نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه علوم قرآن و حدیث و عضو هیات علمی دانشگاه ایلام
چکیده
داستان یوسف علیهالسلام در قرآن کریم، دارای چنان جوهری است که هربار به شکل جدیدی میتوان آن را شرح و تفسیر نمود. هدف این مقاله، مطالعه و بررسی زبانشناختی دیدگاه داستان حضرت یوسف علیهالسلام با روش توصیفی-تحلیلی و براساس مدل پیشنهادی سیمپسون است. نتایج نشان از آن دارد که راوی از نوع مقوله ب حالت روایی است که افکار، عقاید و احساسات شخصیت اول داستان را بیان میکند. در این داستان از کلام نقل قول آزاد برای بیان حالات و عقاید شخصیتها استفاده شده است. براساس محور دوم تقسیمبندی سیمپسون، وجهیت غالب در متن، مثبت است که نشاندهنده دیدگاه قاطع راوی، بر حقانیت خداوند و امدادهای غیبی او برای مؤمنان حقیقی است. ابزار زبانی به کار رفته در این وجه، عبارتند از: فعلهای امری، فعلهای وجهی واژگانی، جملات تعمیمدهنده، جملات بیانکننده عقاید، قیود و صفات ارزیابانه، کلمات احساسی و افعال گزارشی که گزارشگر افکار، ادراکات و واکنشها هستند و یا کلمات حزن، خوف، شکوی و بث، که در این داستان برای تحقق ترس و اندوه و حزن به کار برده شده است و بر وجهیت مثبت داستان یوسف علیهالسلام صحه میگذارد. تفکر غالب در زبان متن روایتی: عدم رستگاری ستمگران، عدم غفلت خداوند در امداد به مؤمنان حقیقی، ناامید نشدن از رحمت الهی و... است. با این حال در پارهای از موارد از وجهیت منفی برای نشان دادن شک و تردید شخصیتها نسبت به یکدیگر و مهمتر از آن برای ترسیم نحوه رخ دادن سوء تفاهمها و ارزیابی طرفین از یکدیگر، استفاده کرده است.
کلیدواژهها
مقدمه
خداوند متعال در قرآن کریم سرگذشت بسیاری از پیامبران خود را به صورت داستان بیان میکند. اهمیت داستان در قرآن کریم به اندازهای است که خداوند خود را راوی مینامد و به روایت زندگی پیامبران و اقوام گذشته میپردازد. از جمله این قصهها، داستان یوسف علیهالسلام است: (نَحنُ نَقُص عَلَیکَ أحسَنَ القَصَصِ بِمَآ أَوحَینآ إِلَیکَ هَذَا القُرءَانَ...) (یوسف/۳) (ما با وحی کردن این قرآن به تو، نیکوترین داستان (یوسف) را بر تو حکایت میکنیم...).
«تسمیه این قصه به أحسن القصص آن است که در این قصه، ذکر محبت حبیب است با حبیب و عبرت گرفتن در طریق مودت از این قصه غریب و عجیب؛ زیرا این قصهای است که در وی است بیان طالب و مطلوب و نشان محبت و محبوب؛ یعنی قصه جمال یوسف و عشق یعقوب.» (معینالدین فراهی، 1364: 30).
به اعتقاد بسیاری از مفسران، احاطه همین جنبه عاشقانه و محبتآمیز بر فضای قصه و وجود اسرار و رموز عشق در آن است که موجب شده، این نام بر سوره، اطلاق شود (غزالی، 1319: 3؛ میبدی، 1357: 5/11؛ همدانی، 1386: 130).
اساساً، پایان خوش داستان و عاقبت نیک شخصیتها یکی از وجوه احسن القصص بودن قصه یوسف است که در تفسیر نور، بدان اشاره شده است: «در این داستان، جهاد با نفس که بزرگترین جهاد است، مطرح میشود. تمام چهرههای داستان، خوش عاقبت میشوند. مثلاً یوسف به حکومت میرسد، برادران یوسف توبه میکنند. پدر نابینا، بینایی خود را به دست میآورد. کشور قحطیزده، نجات مییابد. دلتنگیها و حسادتها به وصال و محبت تبدیل میشود.» (قرائتی، 1379: 22).
داستان یوسف علیهالسلام، دارای چنان جوهری است که هربار به شکل جدیدی میتوان آن را شرح و تفسیر نمود. دلیل وجود تعبیرات مختلف و گاه متضاد در مورد برخی حوادث و شخصیتهای این قصه، آن است که ساختار قصه، ساختاری است بسیار متحرک و پویا و «ابداً ساکن نیست، بلکه بسان موج دریا پیش میآید و بازپس میرود و در آن، دولت یا نکبت چون به غایت رسید، به ضد خود برمیگردد و در سراسر قصه، دو حرکت به هم پیوسته چون برخاستن و فرونشستن یا پیش آمدن و پس رفتن موج به چشم میخورد.» (ستاری، 1372: 172).
سوره یوسف علیهالسلام در قرآن کریم یکصد و یازده آیه دارد که سه آیه نخست و ده آیه آخر، غیرداستانی است و نود و هشت آیه دیگر بدون آنکه آیههای غیرداستانی، پیرنگ خطی آن را بر هم بزند، داستان را در برمیگیرد. هدف این مقاله، تعیین نوع راوی و وجهیت حاکم بر داستان یوسف علیهالسلام است؛ بنابراین، این تحقیق با رویکردی زبانشناختی و در چارچوب مدل پیشنهادی سیمپسون[1] (۱۹۹۳م) میکوشد با روش توصیفی- تحلیلی ضمن ترسیم سیمای کلی زاویه دید و معرفی مدل سیمپسون و اجرای آن بر روی داستان مذکور، به دو پرسش زیر پاسخ دهد:
1. از میان انواع راوی طرح شده در مدل سیمپسون، داستان یوسف علیهالسلام به کدام نوع تعلق دارد؟
2. وجهیت متن که عمدهترین نقش را در شناسایی زاویه دید راوی دارد مثبت، منفی و یا خنثی است؟
3. وجهیت داستان یوسف علیهالسلام چه تفاوتی با وجهیت سایر داستانهای قرآنی و نیز داستانهای ساخته ذهن بشر دارد؟
پیشینه تحقیق
درخصوص بررسی مدل سیمپسون، مطالعات بسیار اندکی صورت گرفته که به برخی از آنها اشاره میشود. «بررسی زبانشناختی دیدگاه روایتگری داستان روز اول قبر صادق چوبک در چارچوب مدل سیمپسون»، اثر فردوس آقاگلزاده و شیرین پورابراهیم، 1387، مجله نقد ادبی، «الگوی دیدگاه روایی سیمپسون در یک نگاه»، نوشته نرگس خادمی، 1391، مجله نقد ادبی. «بررسی زبانشناختی زاویه دید در داستان کوتاه صراحت و قاطعیت براساس الگوی سیمپسون» نوشته فاطمه علوی و همکاران (1393) مجله جستارهای زبانی؛ اما براساس مطالعات نظاممند، تاکنون هیچکدام از داستانهای قرآن کریم براساس الگوی سیمپسون، مورد بررسی قرار نگرفتهاند و بررسی دیدگاه روایی داستان یوسف علیهالسلام در قرآن کریم براساس مدل پیشنهادی فوق، میتواند ما را هر چه بیشتر به وسعت جوهره این داستان و مطابقت آن با الگوهای متنوع داستانی رهنمون شود.
زاویه دید و کانونسازی
بیشک انتخاب زاویه دید، مهمترین تصمیمی است که نویسنده باید بگیرد چون بر نحوه واکنش اخلاقی و عاطفی خوانندگان نسبت به شخصیتها و کنش آنان تأثیر مستقیم میگذارد. زاویه دید، نمایشدهنده شیوهای است که نویسنده به کمک آن، مصالح و مواد داستانی خود را به خواننده ارائه میکند و رابطه نویسنده را با داستان نشان میدهد (گراوند، 1388: 320). نویسنده و منتقد آلمانی، هنری جیمز[2] از نخستین کسانی بود که مفصل درباره زاویه دید سخن گفت و بعد از آن، پرسی لاباک[3] در کتاب خود، فن داستان، به مطالعه تکنیکهای داستانی پرداخت. امروزه مسأله زاویه دید از چنان اهمیتی برخوردار است که فورستر[4] از قول پرسیلوبوک[5] چنین میآورد: «به نظر من در کار داستانسرایی این مسأله پیچیده و بغرنج شیوه کار، کلاً تابع مسأله نظرگاه است؛ یعنی مسأله رابطه داستانسرا با داستانی که باز میگوید.» (فورستر، 1369: 108)؛ بنابراین اهمیت زاویه دید و راوی داستان تا آنجاست که «در بسیاری از موارد اگر نقطه دید تغییر کند، چهبسا که داستان از بنیان، دگرگون شود یا از میان رخت بر بندد» (مارتین، 1382: 97).
هر داستانی را میتوان به سه شیوه کلی روایت کرد:
اول شخص: هنگامی که راوی داستان «من» باشد، این داستان از نظرگاه اول شخص بیان شده است؛ به عبارت دیگر، میتوان گفت که نویسنده، روایت داستان را به عهده یکی از شخصیتها میگذارد و با توجه به میزان حضور راوی در حوادث داستان به دو نوع تقسیم میشود: یکی راوی قهرمان یعنی کسی که خود، هم شخصیت اصلی و قهرمان داستان است و هم داستان را روایت میکند و دیگری راوی ناظر؛ یعنی راوی یکی از شخصیتهای فرعی داستان است و داستان را روایت میکند. در این شیوه روایت از ضمیر من و ما استفاده میشود (اخوت، 1371: 110).
دوم شخص: در این نوع زاویه دید، راوی معمولاً یکی از اشخاص داستان است و برای شخص دیگر که وی نیز از اشخاص داستان است، اتفاقات گذشته را روایت میکند، در این شیوه روایت، از ضمیر تو و شما استفاده میشود (گراوند، 1388: 330).
سوم شخص: در این نوع زاویه دید، فرد سومی؛ یعنی ضمیر «او» داستان را روایت میکند؛ به عبارت دیگر، نویسنده، بیرون از داستان قرار میگیرد و اعمال قهرمانان را گزارش میکند (مندنیپور، 1384: 306).
بحث زاویه دید در چند سال اخیر، توجه بسیاری از سبکشناسان، زبانشناسان، ساختارگرایان و... را به خود جلب کرده است که هر یک از این رویکردها نگاه خاصی به این مقوله دارند؛ اما تحقیق حاضر، کار خود را به نگرش روایتشناختی، محدود ساخته است. در بستر روایتشناسی، زاویه دید به چشمانداز روانشناختی اشاره دارد که هر داستان از آن چشمانداز بیان میشود.
راجر فالر[6] شاید اولین نظریهپردازی است که از دیدگاهی زبانشناختی به روایت نگریسته است. او چارچوبی به نام «دیدگاه روایی» را مطرح میکند. با اعتقاد او: «ماده داستانی را میتوان ترتیبهای زمانی متفاوتی داد، از دید صداهای راوی متفاوتی نگریست و رنگهای ایدئولوژیک گوناگون بخشید. در این محدوده، تنوعات در گفتن روایت است که دیدگاه قرار گرفته است» (فالر، 1966: 161).
کانونسازی، انتخاب کانون دید است که از طریق آن، حوادث و شخصیتها مشاهده میشود. تفاوت بین زاویه دید و کانونسازی این است که در مطالعات زاویه دید، بیشتر راوی، مرکز توجه است ولی در مطالعات کانونسازی هر کدام از شخصیتها را همپای راوی، بینندهای خاص از داستان به حساب میآوریم که ادراک و دریچهای تقریباً همسنگ دریچه راوی به دنیای داستانی و قضایای آن میگشاید؛ پس صرف لحاظ کردن مطالعات کانونسازی در کنار مطالعات روایتگری، چندصدایی بودن روایت را نیز توجیه میکند (بیاد، 1384: 83 ). دیدگاه کانونساز اعم از دیدگاه شخصیت و راوی است.
بررسی مدل پیشنهادی سیمپسون
1. دیدگاه روایی
الگوی پیشنهادی سیمپسون (۱۹۹۳) تلفیقی از تحلیل سبکشناختی و زبانشناسی انتقادی است. از نظر او دیدگاه روایی به معنای میزان دخالت راوی در عمل روایتکردن است و شامل سه بخش جزئی: دیدگاه مکانی، دیدگاه زمانی و دیدگاه روانشناختی است. البته سیمپسون معتقد است که زاویه دید زمانی- مکانی را باید زیرمقولهای از زاویه دید روانشناختی در نظر گرفت (سیمپسون، ۱۹۹۳: 43).
منظور از دیدگاه زمانی «تأثیری است که خواننده از سیر زمانی رویدادها و کندی و تندی وقوع آنها در زنجیرهای از زمان کسب میکند» (فالر، 1986: 127). دیدگاه مکانی، «بیانگر موضع راوی داستان» است و دیدگاه روانشناختی به معنای «شیوه دخالت آگاهی و شناخت راوی در حوادث داستان است» (سیمپسون، ۱۹۹۳: 11)؛ این به معنای دخالت راوی در گزینشهای زبانی خاص و چینش آنها در چارچوبی جانبدارانه است؛ شیوهای که باعث ظهور راویان مختلف در سطوح مختلف آگاهی میانجامد. «در دیدگاه روانشناختی، تقسیمبندی چهارگانهای برای تشخیص انواع مختلف راوی بیان میگردد. به عقیده فالر از این دیدگاهها میتوان برای بررسی و تبیین دیدگاه ایدئولوژیکی استفاده کرد.» (افخمی، 1382: 58).
محوریت در مدل وی دیدگاه در زبان است؛ خواه دیدگاه روانشناختی در داستان روایی باشد، خواه دیدگاه ایدئولوژیکی در گزارش خبری مورد نظر باشد. اصلی که در پشت اینها نهفته، این مقدمه منطقی است که یک سبک خاص، نمودار گزینشهای خاصی از انبوه گزینههای موجود در نظام زبانی است. آفریننده متن گفتاری و یا نوشتاری با تدوین سبکی مخصوص، خوانشهای مورد نظر و روشهای خاص دیدن چیزها را در اولویت قرار میدهد و سایر شیوهها را یا ناچیز جلوه میدهد و یا سرکوب میکند (همان: 8). مدل سیمپسون در پی آن است که به شیوهای دقیق و نظامیافته انواع روایتگری را بررسی کند که خواننده دقیق در یک سطح هوشیاری، ناگزیر از توجه به آنها است.
مزیت این مدل بر مدلهای پیشین آن است که میتوانیم درباره تفاوتهای بین متون به صورتی نظاممند سخن بگوییم. در مدل سیمپسون به این مسأله پرداخته میشود که تا چه اندازه قادر هستیم درباره میزان دستورسازی شیوههای روایی اصلی سخن بگوییم (تولان، 2001: 126). شیوهای که سیمپسون برای روایتگری برمیگزیند بر دو محور، استوار است. محور نخست، تمایز میان اول شخص و سوم شخص است؛ به عبارت بهتر، از دیدگاه سیمپسون، روایت از دو مقوله الف و ب، قابل بررسی و ارزیابی است. روایات مقوله الف، آنهایی هستند که به صورت اولشخص و به وسیله شخصیت مشارکتکننده (مداخلهگر) در داستان روایت میشوند. براساس انواع وجهیت که به زودی بررسی خواهد شد، هر دو مقوله الف و ب، دارای سه بخش مثبت، منفی و خنثی هستند. ملاک برای بازشناسی روایات مقوله الف مثبت، افعال احساسی و قیود و صفات ارزیابانه است. به روایتی که واجد چنین معیارهایی است اصطلاحاً میگویند دارای وجهیت مثبت است؛ یعنی در اینگونه روایات، نظامهای امری و تمنایی غالب بوده و در مقابل، نظامهای معرفتی و ادراکی، سرکوب میشوند؛ بنابراین پیدا کردن قیود وجهی شناختی مانند شاید، احتمالاً و... و نیز فعلهای وجهی چون: فرضکردن، تصورکردن و قیود وجهی ادراکی مانند به روشنی، آشکارا و... غیرممکن است. توضیحات پیشین نشان میدهد که مقوله الف منفی، دارای وجهیتهای معرفتی و ادراکی است و روایات مقوله الف خنثی، آنهایی هستند که هیچگونه وجهیت روایی برجستهای ندارند یعنی راوی، هیچگونه قضاوتی درباره حوادث و شخصیتها ارائه نمیدهد.
روایات مقوله ب، تا حدودی پیچیدهتر هستند. همه آنها چارچوب روایی سوم شخص دارند و توسط راوی غیرمشارکت کننده غیر قابل رؤیت گفته میشوند. روایات مقوله ب، بسته به اینکه آیا رخدادها به بیرون یا درونآگاهی شخصیت یا شخصیتهای خاصی مربوط باشند به دو حالت تقسیم میشوند.
در واقع، درون روایت سومشخص، تقابلی دوگانه ایجاد میشود که آیا روایت با زاویه دید راوی خاصی انتخاب میشود یا اینکه غیروابسته است؛ به این معنا که آیا روایتگر، وابسته به شخصیتی در درون داستان است و از طریق هوشیاری وی روایت انجام میشود و یا اینکه وابسته به هیچ راوی خاصی در درون داستان نیست و بیطرفانه به ما گفته میشود که آنها یعنی یک یا چند نفری که از بیرون دیده میشوند چه کارهایی انجام میدهند و چه چیزهایی میگویند.
به روایت سومشخص نخست، روایت سومشخص بازتابگر مقوله ب و به گونه غیرشخصی آن، سومشخص روایتگر مقوله ب، گفته میشود.مقولههای ب بازتابگر و روایتگر، هر کدام سه زیرمقوله دارند و در آنها وجهیت امری و تمنایی، قیود و صفات ارزیابانه و جملات تعمیمدهنده وجود دارد و به دلیل اینکه سومشخص بوده و از طریق راوی غیرقابل رؤیت و غیردخیل (البته فقط در حالت ب روایی) نقل میشوند با مقوله الف، در تضاد هستند.هـر کـدام از سـه زیـرمقوله ب بـازتابگر شباهتهایی با متضادشـان در ب روایتگر و مقـوله الف دارند. مقوله ب بازتابگر مثبت، هـمان نوع از وجهیت را نشان میدهد که مقوله های الف مثبت و ب روایتگر نشان میدهد. تفاوت اصلی آنها در این است که روایـت در مقوله ب بازتابـگر یعنی روایت در سومشخص، از طریق آگاهی بازتابـگر صورت میگیرد.
2. وجهیت
دومین محوری که سیمپسون براساس آن، انواع روایتگری را از هم باز میشناسد، بر وجهیت و ارزیابی مبتنی است. در مباحث حوزه زبانشناختی، اصطلاح وجهیت، برای ارجاع به ویژگیهای نگرش زبان به کار رفته و نشانهای قوی بر وجود زاویه دید یا به عبارتی ذهنیت گوینده یا نویسنده است؛ به عبارت بهتر، وجهیت، عموماً عقیده و نگرش گوینده درباره صدق گزارههایی است که با یک جمله بیان میشود و به نگرش او به سمت رخداد یا موقعیتی که با یک جمله توصیف میشوند نیز بسط مییابد. به این علت، وجهیت را میتوان قسمت عمدهای از نقش بینافردی زبان به حساب آورد؛ در واقع وجهیت، تعامل و ارتباط میان مخاطب و گوینده را تأیید میکند و آن را میپروراند. سیمپسون، وجهیت را به معنای جهتگیری ویژه نویسنده نسبت به آنچه میگوید معنا میکند و بر این باور است که نوع وجهیت غالب در روایتها میتواند باعث به وجود آمدن انواع روایتها با نظام وجهی مختلف شود؛ از سویی نویسندگان برای بیان دیدگاههای خود، شیوههای متفاوتی را اتخاذ میکنند بعضی از آنها وجهیت را زیرکانه در آثارشان به کار میبرند تا نشان دهند رویدادها از نگاه دانای کل بیان نشدهاند و در آگاهی شخصیتهای درون داستان اتفاق میافتند (سیمپسون، 1993: 47) بررسی نظامهای وجهی به کار برده شده از سوی راوی، ما را در شناخت این شیوهها یاری میکند.
سیمپسون انواع مختلف وجهیت را به دو گرایش وجهیت مثبت و وجهیت منفی تقسیم میکند و چهار نوع اصلی نظام وجهی زبان را امری، تمنایی، معرفتی (برداشتی) و ادراکی میداند و به تعریف هر نوع و چگونگی استفاده ار آن در تحلیل دیدگاه میپردازد:
الف) وجه امری
وجه امری به آنچه باید صورت گیرد یا بهتر است انجام شود اشاره دارد که شامل کارهای اجباری در همه اشکال آن و وظایف و الزامات میشود و میان ضعیفترین شکل (من از تو خواهش میکنم) تا قویترین شکل (من به شما دستور میدهم) در نوسان است. این نظام، ارتباط زیادی با راهبردهای تعامل اجتماعی دارد (آقاگلزاده، 1387: 14). در وجه امری، مسئولیت و وظیفه، مورد نظر است و نگرش گوینده را به درجه تعهد وی در برابر انجام کار خاصی منعکس میکند. مانند: شما باید بروید. شما بهتر است بروید. خواهش میکنم بروید. وجه امری از فعلهای گوناگون به شکلهای مختلف نیز استنباط میشود: رفتن شما بلا مانع است. رفتن شما ممنوع است. مجبورید بروید؛ این مثالها نشان میدهد که فعل نهی نیز بیانکننده وجه امری است. وجه امری در قرآن کریم، بسامد بالایی دارد که به نمونههایی از آیات قرآنی در این زمینه اشاره میشود: در سوره مبارکه بقره، پس از اشاره به داستان نحوه خلقت آدم و اینکه او، بار شناخت آسمانها و زمین را بر عهده گرفت خداوند به ملائکه امر میفرمایند که به آدم سجده کنند: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَه اسْجُدُوا لِآدَمَ...» (بقره/34) و در آیه بعدی مجدداً چندین بار از وجه امری استفاده میکند: «وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنه وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَه...» (بقره/35) در آیات مذکور فعلهای «اسجدوا (سجده کنید)، اسکن (ساکن شو)، کُلا (شما دو نفر بخورید) و لاتقربا (شما دو نفر نزدیک نشوید)» وجه امری دارند.
یا در داستان موسی علیهالسلام چنین آمده است: وقتی آن حضرت متوجه شد قومش به جای خداوند، گوسالهای را عبادت میکنند، از کار آنان بسیار عصبانی شد و به ایشان، چنین فرمود که شما با این انتخاب به خود ستم کردید پس: «تُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» (بقره/54). در این آیه، فعلهای «توبوا (توبه کنید) و اقتلوا (بکشید)» دارای وجه امری هستند.
خداوند متعال در سوره مبارکه مائده با اشاره به بخش دیگری از داستان موسی علیهالسلام، از زبان آن حضرت چنین نقل میکند که به قوم خویش گفت: اذْکُرُوا نِعْمَه اللهِ عَلَیْکُمْ...(20) یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدسَه ...وَلَا تَرْتَدوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ... (مائده/21) در آیات شریفه مذکور، افعال «اذکروا (بیاد بیاورید)، ادخلوا (وارد شوید) و لاترتدوا (برنگردید)» وجهی امری دارند.
ب) وجه تمنایی
وجهیت تمنایی، بسیار به وجهیت امری نزدیک است و به آنچه مورد تمنا، درخواست و خوشایند است اطلاق میشود و بین قویترین و ضعیفترین شکل در نوسان است (آقاگلزاده، 1387: 14). افعال وجهی واژگانی که حاکی از آرزوها و تمناهای گوینده هستند و در مجموع به آنها کلمات احساسی گفته میشود در نظام تمنایی در مرکز قرار میگیرند: امیدواربودن، آرزوداشتن، متأسفبودن. مانند آرزو میکنم برگردی. امیدوارم برگردی. چقدر خوب میشود اگر برگردی. بهعنوان نمونه، در برخی از داستانهای قرآنی چنین آمده است: قوم موسی علیهالسلام به وی گفتند قبل از اینکه نزد ما بیایی و بعد از اینکه به ما ملحق شدی، آزار و اذیت فراوانی به ما رسید. موسی علیهالسلام به آنان فرمود: ...عَسَى رَبکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ... (بقره/129).
در آیه مذکور، واژه «عسی» بیانگر امید و آرزو است و اینگونه معنی میشود: امید است که خداوند دشمن شما را از بین ببرد و شما را در زمین جانشین گرداند.
یا در سوره مبارکه مریم، با اشاره به داستان پند و اندرز ابراهیم علیهالسلام به پدر خویش، از زبان آن حضرت چنین نقل میفرمایند که ایشان ضمن تبرّی از آنچه که به جای خداوند متعال پرستیده میشود، فرمود: ...أَدْعُو رَبی عَسَى أَلا أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبی شَقِیا (مریم/48).
در آیه فوق نیز، کلمه «عسی» بیانگر امید و آرزو است و اینگونه معنی میشود: امیدوارم که چون او را بخوانم مرا از درگاه لطفش محروم نگرداند.
ج) وجه معرفتی یا برداشتی
این نوع، مهمترین نظام با توجه به تحلیل دیدگاه داستان است؛ چرا که به طور مستقیم در بردارنده قطعیت یا عدم قطعیت (اعتماد یا عدم اعتماد) گوینده نسبت به صدق گزارههای بیان شده است (سیمپسون، 1993: 48). این نوع وجه نیز بین قویترین و ضعیفترین شکل در نوسان است، مانند: این موضوع میتواند حقیقت داشته باشد. این موضوع ممکن است حقیقت داشته باشد. این موضوع قطعاً حقیقت دارد. از موارد دیگری که در این مقوله کاربرد دارد عبارتند از: با اطمینان، با قاطعیت، مشخصاً، احتمالاً، یقیناً، فرضاً، مردد، شاید، به طور موثق، فکرکردن، فرض کردن، معتقد بودن، شک داشتن. به نمونههایی از آیات قرآن کریم در این باره، اشاره میشود. واژههای «إن و إنما» همواره بیانگر قطعیت انجام کار یا حتمی بودن یک واقعیتی است و اینگونه ترجمه میگردد:
إِن الشیْطَانَ کَانَ لِلرحْمَنِ عَصِیا (مریم/44) یقیناً شیطان، نسبت به خداوند، عصیانگر بود.
إِنمَا یَتَقَبلُ اللهُ مِنَ الْمُتقِینَ (مائده/27) فقط خداوند از پرهیزگاران میپذیرد.
إِنهُ کَانَ بِی حَفِیا (مریم/47) به طور حتم، خداوند با من، مهربان است.
د) وجه ادراکی
این نوع وجهیت، زیرمجموعه معرفتی شناخته میشود و تفاوت آنها به درجه تعهدشان به صدق گزاره پیشبینی شده با ارجاع به ادراکهای انسان، به ویژه ادراک دیداری است. مانند به روشنی، آشکارا، به وضوح، به نظر میرسد (آقاگلزاده، 1387: 15): واضح است که موضوع حقیقت دارد. به نظر میرسد موضوع حقیقت دارد. در این خصوص، به نمونههایی، اشاره میشود:
بخشی از آیات سوره مبارکه اعراف، به داستان حضرت نوح اشاره دارد که آن حضرت همواره قومش را از عذاب الهی بیم میداد ولی آنان در پاسخ گفتند: إِنا لَنَرَاکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ (اعراف/60) ما به وضوح، شما را در گمراهی آشکاری میبینیم.
بخش دیگری از همین سوره مبارکه به داستان حضرت موسی علیهالسلام اشاره دارد. زمانی که ساحران متوجه حقانیت موسی و دعوت او شدند و سجدهکنان به خدا ایمان آوردند، فرعون به آنان چنین گفت: ... إِن هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَه لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا (اعراف/123) به وضوح، مشخص است که شما از قبل در این زمینه توطئه کردید تا اهالی را از شهر، بیرون کنید.
قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنکَ... (مریم/46)
بلاغت آیه مذکور در این است که سؤال مطرح در آن، در واقع تأیید عقیده و نظر پدر ابراهیم علیهالسلام است. (ای ابراهیم! آیا تو میخواهی مرا از خدایانم رویگردان کنی؟) یعنی واضح است که تو چنین نیتی دارد و برداشت من از حرفهای تو این است که قصد داری مرا از خدایانم رویگردان کنی. قسمت دوم آیه، تأییدی بر این مدعا است. (آشکارا مشخص است که قصد تو این است و اگر از این کار، دست برنداری سنگسارت میکنم.)
سیمپسون استدلال میکند که چهار نظام وجهی گفته شده: نظام وجهی امری، تمنایی (وجهیتهای مثبت) و معرفتشناختی و ادراکی (وجهیتهای منفی) که دیدگاه غیرمقولهای و شخصی را از دیدگاه غیرشخصی و مقولهای جدا میکنند، خود پراکندگی ناهمسانی را نشان میدهند. یعنی برخی وجهیتها بر مقولات خاصی منطبق یا دست کم حاکم هستند.
بررسی داستان یوسف علیهالسلام براساس مدل سیمپسون
1. راوی: سیمپسون با بازبینی و گسترش طرح فالر، طرحی پیشنهاد میکند و در آن، به انواع دخالت راویان مختلف در اطلاعات روایت شده میپردازد. طرح سیمپسون قصد دارد به صورت نظامیافته، انواع مختلف روایتگری را بررسی کند که خواننده دقیق، در یک سطح هوشیاری، ناگزیر از توجه به آنهاست (تولان، 2001: 126). دقت در داستان یوسف علیهالسلام نشان میدهد که انواع روایتگری آن براساس مدل پیشنهادی سیمپسون، مطابقت دارد:
راوی نوع ب، یعنی سوم شخص در حالت روایی
در حالت کلی، از بین سه شیوه اصلی روایتگری سیمپسون، راوی در این داستان، سوم شخص در حالت روایی است. راوی از دور بهمثابه دانای کل، داستان را روایت میکند و به تحلیل هویت شخصی افراد، خصوصیات روحی و خلقی و ویژگیهای فکری آنها گاه به طور مستقیم و گاه به طور غیرمستقیم میپردازد؛ در واقع، استفاده از راوی نوع ب، یعنی سوم شخص در حالت روایی برای خلق زیبایی، بازتاب یک موقعیت رئال و فرستادن نوعی پیام است. برای مثال در ابتدای داستان، راوی بیطرفانه، پس از اینکه رؤیای یوسف علیهالسلام را نقل میکند، کینه و حسادت برادران یوسف علیهالسلام نسبت به او را به خواننده گزارش میدهد:
إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ إِنی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ (یوسف/4). «قَالَ یَا بُنَی لاتَقصُص رُءیَاکَ عَلَی إِخوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیداً إِن الشیطَنَ لِلإنسَنِ عَدُو مبِینٌ» (یوسف/۵). (یاد کن) زمانى را که یوسف به پدرش گفت اى پدر من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم دیدم [آنها] براى من سجده مىکنند. (یعقوب گفت: ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن زیرا آنان بر تو حسد میبرند و قطعاً برای تو نیرنگی میاندیشند و شیطان آنان را تحریک خواهد کرد که نیرنگ خود را به کار بندند؛ چراکه شیطان، برای آدمی دشمنی آشکار است).
علاوه بر این، چند بار افتخار آنان را به «عصبه» که بر غرورشان دلالت دارد به خواننده اطلاع میدهد:
«إِذ قَالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَب إِلی أَبِینَا مِنا وَ نَحنُ عُصبَه إِن أَبَانَا لَفِی ضَلَلٍ مبِینٍ» (یوسف/۸) (هنگامی که برادران یوسف درصدد توطئه برآمدند و با یکدیگر گفتند: همه میدانیم یوسف و برادرش بنیامین نزد پدرمان از ما محبوبترند در صورتی که ما گروهی نیرومندیم و همه کارهای پدر به دست ما انجام میشود. قطعاً پدرمان در برتری دادن آن دو بر ما، در خطایی آشکار است.)
«قَالُوا لَئِن أَکَلَهُ الذئبُ وَ نَحنُ عُصبَه إِنا إِذَا لخَسِرُن» (یوسف/۱۴) (اگر گرگ او را بخورد با اینکه ما گروهی نیرومندیم قطعاً زیانکار خواهیم بود)
اما درخصوص، آیات مذکور، چند نکته در تفاسیر مختلف قرآن کریم، قابل توجه و تأمل است:
مفسر کشف الأرواح، خواب یوسف علیهالسلام را از نوع بشارتهای الهی به انبیاء میداند که نصیب یوسف شده است و از آینده روشن او خبر میدهد (جمالیاردستانی، 1387: 3) و تعبیر خواب پادشاه به وسیله یوسف علیهالسلام، از نوع عنایات الهی دانسته میشود که در پی تحمل سختیهای راه سلوک نصیب او گردیده است (همان: 84).
مفسر مخزن العرفان در تفسیر قرآن نیز معتقد است که: «رؤیای یوسف، از نوع رؤیاهای صادقهای است که یک جزء از نبوت است.» (امین، 1361: 6/334).
در روایتی که طبری از عایشه همسر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نقل کرده میگوید: ابتدای وحی بر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از رؤیای صادقه شروع شده است (طبری، 1412: 30/161).
اینکه یوسف علیهالسلام در خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه به او سجده میکنند در حالی که او یازده برادر دارد این ستارگان به برادران او و خوشید و ماه به پدر و مادر او و سجده به تواضع آنان در مقابل او و اینکه تحت امر او درآمدهاند، تفسیر شده است. (فخررازی، 1411: 18/86؛ ابوالفتوح رازی، 1389هـ: 5/341).
گرگ، نشانه و سمبلی از خود برادران یوسف علیهالسلام است. صفی علیشاه در کتاب خود تفسیر صفی، برادران را نماد گرگ و یوسف را نماد علم و عقل دانسته که به سرزمین مصر، یعنی سرزمین عشق میرود. (صفیعلیشاه، 1356: 352-358).
نمونه دیگر از این حالت روایی:
وَجَاءَ إِخْوَه یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (یوسف/ 58) و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند [او] آنان را شناخت ولى آنان او را نشناختند.
به اعتقاد بسیاری از مفسران، علت این عدم شناخت در چند امر است: نخست آنکه برادران یوسف علیهالسلام، اهل جفاکاری و معصیت بودند و همین جفا، حجاب آنان شد و دیده شناخت و معرفت آنان را تاریک کرد. (طوسی، 1356: 87؛ معینالدین فراهی، 1364: 604؛ ابوالفتوح رازی، 1320: 18؛ جمالی اردستانی، 1387: 135).
استفاده از فعلهای ماضی که بیانکننده راوی نوع ب، یعنی سوم شخص، در حالت روایی هستند، در آیات مذکور، موج میزند. فعلهایی مانند: «قال، رأیتُ، رأیتُهم، قالوا، جاء، دخلوا وعرفهم».
سومشخص مداخلهگر
همانطور که اشاره شد از دیدگاه سیمپسون، روایات مقوله ب، قسمتهایی از داستان است که توسط سوم شخص غیرمشارکتکننده، غیرجسمیت یافته و غیرقابل رؤیت بیان میشود. نکته قابل تأمل در داستان یوسف علیهالسلام این است که گاهی اوقات، راوی سوم شخص، بنا به ضرورت در داستان، مشارکت و طرفداری خود را اعلام میدارد؛ یعنی هر جا که لازم بوده، راوی (خداوند متعال) با تجلی فاعلی خود در این داستان، تأثیر فراوانی در سیر داستان و واکنش شخصیتهای آن ایجاد میکند. شدت این تأثیر و اهمیت اطاعت یا مخالفت شخصیتهای داستان با تجلی فاعلی خداوند به حدی است که ابعاد متفاوت شخصیتهای داستان را تحتالشعاع قرار میدهد و بهعنوان راوی، نه تنها در عمل داستانی دخالت میکند بلکه بهعنوان یک عنصر غیبی، در ایجاد حوادث و نتیجه داستان و پیروز کردن قهرمان اصلی نقش اساسی دارد. بهعنوان نمونه، پس از اینکه خداوند متعال، داستان فروش یوسف علیهالسلام و مصائبی که برادرانش، برای او علیهالسلام به وجود آوردند را روایت میکند، در ادامه چنین میفرمایند که با وجود تمامی این مشکلات، تقدیر خداوند متعال، بر این بود که یوسف به دست عزیز مصر، خریداری شود و به این وسیله، یوسف به مکنت و قدرت فراوان دست یابد و علاوه بر آن به تعبیر رؤیاها آگاهی یابد: ...وَکَذَلِکَ مَکنا لِیُوسُفَ فِی الأرضِ وَلِنُعَلمَهُ مِن تأوِیلِ الأحادِیثِ...(یوسف/۲۱) و در ادامه، راوی داستان (خداوند)، تأثیر دخالت خود را در سرنوشت شخصیت اصلی داستان، حتمی و غیرقابل پیشگیری میداند: ...وَاللهُ غَالِبٌ عَلَی أَمرِهِ...» (یوسف/۲۱).
براساس تفسیر معینالدین فراهی: «چون عزیز مصر، زلیخا را وصیت به اکرام یوسف نمود که «اکرمی مثویه» زلیخا نزول یوسف را در هیچ منزلی گرامیتر از دل خود ندید؛ لاجرم در آن مقامش فرود آورده به خدمتکاری او کمر بست.» (معینالدین فراهی، 1364: 334).
به اعتقاد فخر رازی، منظور از «أکرمی مثواه»، یعنی جایگاه او نزد تو باید بزرگ باشد (فخر رازی، 1411: 18/109).
درخصوص بخش دوم آیه، بعضی مفسران معتقدند که این تمکین برای دو نتیجه است: «یکی او را تمکین دادیم تا اینکه عدالت را به پای دارد و امور مردم را تدبیر نماید و دیگر آنکه معانی کتابهای خدا و احکام آن را بداند و نیز بداند تعبیر خوابهایی را که امور آینده را مینمایاند تا اینکه مستعد گردد و به تدبیر امور مشغول شود و به اصلاح آن پیش از رسیدن وقت آن اقدام نماید.» (امین، 1361: 6/355).
در این داستان، مجدداً راوی مداخلهگر به فریاد قهرمان داستان میرسد و در جریان توطئه زلیخا برای او، وی را از مکر او نجات میدهد؛ زیرا اخلاص یوسف علیهالسلام باعث شد تا تقدیر خداوند بر این تعلق گیرد که از زشتی و فحشا، مصون بماند:
«وَلَقَد هَمت بِهِ وَهَم بِهَا لَولَآ أَن رءَا بُرهَنَ رَبهِ کَذَلِکَ لِنَصرِفَ عَنهُ السوءَ وَالفَحشَآءَ إِنهُ مَن عِبَادِنَا المُخلَصِینَ» (یوسف/۲۴) (آن زن آهنگ یوسف کرد تا از او کام بگیرد و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ آن زن میکرد. بدینسان برهان خود را به او نمایاندیم تا گناه و کار زشت را از او باز گردانیم زیرا او از بندگان ما بود که برای ما خالص گشته بود.)
و در ادامه داستان، بار دیگر به صراحت، دخالت راوی را در تغییر سرنوشت شخصیت اصلی داستان میبینیم. زمانی که یوسف علیهالسلام از خداوند متعال میخواهد او را از مکر زنان در امان بدارد، راوی (خداوند متعال)، دخالت خویش را در جریان داستان، اینگونه بیان میدارد: فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُن...(یوسف/34) (پس پروردگارش [دعاى] او را اجابت کرد و نیرنگ آنان را از او بگردانید...).
درخصوص، تمایل یوسف به زندانی شدن، در مقابل درخواستی که از او میشود، تفسیرهای زیبایی صورت گرفته است که به برخی از آنها اشاره میگردد: «زندان، نماد خلوت و تنهایی و وحدت است. رفتن یوسف به زندان، مظهر بریدن از تمام خواهشهای نفسانی و لذاتی (زلیخا و...) است که در اطرافش هستند و او میخواهد با رفتن به زندان از آنها دل ببرد؛ یعنی بریدن از کثرت و رسیدن به وحدت» (ابنعربی، 1368: 1/321).
«اینکه یوسف درخواستِ زندان را از خدای خود دارد، برای این است که میخواهد قبل از مرگ حقیقی، با مرگ اختیاری، صفات ناپسندی را که ممکن است از جانب زلیخای دنیا نصیبش شده باشد، در زندان از بین ببرد» (بروسوی، بیتا: 4/245).
دلیل زندانیشدن یوسف در یک برداشت عرفانی، آن است که یوسف در مقام اختیار بوده و اختیار، مقرون اختبار است. (معینالدین فراهی، 1364: 495) در تفسیر جامع الستین هم همین تأویل به کار رفته است: «یوسف، زندان اختیار کرد تا آن تن خود را قرین محنت بسیار کرد.» (طوسی، 1356: 369). میبدی نیز در تفسیر کشف الأسرار، در عباراتی مشابه، رابطهای مستقیم بین اختیار و اختبار قایل شده است. (میبدی، 1357: 5/70).
و در جایی دیگر، یاریگری (مداخله) خود را در حق شخصیت اصلی داستان، اینگونه بیان میکند: زمانی که یوسف علیهالسلام به دنبال راهحلی برای نگه داشتن بردارش (بنیامین) نزد خود بود، خداوند متعال به وی چنین الهام فرمودند که جام گمشده را در بار برادرش قرار دهد و برای بازرسی ابتدا از بارهای برادرانش شروع کند تا کسی شک نکند، یوسف این کار را انجام داد و وقتی به بنیامین رسید، آن جام را در بار او یافت و خداوند یاریگری خویش را اینگونه روایت میفرمایند:
کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلا أَنْ یَشَاءَ اللهُ...(یوسف/76) (اینگونه به یوسف شیوه آموختیم (چراکه) او در آیین پادشاه نمىتوانست برادرش را بازداشت کند مگر اینکه خدا بخواهد (و چنین راهى بدو بنماید).
تغییر زاویه دید از حالت ب روایی، به حالت ب بازتابگر
یکی از معیارها برای بازشناسی حالت ب (حالت روایی مثبت)، آن است که داستان یا بخشی از آن، باید از جایگاهی خارج از آگاهی شخصیتهای داستان، روایت شود. این «بیرون بودگی»، اغلب به شیوه زاویه دید متغیر، سر و کار پیدا میکند:
فَلَما ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15) و ما به او وحی کردیم که حتماً آنان را از این کارشان که زمینه عزت و شکوه توست باخبر خواهیم کرد ولی آنان این حقیقت را درک نمیکنند.)
در آیه بالا، زاویه دید از حالت ب روایی، به حالت ب بازتابگر، تغییر پیدا کرده است؛ به این ترتیب که بخش اول آیه: «فَلَما ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب» (هنگامی که یوسف را با خود بردند، همگی بر آن شدند تا او را به قعر چاه درافکنند) حالت ب روایی است که داستان از طریق راوی سوم شخص، صرفاً روایت میشود و در بخش دوم، بنا به ضرورت، راوی وارد داستان میشود: وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15) (و ما به او وحی کردیم که حتماً آنان را از این کارشان که زمینه عزت و شکوه توست با خبر خواهیم کرد ولی آنان این حقیقت را درک نمیکنند.) راوی، از طریق روحیهدادن به شخصیت اصلی داستان (یوسف)، دخالت خود را در تغییر مسیر داستان، نشان میدهد و به اصطلاح، روایت به حالت ب بازتابگر، تغییر پیدا میکند.
در حالت ب روایی مثبت، گاهی اوقات، راوی وارد ذهن شخصیت شده و ضمن بازتاب افکار او، مداخله خود را نیز نشان میدهد و این مسأله از جمله، تفاوتهای اصلی ب بازتابگر با ب حالت روایی است که روایت در ب بازتابگر، تحت تأثیر مداخله راوی صورت میگیرد. از جمله:
وَلَما دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا کَانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَیْءٍ إِلا حَاجَه فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلمْنَاهُ وَلَکِن أَکْثَرَ الناسِ لَا یَعْلَمُونَ (یوسف/68).
در آیه مذکور، نوع روایت از ب روایی به روایت نوع ب بازتابگر تغییر مییابد؛ زیرا در بخش اول آیه، راوی صرفاً به چگونگی ورود برادران یوسف از دروازههای مختلف، براساس سفارش حضرت یعقوب، اشاره میکند: «وَلَما دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ»؛ اما پس از آن، راوی در روایت مداخله مینماید تا نشان دهد دستورات و سفارشات برخی از شخصیتهای داستان کاملاً از علم لدنی سرچشمه میگیرد و در واقع خود راوی، هدایتگر آنها است: «...وَإِنهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلمْنَاهُ...».
براساس برخی از تفاسیر، تنها اثر ورود از چند دروازه، حفظ برادران یوسف از چشمزخم و رسیدن آنان، بهخصوص بنیامین به یوسف علیهالسلام بود که عملی شد و اثر دیگری نداشت (قرائتی، 1379: 79).
تفسیری که علامه طباطبایی از این آیه، ارائه دادهاند به خوبی بیانگر روایت نوع ب بازتابگر (مداخلهکننده) است: «اینکه فرمود: (ما کان یغنى عنهم من الله من شىء) معنایش این است که یعقوب و یا آن وسیلهاى که اتخاذ کرد به هیچ وجه نمىتواند فرزندان را بىنیاز از خدا بسازد و آنچه را که خداوند قضایش را رانده که دو تن از ایشان از جمعشان جدا شوند دفع نمىکند و سرانجام همان که خدا مقدر کرده بود تحقق یافت، یکى از ایشان بازداشت شد و یکى دیگر که برادر بزرگتر ایشان بود ماندگار مصر شد.» (طباطبایی، 1417: 11/235).
همانطور که اشاره گردید، در حالت ب روایی مثبت، گاهی اوقات، راوی وارد ذهن شخصیت شده و افکار او را بازتاب میدهد: زمانی که جام عزیز مصر را از توشه بنیامین، بیرون آوردند، برادرانش گفتند که اگر بنیامین، دزدی کرده، چیز عجیبی نیست، زیرا قبل از او هم برادر دیگرش، یوسف، دزدی کرده بود: «قَالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» (یوسف/77) در ادامه آیه، راوی از باطن یوسف خبر میدهد که یوسف، ادعای کذب آنان را در دل خود، پنهان داشت و آن را بر ایشان، آشکار نکرد: فَأَسَرهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ...(یوسف/77).
سیمپسون معتقد است با بررسی نوع دیدگاه راوی به کارگرفته شده در متن داستان، میتوان به تحلیلی از دیدگاه ایدئولوژی نویسنده نیز رسید. پیام داستان و ایدئولوژی راوی در جای جای این داستان، توسط شخصیت اصلی آن یعنی یوسف علیهالسلام بیان میشود. به برخی از این موارد اشاره میگردد: اینکه خداوند متعال، ستمگران را رستگار نخواهد کرد: إِنهُ لَا یُفْلِحُ الظالِمُونَ (یوسف/23)، اینکه اگر عنایت خداوند نبود، یوسف به طرف زنان، تمایل پیدا میکرد: ...وَإِلا تَصْرِفْ عَنی کَیْدَهُن أَصْبُ إِلَیْهِن وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ (یوسف/ 33)، اینکه اگر ترحم خداوند نباشد، نفس انسان، بسیار امرکننده به بدی است: وَمَا أُبَرئُ نَفْسِی إِن النفْسَ لَأَمارَه بِالسوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبی إِن رَبی غَفُورٌ رَحِیمٌ (یوسف/ 53).
در آیه اخیر، «ظاهراً در اینجا حضرت یوسف علیهالسلام خواسته در مقام شکرگزاری، اظهار کوچکی و حقارت نفس خود و کرم و بخشش پروردگار خود را بنماید... از اینجا تا اندازهای از آن مقام بلند حضرت یوسف علیهالسلام و آن مرتبه قدس و درجه نبوت و توکل و بردباری او ظاهر میگردد.» (امین، 1361: 6/388).
2. دیدگاه مکانی
از لحاظ مکانی، از میان چهار دیدگاه مکانی راوی سیمپسون یعنی دید ایستا، دید متحرک (متغیر)، دید متوالی (جزئی) و دید کلی، مورد اخیر آن که به «دید پرندهوار» نیز مشهور است (سیمپسون، 1993: 13-21)، با داستان یوسف علیهالسلام مطابقت دارد یعنی راوی، هوشمندانه ناظر تمامی صحنهها است؛ اما در هر جایی که اقتضا کند، زاویه دوربین از منظر شخصیتها کانونسازی میشود. همانطور که ذکر شد کانونسازی، انتخاب کانون دید است و تفاوت آن با زاویه دید این است که در مطالعات دیدگاه، بیشتر راوی، مرکز توجه است ولی در مطالعات کانونسازی هر کدام از شخصیتها را همپای راوی، بینندهای خاص از داستان به حساب میآوریم که ادراک و دریچهای تقریباً همسنگ دریچه راوی به دنیای داستانی و قضایای آن میگشاید. مانند:
جریان خواب دیدن یوسف علیهالسلام: «یَا أَبَتِ إِنی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ» (یوسف/4) و تعبیر این رؤیا توسط یعقوب علیهالسلام: «وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبکَ وَیُعَلمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِم نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِن رَبکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (یوسف/6).
برعهده گرفتن قضاوت در مورد بیگناهی یا خطاکاری یوسف علیهالسلام توسط عزیز مصر: «فَلَما رَأَى قَمِیصَهُ قُد مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنهُ مِنْ کَیْدِکُن إِن کَیْدَکُن عَظِیمٌ * یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا...» (یوسف/29-28).
تعبیر خواب آن دو زندانی و نیز عزیز مصر توسط یوسف علیهالسلام: «یَا صَاحِبَیِ السجْنِ أَما أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبهُ خَمْرًا وَأَما الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطیْرُ مِنْ رَأْسِهِ...» (یوسف/41).
پنهان کردن ظرف عزیز مصر در توشه بنیامین: «فَلَما جَهزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السقَایَه فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُم أَذنَ مُؤَذنٌ أَیتُهَا الْعِیرُ إِنکُمْ لَسَارِقُونَ» (یوسف/70).
البته خود این امر، باعث ایجاد بسیاری از حوادث داستان میشود از جمله، آشنایی بنیامین و سایر برادران با یوسف: «قَالُوا أَئِنکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی» (یوسف/90) روشن شدن چشم پدر با پیراهن یوسف: «فَلَما أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَد بَصِیرًا» (یوسف/96) و پس از آن جمع شدن پدر و مادر و برادران یوسف در کنار آن حضرت و تحقق رؤیای او. «یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبی حَقا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السجْنِ وَجَاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِن رَبی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» (یوسف/100).
3. دیدگاه زمانی
در دیدگاه سیمپسون، برای نشان دادن زمان در جمله، علاوه بر بررسی زمان روایت به شیوه ساختاری، با بررسی زمان دستوری جملهها نیز، دیدگاه زمانی روایت و میزان دوری و نزدیکی راوی از حوادث داستان تبیین میشود. بررسی زمان و مکان روایت به شیوه زبانشناختی، ما را وارد دنیایی میکند که راوی داستان از طریق آنها، پنجرهای از وقوع حوادث در آن دنیا را بر روی خوانندگان گشوده است (همان: 15). عامل زمان در جمله که نشاندهنده میزان فاصله گوینده با موضوع است، متغیر مهمی در بررسی میزان واقعگرایی متن به شمار میرود. راوی در ابتدای داستان نشان میدهد که بر خلاف مخاطب (پیامبر صلی الله علیه واله وسلم)، به هر زمان و مکانی مشرف است: نَحْنُ نَقُص عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ (یوسف/3).
سپس با آوردن انواع فعلهای ماضی، او را به گذشتههای بسیار دور میبرد: إذ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ... (یوسف/4)، قَالَ یَا بُنَی لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ ...(یوسف/5)، إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَب إِلَى أَبِینَا مِنا... (یوسف/8)، اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا... (یوسف/9)، قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا یُوسُفَ... (یوسف/10)، قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنا عَلَى یُوسُفَ... (یوسف/11)، قَالَ إِنی لَیَحْزُنُنِی... (یوسف/13)، فَلَما ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب... (یوسف/15).
پس از این مقدمهچینی، با آوردن این آیه، خود را کاملاً آگاه به زمان و مکان حادثه دانسته و با شخصیت اصلی داستان همکلام میشود: ...وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَایَشْعُرُونَ (یوسف/15)، پس از آن، دوباره به زمان گذشته برمیگردد: وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ (یوسف/16) و در پایان داستان، مجدداً به زمان حال برمیگردد و با مخاطب خود، همکلام میشود: ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ (یوسف/102).
وجهیت
براساس الگوی سیمپسون، صرف نظر از اینکه کدام یک از راویان، روایت را ذکر کنند، راوی میتواند دیدگاهی منفی، مثبت یا خنثی درباره آنچه میگوید اتخاذ کند. همانطور که ذکر شد، نظامهای وجهی تمنایی و امری نشاندهنده دیدگاه مثبت و نظامهای معرفتی و ادراکی نشاندهنده دیدگاه منفی و عدم وجود این نظامها نشاندهنده دیدگاه خنثی است. وجه غالب به کار رفته در داستان یوسف علیهالسلام، وجه مثبت است. استفاده از فعلهای امری، قیود تمنایی، جملات بیانکننده عقیده و تعمیمدهنده، قیود و صفات ارزیابانه، اثباتکننده این مطلب است. در داستان مذکور، ابزار زبانشناختی به کار رفته در این وجه عبارتند از:
فعلهای امری
در داستان یوسف علیهالسلام، فعلهای امر و نیز نهی که خود به گونهای امری، است از بسامد بالایی برخوردارند. بهعنوان نمونه:
قَالَ یَا بُنَی لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ... (یوسف/5) (یعقوب) گفت اى پسرک من خوابت را حکایت مکن...
اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا...(یوسف/9) (یکى گفت) یوسف را بکشید یا او را به سرزمینى بیندازید...
لَا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب...(یوسف/10) گویندهاى از میان آنان گفت یوسف را مکشید اگر کارى مىکنید او را در نهانخانه چاه بیفکنید...
...أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا (یوسف/12) فردا او را با ما بفرست...
یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا... (یوسف/29) اى یوسف از این [پیشامد] روى بگردان...
یَا بَنِی اذْهَبُوا فَتَحَسسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَیْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ... (یوسف/87) اى پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید...
فعلهای وجهی
فعلهای وجهی واژگانی هستند که حاکی از میل و آرزوی گویندهاند و در مجموع به آنها کلمات احساسی گفته میشود. مانند: امیدواربودن، آرزوداشتن، تأسفخوردن. این افعال که اصل و اساس نظام تمنایی هستند، حضور گستردهای در این سوره مبارکه دارد، از جمله:
زمانی که عزیز مصر، یوسف را از مالک خریداری کرد به همسرش گفت او را گرامی بدار، به این امید که به حال ما سودی بخشد یا او را به فرزندى اختیار کنیم: «عَسَی أَن یَنفَعَنَآ أَو نَتخِذَهُ وَلَداً...» (یوسف/۲۱).
یا در جایی دیگر، زمانی که برادران حضرت یوسف، جریان بنیامین را برای یعقوب علیهالسلام تعریف میکنند او صبر پیشه میکند به این امید که خداوند دوباره آنها را به وی بازگرداند: «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا...» (یوسف/83).
در آیات مذکور، فعل «عسی»، به معنی امیدوار بودن است.
وقتی خدمتگزار عزیز مصر، نزد یوسف که در زندان بود، میرود و از او تعبیر خواب عزیز مصر را درخواست میکند، امیدوار است با تعبیر آن، توسط یوسف، سرگردانی حاکم از بین برود: «یُوسُفُ أَیهَا الصدِیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُن سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لعَلی أَرجِعُ إِلَی الناسِ لَعَلهُم یَعلَمُونَ» (یوسف/۴۶).
در جایی دیگر، زمانی که یوسف به غلامان خود گفت سرمایههاى آنان را در بارهایشان بگذارید شاید وقتى به سوى خانواده خود برمىگردند آن را بازیابند امید که آنان مجدداً بازگردند: «إِذَا انقَلَبُوا إِلَی أَهلِهِم لَعَلهُم یَرجِعُونَ» (یوسف/۶۲).
در دو آیه فوق، واژه «لعل»، به معنی امیدواربودن است.
یا در اواخر داستان، وقتی خبر گروگان شدن بنیامین به یعقوب علیهالسلام میرسد از پسرانش رویگردان شده و با اندوه تمام، مجدداً تأسف خود را بر یوسف علیهالسلام بازگو میکند، تأسف شدیدی که به نابینایی وی منتهی میشود: تَوَلى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَا عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ (یوسف/84).
نکته قابل تأمل در مورد داستان یوسف علیهالسلام این است که فصاحت و بلاغت تامی که در این سوره مبارکه به کار برده شده، از چند لحاظ قابل تأمل است. یکی اینکه همیشه فعل امر، نشانه دستوری نیست و معانی مختلفی را به خود میگیرد، از جمله دعایی و آن زمانی است که امر، از مرتبه پایین به بالا باشد، بهعنوان نمونه، یوسف خطاب به خداوند متعال میگوید: «رب...تَوَفنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصالِحِینَ» (یوسف/101) پروردگارا!... مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.
که در اینجا افعال امری «توفنی و ألحقنی»، حاکی از میل و آرزوی شخصیت اصلی داستان است. یا در مواقعی که فعل امر میان دو نفر همرتبه بیان میشود از حالت امری خارج شده و معنی التماس به خود میگیرد (هاشمی، 1380: 62)، مانند: وَقَالَ لِلذِی ظَن أَنهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبکَ... (یوسف/42)؛ و [یوسف] به آن کس از آن دو که گمان مىکرد خلاص مىشود گفت مرا نزد آقاى خود به یاد آور...
بنابراین اینگونه فعلها، وجه تمنایی داشته و به تبع آن دارای وجهیت، مثبت هستند.
جملات تعمیمدهنده
در این بخش، آیاتی قرار میگیرند که بیانگر مشارکت و یا نظر و عقیده گروهی و یا داخلشدن چند نفر در حکمی است:
وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبکَ وَیُعَلمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِم نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِن رَبکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (یوسف/6) در این آیه، یعقوب علیهالسلام با بیان این مطلب که خداوند نعمتش را بر تو و آل یعقوب تمام کرد همانطور که پیش از این، آن را بر اجداد تو، ابراهیم و اسحاق، تمام کرد؛ همگی آنان در یک حکم وارد میکند و آن، اتمام نعمت بر تمامی این خاندان است.
قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنا عَلَى یُوسُفَ وَإِنا لَهُ لَنَاصِحُونَ (یوسف/11) در آیه مذکور، عبارت«إِنا لَهُ لَنَاصِحُونَ»، بیانگر این است که همگی، خیرخواه یوسف هستند. یا آیه: «أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب وَ...» (یوسف/15) نشان میدهد که همگی، با هم به این توافق دست یافتند که یوسف را به چاه بیندازند.
و نیز همگی آنان، بر سر قیمت ناچیزی برای یوسف، به توافق رسیدند: «وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَه وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزاهِدِینَ» (یوسف/20).
میبدی در تفسیر این آیه میگوید: «اگر آنچه در یوسف تعبیه بود از عصمت و حقایق قربت و لطایف علوم و حکمت، بر برادران کشف شدی، نه او را به بهای بخس فروختندی و نه او را نام غلام نهادندی» (میبدی، 1357: 5/ 42).
و یا در آیه: «...وَاللهُ غَالِبٌ عَلَی أَمرِهِ وَلَکِن أَکثَرَ الناسِ لَا یَعلَمُونَ» (یوسف/۲۱)، عبارت «أَکثَرَ الناسِ لَا یَعلَمُونَ»، عبارتی تعمیمدهنده است.
و نیز یعقوب علیهالسلام با این بیان که: «...بَلْ سَولَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا» (یوسف/83) بیان میکند که نفس شما امرى نادرست را براى همه شما آراسته است.
جملات بیانکننده عقیده
در این داستان، با عبارتهای متعددی مواجه میشویم که بیانکننده عقاید شخصیتهای اصلی داستان است، بهعنوان نمونه:
...إِن الشیْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُو مُبِینٌ (یوسف/5) ...به راستی شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است.
...إِن رَبکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (یوسف/6) ...در حقیقت پروردگار تو داناى حکیم است.
...قَالَ مَعَاذَ اللهِ إِنهُ رَبی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنهُ لَا یُفْلِحُ الظالِمُونَ (یوسف/23) ...گفت بیا که از آن توام [یوسف] گفت پناه بر خدا او آقاى من است به من جاى نیکو داده است قطعا ستمکاران رستگار نمىشوند.
یَا صَاحِبَیِ السجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهارُ (یوسف/39) اى دو رفیق زندانیم آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟!
...أَن اللهَ لَا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (یوسف/52) ...و خدا نیرنگ خائنان را به جایى نمىرساند.
وَمَا أُبَرئُ نَفْسِی إِن النفْسَ لَأَمارَه بِالسوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبی إِن رَبی غَفُورٌ رَحِیمٌ (یوسف/53) و من نفس خود را تبرئه نمىکنم چرا که نفس قطعا به بدى امر مىکند مگر کسى را که خدا رحم کند زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.
...فَاللهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الراحِمِینَ (یوسف/64) ... پس خدا بهترین نگهبان است و اوست مهربانترین مهربانان.
...إِنهُ لَا یَیْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ إِلا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ (یوسف/87) ...زیرا جز گروه کافران کسى از رحمتخدا نومید نمىشود.
قیود و صفات ارزیابانه
براساس الگوی سیمپسون، قیود و صفات ارزیابانه، بسامد بالایی را در داستان مذکور به خود اختصاص دادهاند که به برخی از این موارد، اشاره میشود:
وَیُعَلمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِم نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِن رَبکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (یوسف/6)
فَلَما ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15).
به اعتقاد فخر رازی در این آیه، منظور از وحی، نبوت است هر چند در این زمینه دو نقل قول در مورد سن حضرت یوسف علیهالسلام وجود دارد یکی اینکه بعضیها معتقدند او در این زمان به سن بلوغ رسیده و چهارده سال داشته است و برخی دیگر معتقدند او کودک بود ولی خداوند متعال، عقل او را تکمیل نمود، همانطور که درخصوص حضرت عیسی علیهالسلام این کار را برای قبول نبوت کرد. (فخررازی، 1411: 18/99).
و یکی دیگر از مفسران مینویسد: «درواقع، این وحی، الهامی به قلب یوسف علیهالسلام بود برای اینکه بداند تنها نیست و حافظ و نگهبانی دارد و نور امید بر قلب او پاشید و ظلمات یأس و ناامیدی را از روح و جان او بیرون کرد» (مکارم شیرازی، 1385: 407).
آلوسی از قول مجاهد نقل کرده است: این نوعی الهام بر قلب یوسف علیهالسلام بود (آلوسی، 1415: 6/389).
وَلَما بَلَغَ أَشُدهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (یوسف/22).
در سه آیه مذکور، یعنی به تدریج، نعمتش را بر آنان تکمیل و به تدریج آنان را از اشتباهی که مرتکب شدهاند، باخبر و به مرور زمان، به یوسف، علم و حکمت آموختیم.
قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (یوسف/25) آن زن گفت کیفر کسى که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز اینکه زندانى یا [دچار] عذابى دردناک شود.
إِن کَیْدَکُن عَظِیمٌ (یوسف/28) همانا نیرنگ شما زنان، بزرگ است.
فَلَما رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ (یوسف/31) پس چون [زنان] او را دیدند وى را بس شگرف یافتند.
قَالَ رَب السجْنُ أَحَب إِلَی مِما یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف/33) (یوسف) گفت پروردگارا زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به آن مىخوانند.
...نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ کُل ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (یوسف/76) ...درجات کسانى را که بخواهیم بالا مىبریم و فوق هر صاحب دانشى دانشورى است. (برای اطلاع بیشتر: (یوسف/ 38،59،77،78،80)).
کلمات احساسی و افعال گزارشی
کلمات احساسی و افعال گزارشی که گزارشگر افکار، ادراکات و واکنشها هستند، مانند:
«وَجَآءُو أَبَاهُم عِشَآءً یَبکُونَ» (یوسف/۱۶) و شامگاهان گریان نزد پدر خود [باز] آمدند.
«وَقَالَ نِسْوَه فِی الْمَدِینَه امْرَأَه الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبا إِنا لَنَرَاهَا فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» (یوسف/۳۰) و [دستهاى از] زنان در شهر گفتند زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است به راستى ما او را در گمراهى آشکارى مىبینیم.
«وَقَطعْنَ أَیْدِیَهُن وَقُلْنَ حَاشَ لِلهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ» (یوسف/31) و [از شدت هیجان] دستهاى خود را بریدند و گفتند منزه است خدا این بشر نیست این جز فرشتهاى بزرگوار نیست.
و یا کلمات حزن، خوف، شکوی و بث که در این داستان برای تحقق ترس و اندوه، به کار برده شده است و بر وجهیت مثبت داستان یوسف علیهالسلام صحه میگذارد.
«قَالَ إِنی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ» (یوسف/۱۳) گفت اینکه او را ببرید سخت مرا اندوهگین مىکند و مىترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.
«وَتَوَلى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَا عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ» (یوسف/۸۴) و از آنان روى گردانید و گفت اى دریغ بر یوسف و در حالى که اندوه خود را فرو مىخورد چشمانش از اندوه سپید شد.
«قَالَ إِنمَا أَشْکُو بَثی وَحُزْنِی إِلَى اللهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ» (یوسف/۸۶) گفت من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا مىبرم و از [عنایت] خدا چیزى مىدانم که شما نمىدانید.
استفاده از کلمه «بث» در آیه اخیر، نشانگر غم شدیدی است که صاحبش صبری بر کتمان آن ندارد و آن را ظاهر میکند (میبدی، 1357: 5/123).
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان چنین آورده است: حضرت یعقوب به دو جهت این پاسخ را داد اول این که برخلاف بندگان، خداوند متعال از درخواستها و تکرار و اصرار بر آنها ناراحت نمیشود و دیگر اینکه چون امیدش به رحمت الهی بود و هرگز از او مأیوس نشده چنین پاسخی را داد. (طباطبایی، 1417: 11/234).
هر چند وجهیت مثبت، وجه غالب داستان حضرت یوسف علیهالسلام است با این حال، همانطور که ذکر شد وجه معرفتی یا برداشتی، مهمترین نظام، با توجه به تحلیل دیدگاه داستان است؛ زیرا به طور مستقیم در بردارنده اعتماد یا عدم اعتماد گوینده نسبت به صدق گزارههای بیان شده است؛ بنابراین داستان مذکور نیز از وجهیتهای منفی (معرفتی و ادراکی) نیز خالی نیست. به مواردی از آنها اشاره میشود:
إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَب إِلَى أَبِینَا مِنا (یوسف/8).
در آیه مذکور، ساختاری تفضیلی (أحب) که بنیاد در ادراک دارد، مشاهده میشود. (ما به این درک و نتیجه رسیدیم که یوسف، نزد پدرمان، محبوبتر از همه ماست.)
در داستان یوسف علیهالسلام، راوی برای نشاندادن شک و تردید شخصیتها نسبت به یکدیگر، از عبارتهای معرفتی (برداشتی)، استفاده کرده است. بهعنوان نمونه، شک و تردید از هر دو آیه ذیل به خوبی، قابل برداشت است:
«قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنا عَلَى یُوسُفَ»(یوسف/11).
برادران گفتند: ای پدر! چرا اینقدر به ما شک داری که نمیتوانیم از یوسف مراقبت کنیم؟!
«وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنا صَادِقِینَ» (یوسف/17) شما به صدق گفتههای ما شک دارید!
مهمتر از اینها در داستان مذکور، برای ترسیم نحوه رخ دادن سوءتفاهمها و ارزیابی طرفین از یکدیگر، از افعال معرفتی یا برداشتی، استفاده شده است:
...إِنا لَنَرَاهَا فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ (یوسف/30) و یا آیه ...إِنا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (یوسف/36)؛ مفهوم آیات مذکور را با توجه به فعل «نری»، میتوان اینگونه بیان کرد که برداشت ما یا ارزیابی ما این است که او در گمراهی آشکار است یا تو در زمره نیکوکاران هستی.
همچنین، برخی افعال مانند دیدن و شنیدن، دارای کارکردی شبیه وجه ادراکی هستند (سیمپسون، 1933: 51).
نمونههای از این افعال ادراکی نیز در داستان یوسف علیهالسلام وجود دارد از جمله: «رأیتُ» (دیدم) در آیه: «إِنی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ» (یوسف/4).
«سَمِعَتْ» (آن زن شنید) در آیه: «فَلَما سَمِعَتْ بِمَکْرِهِن...» (یوسف/31).
«أرَی» (به خواب دیدم) در آیه: «قَالَ أَحَدُهُمَا إِنی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطیْرُ مِنْهُ...» (یوسف/36).
همچنین آیه: وَقَالَ الْمَلِکُ إِنی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُن سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ... (یوسف/43).
وجهیت داستان یوسف علیهالسلام در مقایسه با دیگر داستانها
سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که چه تفاوتی میان وجهیت داستان یوسف علیهالسلام با وجهیت سایر داستانهای قرآنی و نیز داستانهای ساخته ذهن بشر وجود دارد؟ در پاسخ باید گفت: تفاوت داستان حضرت یوسف علیهالسلام با دیگر داستانهای قرآنی در این است که کاملترین آنهاست. در قرآن کریم داستانهایی از سایر پیامبران علیهالسلام مانند هود، ابراهیم، نوح، موسی و... آمده که یا ناقص است و به بخش خاصی از زندگی آنها پرداخته شده است و یا بخشهای مختلفی از زندگی و ماجراهای آنان در سورههایی متعددی از قرآن کریم آمده است، مانند داستان حضرت موسی علیهالسلام که برای پیبردن به داستان زندگی آن حضرت، از بدو تولد تا آشنایی با آن مرد دانشمند (حضرت خضر علیهالسلام)، بدون در نظرگرفتن موارد تکراری، باید آیات قید شده در سورههای زیر را به ترتیب، کنار هم قرار داد:
سوره قصص (7-35)، سوره طه (10-97)، سوره غافر (26-28) سوره اعراف (132)، سوره شعراء (62-66) سوره یونس (91-92) مجدداً سوره اعراف (138-155) سوره بقره (67-71) سوره مائده (21-26) سوره کهف (61-82).
لذا، با عنایت به اینکه داستان یوسف علیهالسلام تقریباً به صورت کامل، در یک سوره، آمده است، وجهیت به کار رفته در این داستان، نمود بیشتری دارد. همانطور که در مقدمه اشاره شد، وجهیت یا مثبت است یا منفی و یا خنثی. درون وجهیت مثبت، همه ابزارهای زبانشناختی از جمله، وجه امری، وجه تمنایی، جملات تعمیمدهنده و بیانکننده وجود دارد. افزون بر اینها، میتوان به طور کلی از صفات و قیود ارزیابیکننده و همچنین افعالی یاد کرد که افکار و ادراکات و واکنشهای شخصیت را گزارش میکند و در مجموع به آنها کلمات احساسی گفته میشود، نیز افعالی وجهی واژگانی که حاکی از میل و آرزوی گوینده است مانند امیدواربودن، آرزوداشتن، تأسف خوردن. بررسی داستان یوسف علیهالسلام، نشان میدهد که در این داستان، افعال امری (27) بار، افعال تمنایی (11) بار، قیود و صفات ارزیابانه (40) بار، جملات تعمیمدهنده (33) بار، جملات بیانکننده عقیده (38) بار و کلمات احساسی (10) بار، آمده است. طبیعتاً متنی که از این منابع استفاده میکند، وجهیت کاملاً مثبت دارد؛ راوی در قبال اطلاعاتی که میدهد مطمئن است و بر آنها نظارت دارد؛ بدین معنا که این اطلاعاتِ خود او هستند و او مالک آنها است. در وجهیت مثبت، لحن یا فحوای کلام، تأکیدی، پراعتماد و برای مخاطب، اطمینانبخش است؛ به عبارت دیگر، در وجهیت مثبت، راوی در داستان دخیل و به آن خوشبین است و این امری است که هر کجا شخصیت اصلی داستان، به مشکل برمیخورد ما شاهد دخالت او در داستان و به دنبال آن، گرهگشایی هستیم و این مسأله یکی از تفاوتهای بنیادین، داستان یوسف علیهالسلام بهعنوان داستانی واقعی با داستانهای ساخته ذهن آدمیان است. حتی اگر داستانهای بشری نیز واقعیت داشته باشند، از این ویژگی بیبهرهاند؛ چرا که در داستان یوسف علیهالسلام، راوی مداخلهگر (خداوند)، به فریاد قهرمان داستان (یوسف) میرسد؛ چه زمانی که در قعر چاه بود: أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15)، چه زمانی که در کاخ عزیز مصر، به نظر کاملاً ایمنی داشت: «وَلَقَد هَمت بِهِ وَهَم بِهَا لَولَآ أَن رءَا بُرهَنَ رَبهِ کَذَلِکَ لِنَصرِفَ عَنهُ السوءَ وَالفَحشَآءَ إِنهُ مَن عِبَادِنَا المُخلَصِینَ» (یوسف/۲۴) و چه زمانی که حکومت میکرد و به کمک فکری، نیاز داشت. مانند زمانی که یوسف علیهالسلام به دنبال راهحلی برای نگهداشتن بنیامین نزد خود بود و خداوند متعال، راهکار لازم را در اختیار وی قرار میدهد: «کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلا أَنْ یَشَاءَ اللهُ...» (یوسف/76).
البته همانطور که ذکر شد، گاهی اوقات برخی از دخالتها و فریادرسیها، جنبه وحیانی به خود میگیرد و این از دیگر تفاوتهای وجهیت داستان یوسف با داستانهای ساخته و پرداخته ذهن بشر است. مانند: وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15)، (فخررازی، 1411: 18/99).
علاوه بر اینها، وجهیت مثبت داستان یوسف علیهالسلام، تفسیر جدیدی از روایتگری خداوند را در مقایسه با داستانهای ساخته ذهن بشر و حتی میتوان گفت سایر داستانهای قرآنی، به ما نشان میدهد و آن این است که وجهیت مثبت، تعامل یا ارتباط میان گوینده و مخاطب را تأیید میکند و آن را میپروراند؛ در واقع، تفاوت میان وجهیت مثبت و منفی در این است که در روایتگری مثبت، راوی، ما را وادار میکند به داستانش گوش دهیم؛ زیرا خودش آن را کاملاً میداند و میخواهد با ما در میان گذارد، با این گمان که داستانش، آموزنده است و این امری است که ما در ابتدا و انتهای داستان یوسف علیهالسلام با آن مواجه میشویم:
نَحْنُ نَقُص عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ (یوسف/3).
ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ (یوسف/102) .
بحث و نتیجهگیری
بررسی داستان یوسف علیهالسلام براساس مدل پیشنهادی سیمپسون نشان میدهد که انواع روایتگری آن براساس مدل مذکور، مطابقت دارد. در حالت کلی، از بین سه شیوه اصلی روایتگری سیمپسون، راوی در این داستان، سوم شخص در حالت روایی است؛ به عبارت دیگر، از میان چهار دیدگاه مکانی راوی سیمپسون، «دید پرندهوار» آن، با داستان یوسف علیهالسلام مطابقت دارد یعنی راوی، هوشمندانه ناظر تمامی صحنهها است؛ اما در هر جایی که اقتضا کند، زاویه دوربین از منظر شخصیتها کانونسازی میشود. مانند جریان خواب دیدن یوسف علیهالسلام و تعبیر این رؤیا توسط یعقوب علیهالسلام، برعهده گرفتن قضاوت در مورد بیگناهی یا خطاکاری یوسف علیهالسلام توسط عزیز مصر، تعبیر خواب آن دو زندانی و نیز عزیز مصر توسط یوسف علیهالسلام و... .
علیرغم اینکه از دیدگاه سیمپسون، روایات مقوله ب، قسمتهایی از داستان است که توسط سوم شخص غیرمشارکت کننده، غیرجسمیت یافته و غیرقابل رؤیت بیان میشود، نکته قابل تأمل در داستان یوسف علیهالسلام این است که گاهی اوقات، راوی سوم شخص، بنا به ضرورت در داستان مشارکت و طرفداری خود را اعلام میدارد؛ یعنی هر جا که لازم بوده، خداوند متعال با تجلی فاعلی خود در این داستان، تأثیر فراوانی در سیر داستان و واکنش شخصیتهای آن ایجاد میکند.
با بررسی نوع دیدگاه راوی به کارگرفته شده در متن داستان، میتوان به تحلیلی از دیدگاه ایدئولوژی نویسنده نیز رسید. پیام داستان و ایدئولوژی راوی در جایجای این داستان، توسط شخصیت اصلی آن یعنی یوسف علیهالسلام بیان میشود، از جمله: عدم رستگاری ستمگران، عدم غفلت خداوند در کمک به مؤمنان حقیقی، ناامید نشدن از رحمت الهی و...
با توجه به اینکه داستان یوسف علیهالسلام برخلاف دیگر داستانهای قرآنی، تقریباً به صورت کامل، در یک سوره، آمده است، وجهیت به کار رفته در این داستان، نمود بیشتری دارد. براساس محور دوم تقسیمبندی سیمپسون، وجهیت غالب در متن روایتی، مثبت است؛ به عبارت بهتر، ابزار زبانی به کار رفته در این وجه، عبارتند از: فعلهای امری، فعلهای وجهی، جملات تعمیم دهنده، جملات بیان کننده عقاید، قیود و صفات ارزیابانه، کلمات احساسی و افعال گزارشی که گزارشگر افکار، ادراکات و واکنشها هستند و یا کلمات حزن، خوف، شکوی و بث که در این داستان برای تحقق ترس و اندوه، بهکار برده شده است و بر وجهیت مثبت داستان یوسف علیهالسلام صحه میگذارد. بررسی داستان یوسف علیهالسلام، نشان میدهد که در این داستان، افعال امری (27) بار، افعال تمنایی (11) مرتبه، قیود و صفات ارزیابانه (40) بار، جملات تعمیم دهنده (33) بار، جملات بیان کننده عقیده (38) مرتبه و کلمات احساسی (10) بار، آمده است. متنی که از این منابع استفاده میکند، وجهیت کاملاً مثبت دارد؛ راوی در قبال اطلاعاتی که میدهد مطمئن است و بر آنها نظارت دارد. در وجهیت مثبت، لحن کلام، تأکیدی و برای مخاطب، اطمینانبخش است؛ به عبارت دیگر، در وجهیت مثبت، راوی در داستان دخیل است و این امری است که هر کجا شخصیت اصلی داستان، به مشکل برمیخورد ما شاهد دخالت او در داستان و در نتیجه، گرهگشایی هستیم و این مسأله یکی از تفاوتهای بنیادین، داستان یوسف علیهالسلام بهعنوان داستانی واقعی با داستانهای ساخته ذهن آدمی است؛ هرچند برخی از داستانهای بشری نیز واقعیت داشته باشند، اما فاقد این خصوصیت هستند. در داستان یوسف علیهالسلام، شدت این تأثیر و اهمیت اطاعت یا مخالفت شخصیتهای داستان با تجلی فاعلی خداوند به حدی است که ابعاد متفاوت شخصیتهای داستان را تحتالشعاع قرار میدهد؛ چرا که راوی مداخلهگر (خداوند)، هر زمان که نیاز اقتضا میکند، به فریاد قهرمان داستان میرسد؛ چه زمانی که در قعر چاه بود، چه زمانی که در کاخ عزیز مصر، علیه او توطئهچینی شد و چه زمانی که حکومت میکرد و به کمک فکری نیاز داشت.
هر چند وجهیت مثبت، وجه غالب داستان حضرت یوسف علیهالسلام است با این حال، همانطور که ذکر شد وجه معرفتی یا برداشتی، مهمترین نظام، با توجه به تحلیل دیدگاه داستان است؛ زیرا به طور مستقیم دربردارنده اعتماد یا عدم اعتماد گوینده نسبت به صدق گزارههای بیان شده است؛ بنابراین داستان مذکور نیز از وجهیتهای منفی (معرفتی و ادراکی) خالی نیست. بهعنوان نمونه، در پارهای از موارد، برای نشان دادن شک و تردید شخصیتها نسبت به یکدیگر و مهمتر از آن برای ترسیم نحوه رخ دادن سوء تفاهمها و ارزیابی طرفین نسبت به یکدیگر، از این وجهیت، استفاده شده است.
1. Simpson
2. Henry James
3. Lubboek
4. Forrester
5. Percylubbock
6. Roger Fowler
- قرآن کریم، ترجمه فولادوند.
- آقاگلزاده، فردوس و پور ابراهیم، شیرین (۱۳۸۷). «بررسی زبانشناختی دیدگاه روایتگری داستان روز اول قبر صادق چوبک در چارچوب مدل سیمپسون»، مجله نقد ادبی، سال اول، شماره سوم، صص ۷-۲۸.
- آلوسی، سید محمود (1415). روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ اول.
- ابن عربی، محیی الدین (1368). تفسیر القرآن الکریم، تحقیق و تقدیم دکتر مصطفی غالب، تهران: ناصرخسرو.
- ابوالفتوح رازی (1320). روح الجنان و روح الجنان، به تصحیح مهدی الهی قمشه ای، تهران: نشر علمی.
- (1398هـ). تفسیر قرآن کریم، تصحیح میرزا ابوالحسن شعرانی، تهران: کتابفروشی اسلامی.
- اخوت، احمد (۱۳۷۱). دستور زبان داستان، اصفهان: نشر فردا.
- افخمی، علی و علوی، فاطمه (۱۳۸۲). «زبانشناسی روایت»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، صص ۵۵-۷۳.
- امین، سیده نصرت (1361). مخزن العرفان در تفسیر قرآن، تهران: نهضت زنان مسلمان.
- بروسوی، اسماعیل حقی (بیتا). تفسیر روح البیان، بیروت: دارالفکر.
- بیاد، مریم و نعمتی، فاطمه (۱۳۸۴).« کانونسازی در روایت»، پژوهشهای ادبی، سال دوم، شماره هفتم: صص ۸۳-۱۰۸.
- تولان، مایکل (۲۰۰۱). روایتشناسی درآمدی زبانشناختی- انتقادی، ترجمه سیده فاطمه علوی و فاطمه نعمتی، تهران: سمت.
- جمالی اردستانی، جمال الدین محمد (1387). کشف الأرواح (تفسیر عرفانی سوره یوسف)، تصحیح، مقدمه و تعلیقات: طاهره خوشحال دستجردی، اصفهان: کنکاش.
- خادمی، نرگس (۱۳۹۱). «الگوی «دیدگاه روایی» سیمپسون در یک نگاه»، فصلنامه علمی- پژوهشی نقد ادبی، سال پنجم، شماره هفدهم: صص ۷- ۳۶.
- ستاری، جلال (1372). درد عشق زلیخا، تهران: طوس.
- صفی علیشاه، میرزا حسین (1356). تفسیر منظوم قرآن، تهران: کتابفروشی خیام.
- طباطبایی، محمد حسین (1417). المیزان فی تفسیر القرآن، قم: انتشارات جامعه مدرسین، چاپ پنجم.
- طبری، محمد بن جریر(1412). جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت،: دار المعرفه، چاپ اول.
- طوسی، احمد بن محمد (1356). جامع الستین للطائف البساتین، تصحیح محمد روشن، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- علوی، فاطمه و پورابراهیم، شیرین و غیاثیان، مریم و گیلانی، مصطفی (۱۳۹۳). «بررسی زبانشناختی زاویه دید در داستان کوتاه صراحت و قاطعیت براساس الگوی سیمپسون»، دوماهنامه علمی- پژوهشی جستارهای زبانی.
- همدانی، عین القضات (1386). تمهیدات، با مقدمه و تصحیح عفیف عسیران، تهران: منوچهری.
- غزالی، محمد (1319). بحر المحبه فی الأسرار الموده فی تفسیر سوره یوسف، بمبئی: نشر ناصری.
- فخر رازی، محمد بن عمر (1411). التفسیر الکبیر، تهران: مکتب الأعلام الإسلامی، الطبعه الثالثه.
- فورستر، ادوارد (1369). جنبههای رمان، ترجمه ابراهیم یونسی، تهران: نگاه.
- قرائتی، محسن (1379). تفسیر نور، ج6، تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن.
- گراوند، علی (1388). بوطیقای قصه در غزلیات شمس، تهران: معین.
- مارتین، والاس (1382). نظریههای روایت، ترجمه محمد شهبا، تهران: هرمس.
- معینالدین فراهی (1364). حدائق الحقائق، تصحیح سید جعفر سبحانی، تهران: امیرکبیر.
- مکارم شیرازی، ناصر (1385). تفسیر نمونه، تهران: دار الکتب العلمیه، چاپ سی و هفتم.
- مندنیپور، شهریار (1384). کتب ارواح شهرزاد، تهران: ققنوس.
- میبدی، ابوالفضل رشیدالدین (1357). کشف الأسرار وعده الأبرار، به اهتمام علی اصغر حکمت، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم.
- هاشمی، احمد (1380). جواهر البلاغه، بیروت: دار الفکر.
- ________ (1986). Linguistic Criticism Oxford: Oxford University Press
- Simpson Paul (1993). Language Idiology and Point of View, London: Routledge.