نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه قرآن دانشکده علوم قرآنی دانشگاه مشهد
2 استادیار گروه معارف اسلامی دانشگاه دامغان
چکیده
قصص قرآن ظرفیت ویژهای در تبیین مسائل تفسیر کلامی دارد که در متون روایی، تفسیری و کلامی فریقین نمونههایی از آن وجود دارد؛ لیکن در عرصه تفسیر و استنباط کلامی از قرآن، پیش از هر امر دیگری باید کارآمدی و درستی این نحوه از استدلال به قرآن کریم ثابت شود لذا این نوشتار با توجه به گستره مباحث کلامی، در صدد آن است که ادله کارآمدی تفسیر کلامی از قصص قرآن را در باب امامت واکاوی نماید. لذا با بهرهگیری از میراث علمی فریقین در ابتدا مهمترین ادله کارآمدی استدلال به قصص قرآن در موضوع امامت بیان مىشود. در ادامه گونههای ارتباط قصص قرآن با مباحث کلامی امامت مورد بررسی قرار مىگیرد. افزون بر آنچه بیان شد گونههای استدلال به قصص قرآن در عرصه تفسیر کلامی در باب امامتپژوهی با عناوینی چون جواب نقضی، جواب حلی و مفهوم اولویت از دیگر مباحث این نوشتار به شمار مىرود.
کلیدواژهها
مقدمه
قصص قرآن کریم از ابعاد گوناگونی چون ابعاد تاریخی، جغرافیایی، زیباییشناسی، روایی و ابعاد دیگر قابل بررسی است. در این میان یکی از موضوعات اساسی در این عرصه، ابعاد کلامی و جنبههای استنباط کلامی از قصص قرآن در حوزه مباحث «امامت» است. لذا این مسأله به ذهن مىرسد که آیا مىتوان از قصص قرآن در مسائل امامت بهره برد. با توجه به گستردگی مسائل کلامی و نیز گستردگی قصص قرآن و ابعاد بهرهگیری کلامی از آن، این سؤال را در حوزه مسائل کلامی امامت در میراث کلامی، روایی و تفسیری فریقین پى مىگیریم. گفتنی است در آثار تفسیری و کلامی امامیه بهطور پراکنده استنباط کلامی از برخی آیات قصص دیده مىشود که گاه از جامعیت برخوردار نیست، افزون بر اینکه اثری مجزا در خصوص تفسیر کلامی از قصص قرآن و کارآمدی این شیوه از استدلال، تاکنون سامان نیافته است؛ لذا این پژوهش به این منظور نگارش یافته است که ادله کارآمدی تفسیر کلامی از قصص قرآن در باب «امامت» بررسی و تبیین شود و در ادامه از آنجا که تفسیر کلامی از قصص قرآن مشروط به ارتباط مباحث کلامی با آیات قصص مىباشد، «گونههای ارتباط قصص قرآن با مباحث تفسیری- کلامی امامت» و «گونههای استدلال به قصص قرآن در مباحث تفسیری- کلامی امامت» محورهای بعدی این نوشتار به شمار مىرود.
ادله کارآمدی تفسیر کلامی از قصص قرآن در موضوع امامت
مقصود از کارآمدی استدلال به قصص قرآن در حوزه مباحث امامت، صحت و منطقیبودن این شیوه از استدلال و تناسب آن با مبانی و پیشفرضهای استنباط کلامی از قصص قرآن است که ذیلا بیان میشود:
تفسیر کلامی از قصص قرآن در روایات تفسیری اهل بیت (علیهمالسلام)
در میراث تفسیر روایی اسلامی، روایات متعددی میتوان یافت که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلم) و نیز ائمه اطهار (علیهمالسلام) در تبیین مباحث کلامی امامت به تفسیر کلامی از قصص قرآن پرداختهاند:
تفسیر کلامی از قصص قرآن در روایات پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلم)
أ- حدیث منزلت از روایات نبوی است که در کتب کلامی بهمنظور اثبات برخی مباحث امامت به آن استناد شده است.[1]پیوند قصص قرآن با مباحث امامت در این روایت نمایان است. در یکی از گونههای نقل این روایت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلم) به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَه هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی»[2] با استناد به حدیث منزلت، جمیع منازل هارون نسبت به موسی (علیهالسلام) بهجز نبوت را دربـاره امیرالـمؤمنین (علیهالسلام) مىتوان ثابت کرد.
حدیث منزلت «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَه هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی»[3] به عنوان نصی روشن بر امامت و نیز آیات بیانگر منزلت هارون نسبت به موسی (علیهالسلام) مانند آیات «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی...إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى» (طه/29-36) «..وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ..» (أعراف/142) خلافت و امامت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و لزوم اطاعت مردم از ایشان را به دست مىدهد؛ البته عرف، اخوت و لفظ حدیث، نبوت را خارج مىکند (مفید،1413الف: 1/8-9 و 154-158؛ همو، 1413ب: 33؛ همو، 1413ح: 45-48؛ همو، 1413ج: 40-42).
بر پایه این حدیث خداوند اطاعت از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بر امت پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم) واجب نمود همانگونه اطاعت از هارون را بر امت موسی (علیهالسلام) واجب نمود و امـیرالمؤمنین (علیهالسلام) را امام امـت قرار داد؛ هـمانگونه که هارون را امام قوم موسی (علیهالسلام) قـرار داد. ایـن منزلـت پـس از وفـات پیامـبر (صـلیاللهعلیهوالهوسلم) برای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) لازم است، همانگونه که امامت هارون لازم بود؛ اگر پس از موسی (علیهالسلام) زنده مىبود، در این مطلب امامت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ثابت مىشود و امامت نیز دلالت بر عصمت صاحب آن مىکند (مفید، 1413پ: 76-78).
رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلم) با حدیث منزلت، پیوندی میان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و هارون (علیهالسلام) برقرار نموده است. بدین منظور که با توجه به جایگاه هـارون (علیهالسلام) نسبت به مـوسی (علیهالسلام) که در قصص قرآن بیان شده و برای مردم بسیار روشن بوده، در قالب یک نکته لطیف تفسیری با تشبیه زیبایی، امت را به امامت امام علی (علیهالسلام) رهنمون سازد.
ب- حدیث سفینه نیز روایتی است که در مصادر اسلامی نقل شده است. در یکی از گونههای نقل این حدیث پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلم) میفرماید: «مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُم کَسَفِینَه نُوحٍ فِی قَومِ نُوحٍ، مَنْ رَکِبَهَا نَجَا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ»[4].
ناگفته پیداست رسول خدا (صلیاللهعلیهواله وسلم) بر پایه قصه حضرت نوح و با استفاده از تمثیلی زیبا به امامت و حجت الهی بودن و تنها راه نجات بودن اهل بیت (علیهمالسلام) اشاره کرده و راه نجات را همراهی و ملازمت با اهل بیت (علیهمالسلام) و اطاعت از ایشان دانسته است.
تفسیر کلامی از قصص قرآن در روایات تفسیری ائمه اطهار (علیهمالسلام)
اینک به نمونــههایی از تفسیر کلامی ائمه اطهار (علیهمالسلام) از قصص قرآن اشاره میکنیم:
أ- ابنرسولالله بودن ائمه اطهار (علیهمالسلام) یکی از مسائلی است که از دیرباز برخی از مخالفان آن را نپذیرفتهاند؛ انکار این مطلب، در افکار جاهلیت ریشه دارد که نوه دختری را فرزند خویش نمىخواندند همانگونه که در بیت زیر نمایان است:
«بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهنّ ابناء الرجال الأباعد»[5]
توطـئه دشمنان بر جـدایی ائمـه اطهـار (علیهمالسلام) از رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلم) نیز بر کسی پوشیده نیست؛ لذا حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) در روایتی در پاسخ به شبهه مذکور به هارون عباسی به آیات «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى..» استناد نمود که حضرت عیسی (علیهالسلام) که پدر نداشت از طریق مادر به ذریه انبیاء ملحق میباشد. ما اهل بیت نیز از طریق مادرمان حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) در شمار ذریه پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلم) هستیم. حضرت در ادامه به آیه مباهله نیز استناد میکند که در آن مراد از «أَبْناءَنا» امام حسـن (علیهالسلام) و امـام حسین (علیهالسلام) هستند که خداوند تعبیر ابن رسول الله را برای آنها به کار برده است (ابنبابویه، 1378: 1/84-85؛ طبرسی، 1403: 2/ 391-392؛ ابنحجر، 1424: 284).
ب- «قبول ولایت از ظالمان» که در زمان مأمون مطرح شد، یکی از مباحثی بود که برای برخی از شیعیان ناگوار آمد؛ لکن امام رضا (علیهالسلام) در روایاتی به تفسیر کلامی از آیه «قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ» (یوسف/55) پرداختند که چگونه بر امام بر قبول ولایت از مأمون خرده گرفته شود؛ حال آنکه پیامبر خدا یوسف (علیهالسلام) از فرعون زمان خویش عهدهداری خزائن زمین را پذیرفت. دو نمونه از این روایات از این قرار است:
1. ریـــان بن صـلت گـوید: «بر امـــام رضــا (علیهالسلام) وارد شدم، عرضه داشتم: اى فرزند رسول خدا، مردم مىگویند: شما ولایتعهدى مأمون را پذیرفتهاید، با این که در دنیا اظهار زهد مىنمایید! حضرت فرمودند: خدا مىداند من از پذیرفتن آن کراهت داشتم؛ ولى وقتى بین قبول آن و کشتهشدن مخیّر شدم، پذیرفتن آن را اختیار کردم؛ واى بر این مردم آیا نمىدانند یوسف (علیهالسلام) نبىّ و رسول بود ولى وقتى ضرورت او را وادار کرد که ولایت خزائن عزیز مصر را بپذیرد به او گفت: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». ضرورت نیز مرا وادار کرد که این امر را قبول کنم، درحالیکه از آن کراهت داشته و مرا بر آن اجبار نمودند، پس از آنکه مشرف بر مرگ شدم.» (ابنبابویه، بىتا: 1/239؛ همو، 1378: 2/139؛ حرعاملی، 1409: 17/203).
2. شخصى به امام رضا (علیهالسلام) عرض کرد: خدا نیکو بدارد شما را چگونه قبول کردید آنچه را که مأمون به شما پیشنهاد نمود؟ حضرت به او فرمود: اى مرد، نبىّ افضل است یا وصىّ نبىّ؟ آن مرد گفت: نبىّ افضل است. حضرت فرمود: مسلمان افضل است یا مشرک؟ آن مرد عرض کرد: مسلمان افضل است. حضرت فرمود: عزیز مصر مشرک بود و یوسف (علیه السلام)، پیامبر، مأمون مسلمان است و من وصىّ پیامبر هستم؛ یوسف از عزیز مصر درخواست کرد او را والى قرار دهد و این درخواست هنگامى بود که جناب یوسف به عزیز فرمود: «..اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» درحالىکه مأمون بر آنچه قبول کردم مرا مجبور نمود.» (ابنبابویه، بىتا: 1/238؛ همو، 1378: 2/138-139؛ عیاشی، 1380: 2/180).
ج- در بـرخی از روایــات، سـلاح رســول خـدا (صلیاللهعلیهوالهوسلم) بـه منزله تـابوت در بـنیاسرائیل تعبیر شده، که آن تابوت در نزد هرکه بود نشانه نبوت او بود و سلاح رسول خدا (صلیاللهعلیهو الهوسلم) نزد هر که باشد، نشانه امامت اوست، مانند روایات زیر:
1. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: همانا مثل سلاح در ما مثل تابوت است در بنىاسرائیـل، شیوه بنىاسرائیل این بود که تابوت بر در هر خاندانى یافت مىشد به آنها نبوت عطا مىشد، سلاح به دست هر کدام ما برسد، به او امامت داده شود (کلینی، 1365: 1/238؛ مفید، 1413الف: 2/187؛ طبرسی، بىتا: 286؛ طبرسی، 1403: 2/372).
2. امام صادق (علیهالسلام) در روایت دیگری فرمود: «مثلِ سـلاح در مـیان ما چـــون تابـوت است در بنىاسرائیل، هرکجا تابوت دور مىزد سلطنت در آنجا بود، هر کجا سلاح بچرخد (نزد هر که از ما قرار گیرد)، در میان ما علم امامت آنجا است» (کلینی، 1365: 1/238).
3. امام رضا (علیهالسلام) از امام باقر (علیهالسلام) نقل کرده که حضرت فرمود: «همانا سلاح در میان ما چون تابوت است در بنىاسرائیل، در هر جا تابوت بود نبوت مىآمد و در هر جا میان ما خاندان سلاح بچرخد امر امامت آنجا است؛ گفتم: ممکن است سلاح از علم جدا شود؟ فرمود: نه» (همان: 1/238).
تأیید ائمه (علیهمالسلام) بر تفسیر کلامی اصحاب ایشان از قصص قرآن
تفسیر کلامی از قصص قرآن توسط برخی از اصحاب ائمه (علیهمالسلام) و تأیید ایشان نیز دلیل دیگری بر کارآمدی این شیوه استدلال است:
أ- ابوالجارود گوید: امام باقر (علیهمالسلام) به من فرمود: اینان (اهل سنت) درباره امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) به شما چه مىگویند؟ عرض کردم: آنها سخن ما را که آن دو بزرگوار پسران پیامبرند منکر هستند. فرمود: شما در برابر آنها چه دلیلى مىآورید؟ عرض کردم: ما به گفتار خداوند درباره عیسى بن مریم دلیل مىآوریم؛ آنجا که فرمود: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى..» (انعام/84) که در اینجا خداوند عیسى بن مریم را از ذریه ابراهیم قرار داده است (کلینی، 1365: 8/317-318؛ قمی، 1404: 1/209؛ طبرسی، 1403: 2/324-325).
در این روایت نیز نحوه استدلال به آیه مذکور مورد تأیید حضـرت قرار گرفته است. امـام کاظم (علیهالسلام) نیز به منظور اثبات اینکه ائمه اطهار (علیهمالسلام) پسر رسولالله مىباشند، به آیه مزبور استناد کرده است (ابنبابویه، 1378: 1/84-85؛ طبرسی، 1403: 2/391-392).
ب- ربیع بن عبدالله گوید: «میان من و عبدالله بن حسن درباره امامت گفتگویی واقع شد، عبدالله بن حسن گفت: امامت در فرزندان امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) هر دو مىباشد. من گفتم: تا روز قیامت امامت فقط در اولاد امام حسین (علیه السلام) است. عبدالله گفت: چگونه امامت فقط در فرزندان امام حسیـن (عـلیهالسلام) باشد نه اولاد امـام حـسن (علیهالسلام)، با اینکه هر دو آقا و سروران اهل بهشت هستند و هر دو در فضل با هم مساوى هستند، منتهى امام حسن (علیهالسلام) به دلیل بزرگتر بودن افضل است و واجب است که امامت در افضل باشد نه در غیر آن؟ به او گفتم: موسى و هارون هر دو نبىّ بودند و موسى افضل از هارون بود؛ ولى با این حال خداوند نبوّت و خلافت را در فرزند هارون قرار داد نه اولاد موسى؛ و همچنین خداوند امامت را در فرزندان امام حسین (علیهالسلام) قرار داده نه اولاد امام حسن (علیهالسلام)، تا سنن امّت گذشته در این امّت نیز جریان یابد؛ لذا هر پاسخی که درباره موسى و هارون بدهی، همان پاسخ درباره امامت فرزندان امام حسین (علیهالسلام) نه فرزندان حضرت مجتبى (علیهالسلام) است. بدین ترتیب عبدالله ساکت شد و مجلس مباحثه به حالت تعطیل درآمد و من به محضر امام صادق (علیهالسلام) شرفیاب شدم. چون چشم حضرت به من افتاد فرمود: احسنت اى ربیع در مباحثهاى که نمودى و با عبدالله بن الحسن به گفتگو نشستى؛ نیکو سخن راندى خدا تو را ثابت نگهدارد» (ابنبابویه، بىتا: 1/209-210).
بهکارگیری شیوه تفسیر کلامی توسط دانشمندان و مفسران امامیه و اهل سنت
دلیل دیگر بر کارآمدی و درستی استنباط کلامی از قصص قرآن، بهکارگیری این شیوه توسط دانشمندان امامیه و اهل سنت است. اما درخصوص دانشمندان امامیه در این نوشتار اشاراتی داشتیم، در اینجا تنها به نمونههایی از دانشمندان اهل سنت بسنده میکنیم:
أ- براســاس ماجــــرای تـعلیم اسمـاء به آدم علیهالسلام (بقره/30-33)، برخی از مفسران اهل سنت چنین برداشت نمودهاند که علم یکی از شروط خلافت است. به عنوان نمونه بیضاوی مىنویسد: «این آیات بر شرافت انسان، ارزش و برترى علم بر عبادت دلالت مىکند و اینکه علم شرطی در خلافت، بلکه شرط عمده آن است» (بیضاوی، 1418:1/70) مفسران دیگری نیز به این مطلب اذعان کردهاند (حقىبروسوی، بىتا: 1/102؛ ابنعجیبه، 1419: 1/94؛ مراغی، بىتا: 1/85؛ زحیلی، 1418: 1/131).
ب- قرطبی با استناد به آیه «.. قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَه مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَه فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ..» (بقره/247) که در قصه طالوت بیان شده، یکی از شرایط امام را افضلبودن در علم بر امت دانسته است (قرطبی، 1364: 1/270-271 و 3/246).
گفتنی است دانشمندان و مفسران امامی و اهل سنت در آثار تفسیری خویش استنباطهای گوناگونی از قصص قرآن در حوزه توحید، نبوت، و دیگر مباحث کلامی داشتهاند؛ اما در حوزه مسائل امامت کمتر اشارهای داشتهاند. درحالیکه هیچ دلیلی وجود ندارد که اطلاق بهرهگیری از قصص قرآن در عرصه تفسیر کلامی را تخصیص بزند. در واقع دلیلی بر محدودیت مذکور وجود ندارد.
بیان غیرمستقیم و مستقیم مباحث امامت در آیات قصص و غیر قصص
قوانین و آموزههای قرآنی که درباره امامت در آیات غیر قصص به طور مستقیم آمده، در بیشتر موارد همان آموزهها و مقررات در آیات قصص در بیانی غیرمستقیم بهصورت تحقق نمونههای عینی آن در تاریخ و سیره انبیاء آمده و این مطلب بهخوبی بیانگر تناسب آیات قصص و آیات غیر قصص در موضوع امامت است (فاضل لنکرانی، 1425: 119-120). مانند نمونههای زیر:
أ- آیه «وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یَبْعَثَ فی أُمِّها رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ» (قصص/59) متناسب با نظیر غیر قصصی آن است که فرمود: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» (أنفال/33). اصلا طبق مبنای عدم اختلاف در قران باید آیات قرآن با یکدیگر متناسب باشد و با یکدیگر اختلاف نداشته باشد و یکی از مصادیق این مبنا، متناسب بودن آیات قصصی با آیات غیرقصصی است.
ب- در آیات متعددی از قرآن کریم سخن از اصطفاء و اختیار و انتخاب افراد توسط خداوند برای منصب نبوت، رسالت، امامت و فرمانروایی است مانند آیات :
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ» (آلعمران/33)
«قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتی وَ بِکَلامی..» (أعراف/144)
«وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى» (طه/13)
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً..» (بقره/124)
«..قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَه فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ..» (بقره/247)
این آیات در آیات قصص قرآن قرار دارد، اما بهلحاظ معنایی متناسب با آیاتی است که در آیات غیر قصص قرار دارد: مانند آیات زیر:
«اللَّهُ یَصْطَفی مِنَ الْمَلائِکَه رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ..» (حج/75)؛ ارتباط این آیه از حیث برگزیدن توسط خداوند با آیات یادشده به خوبی نمایان است.
«..اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ..» (أنعام/124) این آیه نیز بیانگر این است که خداوند آگاه است که چه افرادی را برای رسالت خویش برگزیند.
«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَه..» (قصص/68) که در آن حق انتخاب منحصر به خداوند بیان شده است.
آیه شریفه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَه إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَه مِنْ أَمْرِهِمْ..» (أحزاب/36) نیز متناسب با آیه پیشین است.
جداییناپذیری قصص قرآن و سنتهای الهی
قصص قرآن ارتباط اساسی با سنتهای الهی دارد که همیشه جاری است. از سوی دیگر بخشی از سنتهای الهی ناظر به مباحث امامت است از قبیل سنت الهی در نحوه نصب و معرفی امام، سنت الهی در برخورداری امام از علم لدنی، معجزات و عصمت و امور دیگر. لذا جداییناپذیری قصص قرآن و سنتهای الهی از یکدیگر دلیل دیگری بر کارآمدی تفسیر کلامی از قصص قرآن است. به تعبیر دیگر، قصص قرآن بیانگر سنتهای الهی تا روز قیامت است و از سوی دیگر امامت و قوانین و مقررات آن بخشی از مهمترین سنتهای الهی است؛ لذا یکی از ابعاد استدلال به قصص در عرصه تفسیر کلامی، تبیین سنتهای تغییرناپذیر الهی در جریان امامت تا روز قیامت است؛ لذا از این حیث نحوه استدلال مذکور کارآمد خواهد بود.
پایایی اصول اعتقادی ادیان الهی
پایایی اصول اعتقادی ادیان الهی نیز بهنوبه خود دلیل دیگری بر کارآمدی این استدلال به قصص قرآن در استنباط نکات کلامی است. در واقع اصول ادیان از جنبه ریشهها و بنمایههای آن یکی است و هرگز دچار تغییر نخواهد شد و نسخ نیز هرگز راهی به آن ندارد (فاضل لنکرانی، 1425: 119-120).
نسخ و تغییر در ادیان الهی در حوزه احکام و فروعات فقهی است و هیچگاه نسخ راهی به حوزه اصول اعتقادات راهی ندارد؛ لذا اگر مطلبی اعتقادی در سیاق یکی از قصص قرآن ذکر شود و سیاق آیات حاکی از تأیید آن باشد، این امر برای مخاطبان قرآن نیز معتبر است؛ مانند آیه 124 سوره بقره که بیانگر آن است که امامت به ذریه حضرت ابراهیم (علیهالسلام) که ظالم باشد نمىرسد؛ زیرا از یکسو یکی از اغراض قصهگویی قرآن، تبیین اصول اعتقادات است و از سوی دیگر هرگز نمىتوان سنتهای الهی را از قصص قرآن جدا دانست، زیرا قصص قرآن نمونههایی از اجرای سنتهای الهی در امتهای پیشین است. افزون بر اینکه اگر قصص قرآن را عهدهدار بیان عقائد اسلامی و سنتهای الهی و عبرت برای مخاطبان قرآن کریم ندانیم، بیان قصص در قرآن به امری لغو و بىفایده و به حد یکسری اطلاعات تاریخی تنزّل مییابد که بىتردید این امر برخلاف حکمت الهی است و در شأن مقام والای خداوند و قرآن کریم نیست.
بنابر آیه «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ» (آل عمران/19)، آنچه که تعبیر به ادیان الهی میشود در حقیقت همان دین اسلام است؛ با این تفاوت که تبلیغ این دین از ناحیه حضرت آدم تا حضرت خاتم الأنبیاء (صلیاللهعلیهوالهوسلم) روند تکاملی داشته و با گذر زمان، بنا بر مقتضیات و شرایط زمانی، مکانی، فرهنگی و اجتماعی و نیز روند تدریجی روبهرشد و تکامل عقل بشریت به مردم عرضه میشده است لذا امور مذکور به تفاوت ادیان الهی با یکدیگر منجر میشود. لذا آنچه از ابتدا از ناحیه انبیاء به عنوان اصول اعتقادی دینی بیان میشده که در قرآن کریم در سیاق قصص از آن یاد شده، هیچگاه نسخ و تغییر در آن راهی نداشته و نسخ تنها در برخی احکام و فروعات فقهی و برخی مقتضیات و شرایط عصری که مربوط به احکام عملی بوده، رخ داده است؛ لذا تفسیر کلامی از قصص قرآن از این جهت نیز کارآمد خواهد بود.
گونــههای ارتباط قصـص قـرآن با مبـاحث تفسـیری-کلامـی امامت
دومین محور اصلی در این نوشتار، گونههای ارتباط قصص قرآن با مباحث امامت است. تأمل در قصص قرآن و نیز بهرهگیری از روایات تفسیری معصومان (علیهمالسلام) اذهان را به سه گونه ارتباط رهنمون میسازد:
ارتباط تصریحی
برخی از آیات قصص قرآن بهلحاظ ارتباط با مباحث کلامی امامت، ارتباط تصریحی دارند؛ به این معنی که به صراحت بیانگر برخی ابعاد کلامی امامت هستند. مانند نمونههای زیر:
أ- آیه «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» (بقره/124)، به صراحت دلالت بر این دارد که ظالمان هرگز شایستگی و صلاحیت تصدی امامت را ندارند و امامت تنها مختص به افراد معصوم است.
مردم به حکم عقل از یکى از چهار قسم بیرون نیستند: یا در تمامى عمر ظالم هستند و یا در تمامى عمر ظالم نیستند، یا در اول عمر ظالم و در آخر توبه مىکنند و یا عکس این مطلب، در اول صالح، و در آخر ظالمند؛ و ابراهیم (علیهالسلام) شأنش، اجل از آن است که از خداوند متعال درخواست کند که مقام امامت را به دسته اول و چهارم از ذریهاش بدهد؛ پس به یقین دعاى ابراهیم (علیهالسلام) شامل این دو دسته نیست. از دو قسم دیگر، قسم دوم را خدا نفى کرده، لذا تنها یک قسم باقى مىماند و آن کسى است که در تمامى عمرش هیچ ظلمى مرتکب نشده، پس، از چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهیم (علیهالسلام) از خدا نخواست و از دو قسمى که خواست یک قسمش مستجاب شد و آن کسى است که در تمامى عمر معصوم باشد (طباطبایی، 1417: 1/274 به نقل از یکی از اساتید خویش). [6]
ب- آیه «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّه یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ» (سجده/24) بهخوبی تصریح بر این دارد که دلیل موهبت امامت به برخی افراد، صبر و یقین به آیات الهی است. به عبارت دیگر عصمت یکی از شروط امامت است. اگر فردی در همه ابعاد (طاعت، معصیت و مصائب) صبور باشد، حاکی از عصمت اوست. یقین نیز پشتوانه معرفتی عصمت است؛ زیرا سرچشمه عصمت، معرفت و علم شهودی است که هرگز با عصیان جمع نمىشود. از سوی دیگر، هرگونه معصیتی از جهل انسان نشأت میگیرد؛ با این توضیح دلالت آیه مزبور بر عصمت روشن میشود.[7]
ج- آیه «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَه مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَه فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ..» (بقره/247) در قصه طالوت نیز صراحت در این دارد که برتری در علم و برتری در توان و شجاعت از شروط فرمانروایی است.
درواقع هرگاه ریاست دنیوی، مشروط به فزونی در علم و جسم باشد، در ریاست دنیوی و اخروی (مقام امامت) بهطریق اولی باید مشروط به این دو باشد (مجلسـی، 1404: 32/390 و طـوسی، بىتا: 2/291-292؛ طبرسی، 1372: 2/613؛ قطب راوندی، 1405: 1/349). به تعبیر دیگر حال که مَلِک بودن و فرمانروایی مشروط به فزونی در علم و جسم است در مورد امام، که یکی از شؤون وی فرمانروایی و ریاست دنیوی است، امامت به طریق اولی باید مشروط به این دو باشد.
ارتباط اشاری
برخی دیگر از آیات قصص با مباحث تفسیری امامت، ارتباط اشاری دارند لذا پیبردن به دلالت کلامی آن دقت بیشتری مىطلبد.
أ- بهعنوان نمونه، قصه تعلیم اسماء به حضرت آدم اشاره دارد؛ به اینکه آدم (علیهالسلام) به دلیل علم به اسماء، به خلافت شایستهتر است؛ لذا با توجه به سیاق آیات به دلالت اشاری میتوان دریافت که اعلم بودن از شروط خلافت است.
ب- دلالت قصه موسی و خضر (علیهماالسلام) در سوره کهف دلالت اشاری بر این دارد که هرگز نباید در برابر امام و حجت الهی که با عالم غیب در ارتباط است و از علم لدنی و عصمت برخوردار است، موضعگیری کرد و اقوال و افعال او را غیرحکیمانه دانست؛ بلکه شایسته است که همه اقوال و افعال حجت الهی را حکیمانه و در راستای اراده الهی تلقی نمود؛ حتی اگر انسان به وجه حکمت آن آگاهی نداشته باشد؛ لذا همیشه باید تسلیم اوامر امام بود و کمترین اشکال و اعتراضی به اقوال و افعال معصوم نشود.
ج- قصه اصحاب کهف در قرآن کریم پس از آن درنگ 309 ساله اشاره به این دارد که زندهشدن میّت در همین دنیا امری ممکن است؛ لذا از این مطلب میتوان در راستای ادله امکان معاد بهره برد. افزون بر اینکه آنها برای حفظ دین و نجات خویش از شهر گریختند که اشاره بر این مطلب دارد که در هر زمانی اگر دین و یا جان اولیاء الهی در موقعیت مکانی خاصی در خطر باشد و شرایط و زمینههای مقابله فراهم نباشد، هجرت یکی از راهکارهای حفظ دین و جان خواهد بود؛ لذا حرکت امام حسین علیهالسلام از مدینه به مکه و نیز از مکه به عراق هنگام وجود خطر جدی بر جان حضرت، از بارزترین مصادیق هجرت است که قصههایی چون هجرت اصحاب کهف، هجرت حضرت موسی به مدین و هجرت حضرت ابراهیم همگی دلالت اشاری بر این مطلب دارند. حتی مسأله غیبت امام عصر علیهالسلام نیز میتواند در ذیل مباحث هجرت مطرح شود زیرا غیبت ایشان نیز نوعی هجرت به شمار میرود.
د- آیه «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَه وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَه وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ» (أعراف/142) به ضرورت معرفی وصی توسط رسول خدا پیش از وفات ایشان اشاره دارد. حضرت موسی که قرار بود سی و یا چهل روز به میقات پروردگار برود و در میان قوم خویش نباشد، برای خویش خلیفهای معرفی کرد. لذا رسول خدا که قرار است تا روز قیامت از میان امت برود، به یقین برای خویش خلیفهای معرفی کرده است. در واقع به دلیل عقلی هرگاه برای چهل روز شایسته نباشد مردم را بدون معرفی خلیفه رها کرد، قطعاً برای دوره زمانی وفات رسول خدا تا روز قیامت، هرگز شایسته نیست مردم را بدون معرفی وصی و خلیفه رها کرد.
ارتباط تأویلی
گونه سوم ارتباط قصص قرآن با مباحث امامت، ارتباط تأویلی است. الفاظ و عبارات برخی از آیات قصص قرآن، ظهور در معنایی متناسب با آن قصه دارد؛ اما گاه در روایات تفسیری معصومان (علیهمالسلام)، آن دسته از آیات، به مباحث امامت تأویل شدهاند و در شمار بطون آیات قرار میگیرد.[8] مانند نمونههای زیر:
آیه «بَقِیَّتُ اللَّهِ..»
آیه «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ..» (هود/86)، در سیاق قصه کمفروشی قوم حضرت شعیب قرار دارد(هود/84-86). این سیاق بهخوبی حکایت از آن دارد که عبارت «بَقِیَّتُ الله»، ظهور در باقیمانده و سود حلال حاصل از خرید و فروش حلال، میان خریدار و فروشنده دارد که در آن کیل و ترازو به نحو صحیح انجام گیرد و کمفروشی رخ ندهد (طوسی، بىتا: 6/49؛ طبرسی، 1372: 5/286)؛ لکن در برخی روایات به ائمه اطهار (علیهالسلام) بهویژه به حضـرت مهدی (علیهالسلام) تأویل شده است؛ مانند روایات زیر:
أ- عمـر بن زاهـد گوید: مـردی از امـام صـادق (علیهالسلام) درباره قائم (علیهالسلام) سؤال کرد که میشود به ایشان با لقب «أمیر المؤمنین» سلام کرد؟ حضرت فرمود: «نه، این نام را خدا مخصوص امیر المؤمنین (علیهالسلام) نموده، پیش از او کسى بدان نامیده نشده و پس از او هم جز کافر خود را بدان نخواند، گفتم: به فدایتان شوم، چگونه به او درود گویند؟ فرمود: بگویند: السلام علیک یا بقیه الله، سپس حضرت این آیه را خواند: «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ..» (کلینی، 1365: 1/411-412؛ فراتکوفی، 1410: 193).
ب- امام باقر (علیهالسلام) نیز فرمود: هنگامی که حضرت ظهور کند، به خانه کعبه تکیه زند و سیصد و سیزده مرد بهگرد او اجتماع کنند و اوّلین سخن او این آیه قرآن است: «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.» سپس مىگوید: من، بقیّه اللَّه در زمین و خلیفه خداوند و حجّت او بر شما هستم و هر درودفرستندهاى به او چنین سلام گوید: السّلام علیک یا بقیّه اللَّه فی ارضه (ابنبابویـه، 1395: 1/330-331؛ طبرسی، بىتا: 463-464).
در فرهنگ قرآن کریم، هر موجود منفعتبخش که از جانب ربّ العالمین و برای بشر، خیرآفرین، سعادتساز و دارای آثار و برکات ماندنی باشد، «بقیه الله» است. چنانکه در کلام حضرت شعیب (علیهالسلام) به سودی که از راه حلال به دست آید «بقیه الله» اطلاق شده است: «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ..» سرّش آن است که سود حلال، روزیِ نازل شده از جانب خداوند متعال است و با توجه به انتسابش به ماورای طبیعت و بهرهای که از «وجه الله» دارد، میتواند مظهر «هو الباقی» بوده، منشأ خیرات و برکات برای انسان و وسیلهای برای تأمین سعادت وی باشد. بنابراین، هر چیز که «وجه الله» باشد، مظهر اسم مبارک «الباقی» بوده و بقیّه الله خواهد بود. امام صادق (علیه السلام) در معرفی اهل بیت (علیهمالسلام) فرمود: «نحن وجه الله» و در وصف حضرت امام عصر (علیهالسلام) گفته میشود: «أین وجه الله الّذی یتوجّه إلیه الأولیاء» (ابنطاووس، 1367: 297؛ مجلسی، 1404: 99/106) بدین ترتیب ائمّه (علیهمالسلام) مظهر تامّ اسم مبارک «الباقی» و مصداق کامل بقیّه الله هستند» (جوادی آملی، 1389: 3/62). از این روایات پیداست که ائمه اطهــار (علیهمالسلام) گاه از طریق بیان لایههای باطنی قرآن بهمنظور تبیین ولایت و امامت استفاده مىکردند.
آیه «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ..»
آیه «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَه لِلْمُتَّقینَ» (أعراف/128)، نقل قولی از حضرت موسی (علیه السلام) است که زمین متعلق به خداست و خداوند آن را به هرکه بخواهد به ارث میرساند. در روایتی از امام باقر (علیهالسلام) وارثان زمین و متقین در آیه مزبور به اهل بیت (علیهالسلام) تأویل شده است (کلینی، 1365: 1/407-408 و 5/280؛ طوسی، 1365: 7/152-153؛ همو، 1390: 3/108؛ عیاشی، 1380: 2/25). درحالیکه قوم موسی (علیهالسلام) که مخاطب این سخن بودهاند شاید به این فهمی که روایت مذکور بیانگر آن است، نرسیده باشند و تنها این سخن را به عنوان یک سنت الهی از موسی (علیهالسلام) دریافت کردهاند. لذا ارتباط این آیه از قصص قرآن با اهل بیت (علیه السلام) ارتباطی تأویلی است. گفتنی است، سخن موسی (علیهالسلام) در این فراز در قالب یک قاعده کلی و یک سنت جاودانه بیان شده که در همه زمانها جریان دارد اما مصادیق عینی آن ذکر نشده است؛ اما در روایت مذکور، اهل بیت (علیهالسلام) به عنوان بارزترین مصادیق وارثان زمین ذکر شده است؛ لذا این روایت نیز از باب جری و تطبیق است.[9]
آیات «فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا..»
آیات «فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ» (بقره/59) و «فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَیْرَ الَّذی قیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَظْلِمُونَ» (أعـراف/162)، ناظـر به ماجـرای ورود بنـیاسـرائیل به قریه مذکور است که حدود سه هزار سال پیش رخ داده است.
امام باقر (علیهالسلام) در روایتی ظالمان را به افرادی که به اهل بیت (علیهمالسلام) ظلم روا داشتهاند، تأویل نموده است (کلینی، 1380: 1/423-424)؛ درحالیکه از ظاهر آیه مزبور چنین مطلبی برنمىآید. درواقع روایت مذکور بیانگر یکی از مصادیق بارز ظالمــان و مظلومــان در امــت پیــامبر اکـرم (صلیاللهعلیهوالهوسلم) از باب جری و تطبیق است و ارتباط تأویلی با امامان معصوم (علیهمالسلام) دارد.
آیه «... وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَه وَ قَصْرٍ مَشیدٍ»
آیه «..وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَه وَ قَصْرٍ مَشیدٍ» که در سیاق یادکردِ عذاب بـرخی از امـتهای پـیشین قرار دارد (حج/42-45)، در روایات متعددی به امام ناطق و صامت و یا امام حاضر و امام غائب و از این قبیل تأویل شده است؛ مانند روایات زیر:
أ- امام کاظم علیهالسلام فرمود: «مراد از بئر معطله، امام صامت و مراد از قصر مشید، امام ناطق است (کلینی، 1365: 1/427؛ حویزی، 1415: 3/507). همین مطلب در منابع دیگری به طرق متعددی از امام صادق علیهالسلام نیز نقل شده است (صفار، 1404: 505؛ ابنبابویه، 1395: 2/417؛ همو، 1403: 111).
ب- صالح بن سهل گوید: «امیرالمؤمنین علیه السلام همان قصر مشید است و بئر معطله حضرت فاطمه سلاماللهعلیها است و فرزندان وی از ملک دور نگه داشته شدند» (ابنبابویه، 1361: 111؛ حویزی، 1415: 3/507؛ قمی مشهدی، 1368: 9/114). البته سید شرف الدین استرآبادی، این روایت را به اسناد خویش از صالح بن سهل از امام صادق (علیهالسلام) نقل کرده است (استرآبادی، 1409: 339).
ج- امـام صادق علیهالسلام نیز از رسول خـدا صلیاللهعلیهوالهوسلم چنین نقل فرمود: «قصر مشید و بئر معطله امام علی علیهالسلام است» (همان: 340).
براساس این تأویل، گویا مراد از هلاکت اهل قریه، هلاکت معنوی یعنی گمراهی ایشان باشد که نه از امام صامت و نه از امام ناطق بهره نمىگیرند. افزون بر اینکه آنچه در امتهای پیشین رخ داده، نظیر آن در این امت رخ خواهد داد. بنابراین آنچه از عذاب، هلاکت و مسخ انسانها در امتهای پیشین رخ داده، نظیر آن در این امت به صورت هلاکت معنوی، گمراهی و محرومیت از علم، کمالات و مردن و مسخ دلها خواهد بود؛ لذا منافاتی میان این تأویلها و ظواهر آیات مزبور وجود ندارد (مجلسی، 1404: 24/103-104).
اینگونه روایات بر فرض صحت و تمامیت سند و جهت صدور، هرگز گستره شمول و عموم معنای آیه را محدود نمیکند و بیان مصداق کامل یا یک مصداق، مصادیق دیگر را نفی نمیکند و دست مفسر را در تطبیق آیه بر سایر مصادیق آن نمیبندد؛ بلکه آیه دارای معنایی عام است و همچنان بهعموم خود باقی است. فایده و نقش روایات تطبیقی آن است که با تبیین برخی مصادیق آیه، مفسّر را در ارائه معنای کلی راهنمایی میکند (جوادی آملی، 1379: 1/169).
گونههای استدلال به قصص قرآن در مباحث تفسیری-کلامی امامت
در گونه استدلال به قصص قرآن کریم نیز میتوان به گونههای زیر اشاره کرد:
جواب نقضی
گاه استدلال به برخی از قصص قرآن در تفسیر کلامی امامت در راستای جواب نقضی استفاده میشود:
أ- مانند استدلال به قصه زندهشدن چهار پرنده، قصه زندهشدن اصحاب کهف، قصه زندهشدن عزیر و قصه زندهشدن همراهان حضرت موسی (علیهالسلام) در کوه طور که از موارد مذکور میتوان در جهت ادله امکان رجعت استفاده نمود؛ زیرا گویای امکان زندهشدن دوباره در همین دنیا میباشد.
ب- در پاسخ به شبهه عدم امکان طول عمر در امام عصر (علیهالسلام) میتوان به طول عمر حضرت نوح (علیهالسلام) استناد کرد که طول عمری اینچنین، امری ممکن است لذا با این استدلال در گام اول، از ذهن مخاطب رفع استبعاد میشود؛ البته در گامهای بعدی نیز باید جواب حلی به این مطلب داد که در سطور آتی به اختصار بیان خواهد شد.
جواب حلی
گاه استدلال به برخی از قصص قرآن کریم در تفسیر کلامی امامت در راستای جواب حلی مورد استفاده قرار میگیرد.
أ- بهعنوان نمونه در مسأله اثبات طول عمر امام عصر (علیهالسلام) پس از بیان جواب نقضی و نشاندادن امکان طول عمر و رفع استبعاد از ذهن مخاطب، نوبت به «جواب حلی» میرسد که در اینجا میتوان به قصه عدم تغییر طعام و شراب عزیر و نیز احتمال نگه داشتن یونس در شکم ماهی تا روز قیامت، بنا بر آیات «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (صافات/143-144) استناد کرد که جواب حلی است که نظر به قدرت خداوند دارد.[10]
ب- بهعنوان نمونه در جواب حلی برای علت غیبت میتوان به این مطلب اشاره کرد که سنت لایتغیر الهی به این تعلق گرفته که اگر در هر زمانی جان انبیاء، اوصیاء، رسولان و حجج الهی از ناحیه مخالفان در خطر باشد و شرایط لزوم قیام مهیا نباشد، باید از دست مخالفان بگریزند؛ همچون موسی (علیهالسلام) که پس از قتل قبطی، مورد تعقیب بود و توان مقابله نداشت و شرایط مقابله فراهم نبود، از شهر گریخت و به تعبیری از میان ایشان غائب شد؛ و نیز هنگامی که موسی (علیهالسلام) بـار دوم از مصـر بیـرون رفت که اینبار همراه با بنـیاسرائیل بود که فرعون و سپاهیانش او را تعقیب میکردند و اگر به موسی (علیهالسلام) دست مییافتند، بىگمان او را میکشتند.
مفهوم اولویت
گاه در تفسیر کلامی از قصص قرآن کریم ناگزیر باید به مفهوم اولویت استدلال کرد. مانند نمونههای زیر
أ- از آیه شریفه «قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمینُ» (قصص/26) که فرازی از ماجرای حضرت موسی (علیهالسلام) در مدین است میتوان به مفهوم اولویت استدلال کرد که قویبودن و امینبودن باید در نبی و امام باشد.
از آنجایی که دو ویژگی مذکور در کارکردن برای حضرت شعیب و چوپانیکردن برای وی لحاظ شده است، بىگمان برای افرادی که هدایت و رهبری مردم را به عهده میگیرند باید این دو ویژگی وجود داشته باشد.
ب- از آیه شریفه «قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ» (یوسف/55) میتوان بنا بر مفهوم اولویت، چنین برداشت کرد که بنا بر این آیه، تعهد و علم دو شرط ضروری برای تصدی خزائن زمین است. بىگمان وجود این دو شرط برای ملک، فرمانروا و امام که عهدهدار حاکمیت در زمین است، بهطریق اولی لازم است.
ج- و درخصوص «عصمت امام» و «اختصاص نصب امام به خداوند» نیز میتوان به اصل عصمت انبیاء و انتخاب ایشان از ناحیه خداوند، بر پایه مفهوم اولویت استدلال کرد. با این توضیح که: حال که انبیاء الهی معصوم هستند و تنها از ناحیه خداوند انتخاب میشوند، درمورد ائمه (علیهالسلام) که وصی انبیاء و ادامهدهنده راه ایشان هستند و با توجه به اینکه مقام امامت بر اساس آیه 124 سوره بقره بالاتر از مقام نبوت است و نیز اینکه مقام امامت مقام هدایت به امر است و این سطح از هدایت از نوع «ایصال الی المطلوب» است و بالاتر از سطح هدایت به معنی ارائه طریق است، بىتردید امام نیز باید معصوم باشد؛ بلکه لازم است که از درجه بالاتری در عصمت برخوردار باشد و بىتردید این شخص باید از ناحیه خداوند انتخاب شود.
بحث و نتیجهگیری
1. تفسیر کلامی از قصص قرآن در روایات تفسیری پیامبر و ائــمه اطهار (علیهمالسـلام)، تأیید ائمه (علیهمالسلام) بر تفسیر کلامی اصحاب ایشان از قصص قرآن، استفاده از این شیوه تفسیری توسط دانشمندان و مفسران امامیه و اهل سنت، بیان غیرمستقیم و مستقیم مباحث امامت در آیات قصـص و غیر قصص، جـداییناپذیری قصص قرآن و سنتهای الهی، ایستایی و تغییرناپذیری اصول اعتقادی ادیان الهی بهخوبی بیانگر کارآمدی تفسیر کلامی از قصص قرآن در موضوع امامت و جایگاه این شیوه تفسیری در نزد اهل بیت (علیهمالسلام) و دانشمندان و مفسران امامی و اهل سنت است.
2. خداوند در قرآن کـریم به گوشـهاى از داستانهاى انبیاء و امم اشاره مىکند تا سنت خدا را در بین بندگان خود روشن سازد و کسانى که مشمول عنایت الهى شده و توفیق کرامت او را یافتهاند، از آن پند گیرند و براى دیگران نیز اتمام حجت شود. در واقع، قصص قرآن بیانگر سنتهای الهی تا روز قیامت است و از سوی دیگر امامت و قوانین و مقررات آن بخشی از مهمترین سنتهای الهی است لذا استدلال به قصص در حوزه تفسیر کلامی بازگوکننده سنتهای تغییرناپذیر الهی مربوط به جریان امامت تا روز قیامت است.
3. واکاوی آن دسته از آیات قصص که در ارتباط با مباحث امامت است چنین به دست مىدهد که گونههای ارتباط قصص قرآن با مباحث کلامی امامت، عبارت از ارتباط تصریحی، ارتباط اشاری و ارتباط تأویلی است. اما از حیث نحوه استدلال چنین مىنماید که استدلال برای جواب نقضی، جواب حلی و استدلال به مفهوم اولویت از مهمترین گونههای استدلال به قصص قرآن در مباحث تفسیری-کلامی امامت به شمار مىرود.
.[1] به عنوان نمونه: سید مرتضی، 1410: 3/5-76؛ طوسی، 1382: 2/205؛ طبرسی، بیتا: 167-168؛ حلی، 1407: 216؛ سیوری، 1422: 339؛ اردبیلی، 1383: 246؛ مجلسی، بیتا: 115؛ میرسید حامد حسین، 1366 : 14/726.
.[2] احمد بن حنبل، بیتا: 3/32، 6/369، 1/170 و 173-175 و 177 و 179 و 182-185 و 330-331، 3/32 و 338؛ و نیز: بخاری، 1401: 4/208، 5/129؛ مسلم نیشابوری، بیتا: 7/120-121؛ ابنماجه، بیتا: 1/42-45؛ ترمذی، 1403: 5/301-304؛ کلینی، 1365: 8/106-107؛ ابنبابویه، 1403: 74-79؛ حرعاملی، 1409: 2/208-209.
.[3] احمد بن حنبل، بیتا: 3/32 و 6/369 و 438؛ بخاری، 1401: 1/115 و 7/301؛ مسلم، بیتا: 7/120؛ ابنماجه، بیتا: 1/45؛ ترمذی، 1403: 5/304؛ نسائی، 1411: 13؛ ابنابىشیبه، 1409: 7/496؛ نسائی، 1411: 5/44-45؛ ابویعلی، 1407: 2/87؛ طبرانی، 1415: 6/77.
.[4] ابنقتیبه، 1992: 252؛ بسوی، 1401: 1/538؛ طبرانی، 1415: 5/306 و 354-355 و 6/85؛ همو، 1406: 3/45-46، 12/27؛ همو، 1388: 2/22؛ ابنسلامه، 1407: 2/273-275؛ حاکم نیشابوری، بیتا: 2/343 و 3/150-151؛ خطیب بغدادی، 1417: 12/90؛ ابنعبدالبر، 1405: 41؛ صفار، 1404: 297؛ نعمانی، 1397: 44؛ ابنبابویه، 1378: 2/27؛ ابوالصلاح حلبی، 1404: 125؛ طوسی، 1414: 60 و 349 و 513 و 633 و 733؛ خزاز قمی، 1401: 34 و 210؛ عمادالدین طبری، 1383: 88؛ حلی، 1409: 322.
.[5] ابنقتیبه، 1408: 1/46؛ ابن قدامه، بیتا: 6/207؛ ابنهشام، 1404: 2/452؛ ابنعقیل، 1384: 1/233؛ بغدادی، 1998: 1/423.
.[6] برای مطالعه بیشتر: سید مرتضی، 1410: 3/137-142؛ ابوالصلاح حلبی، 1404: 133-134؛ طوسی، 1382: 2/253-255؛ همو، بیتا:1/449؛ ابنشهرآشوب، 1410: 2/26-27؛ همو، 1379: 1/248؛ حلی، 1409: 276-277 و 393
.[7] برای مطالعه بیشتر: طباطبایی، 1417:1/273؛ جوادی آملی، 1389ب: 6/360-361
[8]. در این نوشتار مراد از تأویل عبارت است از انتزاع مفهوم عام و گسترده از آیهاى که در مورد خاصى نازل شده است؛ چنانچه گفتهاند: «العبره بعموم اللفظ لا بخصوص المورد». از تأویل به این معنا، گاه به «بطن» یعنى معناى پوشیدهاى که از ظاهر آیه به دست نمىآید، تعبیر شده است، در مقابل «ظهر» یعنى معناى اولیهاى که ظاهر آیه بر حسب وضع و کاربرد، آن معنا را مىفهماند. چنانچه امام باقر(علیهالسلام) در روایتی بطن قرآن را تأویل قرآن دانسته است(صفار، 1404: 196؛ معرفت، 1418: 1/21)
[9]. برای مشاهده روایت دیگر در ارتباط با آیه مزبور: حمویی شافعی، 1400: 1/95؛ شوشتری، 1404: 7/279؛ امینی، 1416: 2/446؛ قبانجی، 1421: 8/36.
[10]. برای مطالعه بیشتر: سبحانی، 1379: 231-233