست هافنر، بیروت: مطبعه الکاثولیکیّه.
- ابن‌سیده، علی‌بن‌اسماعیل (1417). المخصص، به کوشش خلیل جفال، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
- ابن‌عاشور، محمدبن‌طاهر (بی‌تا). التحریر و التنویر، بی‌جا: بی‌نا.
- ابن‌فارس، احمد (1404). معجم مقاییس اللغۀ، به کوشش عبدالسلام هارون، قم: مکتبۀ الإعلام الإسلامی.
- ابن‌قتیبه، عبدالله‌بن‌مسلم (1418). عیون الأخبار، بیروت: دار الکتب العلمیه.
- ابن‌قتیبه، عبدالله‌بن‌مسلم (1398ش). غریب القرآن، به کوشش احمد صقر، بیروت: دار الکتب العلمیه.
- ابن‌منظور، محمد‌بن‌مکرم (1414). لسان العرب، بیروت: دار صادر.
- ابو‌الفرج اصفهانى (1415). الأغانی، بیروت: داراحیاء تراث عربى.
- ابوحیان آندلسی، محمد‌بن‌یوسف (1420). البحر المحیط فی التفسیر، بیروت: دار الفکر.
- ابو‌عبیده‌، معمر‌بن‌مثنی (1381). مجاز القرآن، به کوشش محمد فؤاد سزگین، قاهره: مکتبه الخانجی.
- ابوالفتوح رازی، حسین‌بن‌علی (1408). روض الجنان و روح الجنان، به کوشش جعفر یاحقی و دیگران، مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی.
- ابی‌حاتم، احمد‌بن‌حمدان (1415). الزینۀ فی الکلمات الإسلامیۀ العربیۀ، به کوشش حسین الهمدانی، قاهره: مرکز الدراسات للبحوث الیمنی.
- بستانی، فؤاد افرام (1375ش). فرهنگ ابجدی، تهران: انتشارات اسلامی.
- بلاذری، احمد‌بن‌یحیی (1417). أنساب الأشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دار الفکر.
- پاکتچی، احمد (1390ش). «ریشه‌شناسی واژه قرآنی قیّوم»، مطالعات علوم قرآن و حدیث، شماره 9.
- (1389ش). روش تحقیق با تکیه بر حوزۀ علوم قرآن و حدیث، به کوشش مصطفی فروتن تنها، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام.
- پطرس، آنتونیوس (1424). المعجم المفصل فی الأضداد، بیروت: دار الکتب العلمیه.
- ثقفی، ابراهیم‌بن‌محمد (1410). الغارات أو الإستنفار و الغارات، قم: دار الکتاب الإسلامی.
- جواد علی (1422). المفصل فى تاریخ العرب قبل الإسلام، بیروت: دار الساقی.
- حائری تهرانی، میرسید‌علی (1377ش). مقتنیات الدرر و ملتقطات الثمر، تهران: دار الکتب الاسلامیه.
- حسن‌ دوست، محمد (1393ش). فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
- خلیل‌بن‌احمد (1410). کتاب العین، به کوشش مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم: هجرت.
- دروزه، محمد‌عزت (1383). التفسیر الحدیث‏، قاهره: دار احیاء التراث العربیه.
- راغب اصفهانی، حسین‌بن‌محمد (1412). مفردات الفاظ القرآن، بیروت: دار القلم.
- زبیدی، محمد‌بن‌محمد (1414). تاج العروس، بیروت: دار الفکر.
- زرکشی، محمد‌بن‌عبدالله (1410). البرهان فی علوم القرآن، بیروت: دار المعرفۀ.
- زمخشری، محمود (1407). الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت: دار الکتاب العربی.
- سزگین، فؤاد (1408). تاریخ التراث العربی، ترجمه محمود فهمی حجازی، قم: کتابخانه آیه الله مرعشی.
- سیوطی، جلال‌الدین (1391). المهذب فیما فی القرآن من المعرب، به کوشش عبدالله الجبوری، چاپ شده در مجلۀ المورد، المجلد الأول، صص97-124.
- سیوطی، جلال‌الدین (بی‌تا). المزهر فی علوم اللغه، به کوشش محمد المولی و دیگران، بیروت: دار الفکر.
- شوالیه، ژان و آلن گربران (1379ش). فرهنگ نمادها، ترجمۀ سودابه فضایلی، تهران: جیحون.
- صفوی، کوروش (1387ش). درآمدی بر معناشناسی، تهران: سوره مهر.
- طباطبایى، سید‌محمدحسین (1417). المیزان فى تفسیر القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامى.
- طبرسى، فضل‌بن‌حسن (1372). مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تهران: انتشارات ناصر خسرو.
- طبری، محمد‌بن‌جریر (1412). جامع البیان عن تأویل آیّ القرآن، بیروت: دار المعرفه.
- طوسی، محمد‌بن‌حسن (بی‌تا). التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
- فیومى، احمد‌بن‌محمد (1414). المصباح المنیر فى غریب الشرح الکبیر‏، قم: مؤسسۀ دار الهجره.
- کلینی، محمد‌بن‌یعقوب (1365ش). الکافی، به کوشش علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الإسلامیه.
- ماوردی، علی‌بن‌محمد (بیتا). النکت و العیون، بیروت: دار الکتب العلمیه.
- مجلسی، محمدباقر (1403). بحار الأنوار، بیروت: مؤسسه الوفاء.
- مختار عمر، احمد (1423). الإشتراک و التضاد فی القرآن الکریم، بیروت: عالم الکتبه.
- مشکور، محمد‌جواد (1357ش). فرهنگ تطبیقی عربی با زبان‌های سامی و ایرانی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- مصطفوی، حسن (1430). التحقیق فى کلمات القرآن الکریم‏، بیروت: دار الکتب العلمیۀ.
- مقاتل بن سلیمان (1423). تفسیر، به کوشش عبدالله شحاته، بیروت: دار إحیاء التراث العربیه.
- میبدی، رشیدالدین ابوالفضل (1371ش). کشف الأسرار و عدّه الأبرار، تهران: انتشارات امیرکبیر.
- نحاس، احمد‌بن‌محمد (1421). اعراب القرآن‏، بیروت: دار الکتب العلمیه.
- نهج البلاغه (1414). به کوشش صبحی صالح، قم: انتشارات هجرت.
- Beeston A. F. L. & Others (1982), Sabaic Dictionary, YAR, University of Sana'a.
- Campbell, Lyle (1998), Historical Linguistics: An Introduction, Edinburgh: Edinburgh University Press.
- Costaz, Louis (2002), Dictionarie Syriaque-Francais/Syriac-English Dictionary, Beirut: Dar El-Machreq.
- Dolgopolsky, Aharon (2008), Nostratic Dictionary, Cambridge: McDonalds Institute for Archaeological Research.
- Fraenkel, Siegmund (1962), Die Aramäischen Fremdwörter im arabischen, Hildesheim: Georg olms verlagsbuchhandlung.
- Gesenius, William (1939), A Hebrew and English Lexicon of the Old Testament, ed. F.A. Brown, London: Oxford.
- Glare, P.G.W. (1968), Oxford Latin Dictionary, Oxford: Clarendon.
- Jastrow, Marcus (1903), A Dictionary of the Targumim, London/New York: Pardes Publishing House.
- Jeffery, Arthur (1938), The Forign Vocabulary of the Qur’an, Baroda: Oriental Institute.
- Leslau, Wolf (1987), Comparative Dictionary of Ge’ez (Classical Ethiopic), Wiesbaden: Harrassowitz.
- Liddell, H. G.& R. Scott (1996), A
Greek-English Lexicon, 2ed. H.S. Jones & R. McKenzie, Oxford: Clarendon.
- Macuch, R. (1963), A Mandaic Dictionary, London: Oxford University Press.
- Mingana, A. (1927), Syriac Influence on the Style of the Kur'an, in Rylands Bulletin.
- O'Leary, De Lacy (1923), Comparative Grammar of the Semitic Languages, London: Kegan Paul, Trench, Trubner and New York: Dutton.
- Orel, Vladimir & Stolbova, Olga (1995), Hamito-Semitic Etymological Dictionary, Leiden: Brill.
- Palmer, F.R. (1976), Semantics: A New Outline, Cambridge: Cambridge University Press.