نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشیار پژوهشکده مطالعات قرآنی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی وزارت علوم تحقیقات و فناوری ایران
چکیده
سکنا یا انس گرفتن مردان به زنان در قرآن کریم و احادیث بارها گوشزد شده است، ولی فهم این آموزه، نهتنها امروز که در سدههای متقدم نیز با ابهاماتی نزد مفسران و شارحان حدیث روبهرو بوده است. امروز هم برای مخاطبان حاضر این پرسش در میان است که در این نصوص سخن از چه نوع نسبتی میان مردان با زنان است و محتوای این نصوص تا چه اندازه به استوارسازی مبانی خانواده و تا چه اندازه به لذتجویی مردان مربوط میشود و چرا گرانیگاه این نسبت زنان است. در مقاله حاضر کوشش شده است تا با ریشهشناسی و استفاده از روشهای زبانشناسی تاریخی به تحلیل آیات و احادیث مربوط پرداخته شود و در موارد نیاز از مطالعات تطبیقی متون ادیان نیز استفاده شده است. بهعنوان دستاورد پژوهش میتوان گفت آموزه قرآنی سکنا، کاملاً ناظر به استوارسازی مبانی خانواده است و آموزه انس در احادیث، یا برآمده از آن است که ماده قرآنی «س ک ن» به ماده «ا ن س» نقل به معنا شده و تحولات اجتماعی به موازات تحولات زبانی مسیر این آموزه را تغییر داده است؛ یا به موازات آموزه قرآنی سکنا، نسبت انس میان مرد و زن بهعنوان یک آموزه دیرین در ادیان ابراهیمی و نه تفسیر سکنا، در روایات اسلامی مطرح گشته است.
کلیدواژهها
مقدمه
خانواده همواره بهعنوان کوچکترین واحد اجتماعی شناخته میشود و به تعبیری، هستهایترین شکل از همگرایی میان انسانها بر اساس تعامل در چارچوب رابطه زوجیت تحقق مییابد. اهمیت رابطه بین دو زوج بهعنوان محور همگرایی حتی در جامعه صنعتی امروز که الگوهای اجتماعی در آن تغییرات اساسی کرده، مورد توجه انسانشناسان قرار دارد و مهمترین کارکرد-فرآیند[1] خانواده هستهای در چنین جامعهای، «ایجاد تحرک اجتماعی» دانسته میشود (ریویر، 1384: 7).
این در حالی است که در جوامع پیشاصنعتی ـ بهخصوص جوامع کشاورزی ـ خانواده بهمراتب از اهمیت اقتصادی و امنیتی گستردهتری برخوردار بوده است. در بحث حاضر، این نکته نیز مهم است که با توجه به نقش فعال مردان در تشکیل خانواده در غالب جوامع و اینکه پیشنهاددهنده اولیه در پیوند بهطور سنتی مردان بودهاند، صورتبندیهای مطرحشده در باب همگرایی دو جنس، عموماً جهتدار هستند و در آنها جهت گرایش از سوی مردان به زنان بوده است.
در مطالعات انسانشناسی ژیلبر دوران، تقسیم نظام فعالیتهای انسان به دو دسته روزانه و شبانه نیز به برقرار کردن ارتباط بهتر با مبحث یاری میرساند؛ درحالیکه نظام روزانه بیشتر مربوط به فعالیتهایی برای بهدست آوردن هر چیز ارزشمند و کوششهای پرمخاطره است، نظام شبانه اقتضای فعالیتهایی را دارد که بر محور بهرهور شدن از داشتهها و آرامش یافتن است. نکته کلیدی آن است که در زندگی شبانه، افراد خانواده در کنار هم مجتمع هستند و گرانیگاه این همگرایی، مادر خانواده است. دوران در کتاب خود در بحث از نظام شبانه، بخش مستقلی را به این جایگاه زن اختصاص داده است (Durand, 1992: 256 ff.).
با توجه به این کارکردهای محوری، کاملاً قابل فهم است که در نصوص دینی، همگرایی میان دو جنس با گرانیگاه زن و آرامش گرفتن همه در این فضای همگرایی، برای ایجاد چنین نهاد کارآمد اجتماعی مورد توجه باشد و در عمل نیز چنین است. مسئله سکنا یا اُنس گرفتن مردان به زنان بر چنین محوری استوار شده و در قرآن کریم و احادیث و حتی پیشتر در عهد عتیق، این آموزه با استفاده از واژگان کلیدی مختلف مورد بحث قرار گرفته است.
در گزارههایی در نصوص یادشده که به این موضوع پرداختهاند، کشش و گرایش سازنده میان دو جنس و بهطور جهتدار شده، گرایش مردان به زنان، با استفاده از واژههای مختلفی بیان شده است که تحلیل ارزش معنایی آنها، دریچه ورودی برای درک کلیت معنای حاکم بر آموزههاست. مسئله اصلی در مقاله حاضر آن است که واژههای کلیدی ناظر به این گرایش مردان به زنان در نصوص قرآن و حدیث بازشناخته شوند و سپس با استفاده از روشهای متناسب، دستاورد معنایی آنها در پرتو مقایسه استخراج گردد. از نظر روشی مبنای اصلی در این پژوهش، روشهای زبانشناسی تاریخی در حوزه ریشهشناسی سامی و بهطور محدود، مطالعه تطبیقی متون مقدس است.
الف. مفهوم سکنا در قرآن کریم
1. کاربردهای قرآنی
قرآن کریم بارها از سکنا گرفتن مردان به زنان ـ هم در سخن از داستان آدم و حوا و هم در سخن از کلیت زیست انسانی ـ بحث کرده است. ریشه فعلی که بهعنوان محور در این آیهها برای سخن گفتن از گرایش مردان به زنان بهکار رفته، «سَکَنَ» است. در این باره، باید مشخصاً به دو آیه از قرآن کریم اشاره کرد که در آنها، حواء بهطور خاص و زنان بهطور عام، بهمثابه موجِبی برای آرامش گرفتن همسر یا همسران خود معرفی شدهاند و در هر دو آیه از ماده «س ک ن» استفاده شده است. آیههای یاد شده اینهاست:
﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنهَا زَوجَهَا لِیَسکُنَ إِلَیهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَت حَملًا خَفِیفًا فَمَرَّت بِهِ فَلَمَّا أَثقَلَت دَعَوَا اللهَ رَبَّهُمَا لَئِن آَتَیتَنَا صَالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ (اعراف/189)
یعنی: او آنی است که آفرید شما را از تنی یکی و گردانید از آن جفت او ]حوا[ را تا آرام گیرد بهسوی او. پس چون رسید او را فراز آمد ]آدم حوا را[؛ بار گرفت ]حوا[ باری سبک... (ترجمه قرن دهم، 1383: 147).
﴿وَمِن آَیَاتِهِ أَن خَلَقَ لَکُم مِن أَنفُسِکُم أَزوَاجًا لِتَسکُنُوا إِلَیهَا وَجَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً وَرَحمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآَیَاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾ (روم/21)
یعنی: و از نشانههای ]قدرت[ اوست که آفرید برای شما از تنهای شما خویشتن جفتانی تا آرام گیرید بهسوی ایشان و گردانید میان شما دوستی و الفتی و بخشایشی بر یکدیگر. بهدرستی که در آنت است هرآینه نشانهها و عبرتها مر گروهی را که اندیشه همیکنند (ترجمه قرن دهم، 1383: 345).
برای فراهم شدن امکان مقایسه بهتر با احادیثی که در ادامه بدان پرداخته خواهد شد، باید گفت ماده «أ ن س» هرگز در قرآن کریم برای همگرایی دو جنس بهکار نرفته است؛ این ماده با اینکه در قرآن بارها در باب افعال و استفعال بهکار برده شده، هرگز معنای «خوی گرفتن» ندارد. در همه کاربردها در قرآن، «أ ن س» معنایی از طیف «دیدن، دانستن» را حمل میکند و ابداً وارد طیف معنایی «همراه شدن، وارد روابط نزدیک شدن» که در فارسی از واژه اُنس فهمیده میشود، نشده است.
2. کاوش لغوی و ریشهشناختی در «س ک ن»
«س ک ن» که از مادههای پایدار در زبان عربی است، از سامی باستان تا عربی معاصر نهتنها کاربرد خود را حفظ کرده، بلکه با وجود گسترشهای مختلف معنایی، معنای کهن خود را کمابیش حفظ کرده است. همین پایداری موجب شده است تا در منابع لغت نیز مناقشه و ابهامات مهمی در این باره وجود نداشته باشد. اینکه ابنفارس میگوید اصل در این ماده واحد است و آن بر معنای «مخالف اضطراب و حرکت» دلالت میکند (ابنفارس، 1366: 3/88)، کمابیش در کتب متقدم و متأخر لغویان تأیید میگردد. مثلاً خلیل بن احمد معنای سکون را «رفتن حرکت» گفته (خلیل، 1981: 5/312؛ ابندرید، 1987: 2/856؛ ازهری، 2001: 10/39) و در معادلهای فارسی برای آن معنای «آرام گرفتن» محوریت یافته است (مثلاً صفیپوری، 1296: 2/572؛ سیاح، 1348: 2/265). البته طیف معنایی «جای گرفتن، منزل گزیدن» و صورتهای اسمی آن به معنای «خانه، منزل» نیز از سوی لغویان متقدم و متأخر به جدّ مطرح شده است (مثلاً خلیل، 1981: 5/312؛ ابندرید، 1987: 2/855؛ فیروزآبادی، 1344: 4/235).
ماده «س ک ن» از کهنترین ریشههای ثلاثی در سامی است که بازماندههای آن در غالب زیرشاخهها دیده میشود؛ از این قرار:
زیرشاخه شمالی حاشیهای
اکدی sakānu: رسیدگی کردن (به کسی/ چیزی)، مراقب (کسی/ چیزی) بودن، جاگیر کردن | جاگیر شدن (Black et al, 2000: 312).
šakānu(m): گذاشتن، جا دادن، بر زمین نهادن (Black et al., 2000: 348)، (در محلی) جاگیر شدن (Jeffery, 1938: 173).
زیرشاخه اوگاریتی
- اوگاریتی //SKN: در باب ثلاثی مجرد: جای دادن.
/ŠKN/: مراقب (کسی/ چیزی) بودن، آماده کردن.
- در باب ثلاثی مجرد: جای داده شدن، جاگیر شدن، ماندن
- در باب معادل افتعال عربی: خود را سامان دادن (Del Olmo & Sanmartín, 2003: 757, 815).
زیرشاخه کنعانی
- عبری סָכַן (sāḵan): سود بردن، خدمت گرفتن (Gesenius, 1939: 698).
- שָׁכַן (šāḵan)، שָׁכֵן (šāḵēn): مستقر شدن، سکنا داشتن (Gesenius, 1939: 1014).
- تل العمارنة /sakânu/: مراقب بودن (Gesenius, 1939, 698).
- فنیقی/ŠKN/در معنای اسمی: خانه (Jeffery, 1938: 173)، در معنای فعلی: جای دادن، گذاردن، به کار گماردن (Krahmalkov, 2000: 408).
- کنعانی /za-ki-na/: خانه (مشکور، 1357: 1/395).
واژه یونانی σκηνή (skenē) به معنای «چادر، خیمه» (Liddell & Scott, 1990: 1608) احتمالاً یک وامواژه سامی و به احتمال بیشتر برگرفته از فنیقی است (Jeffery, 1938: 173).
زیرشاخه آرامی
- آرامی ترگومی סָכַן (sāḵan): مرتب کردن، اداره کردن.
- סִכֵּן (sikkēn) در باب معادل تفعیل عربی: فراهم کردن، تهیه کردن (Jastrow, 1903: vol. II, 991).
- שָׁכַן (šāḵan): سکنا گزیدن، آرام گرفتن.
- שְׁכַן (šǝḵan): سکنا گزیدن، نشستن، آشیانه کردن.
- שִׁכֵֵּן (šikkēn) در باب معادل تفعیل: سکنا گزیدن | تثبیت کردن، مستقر کردن (Jastrow, 1903: 2/1575).
- آرامی رسمی /ŠKN/: سکنا گزیدن، اقامت کردن (Hoftijzer & Jongelling, 1995: 1134).
- سریانی ܫܟܶܢ (šken): سکنا گزیدن، مستقر شدن، فرود آمدن (Brun, 1895: 679; Costaz, 1986: 367).
- ܫܟܶܝܢܬܳܐ (škīntā): آرامش، سکینه (Brun, 1895: 679).
- مندایی/ŠKN/: جاگیر شدن، سکنا گزیدن، اقامت کردن، اشغال کردن | اسکان دادن (Drower & Macuch, 1963: 466).
زیرشاخه عربی جنوبی معاصر
- مهری /skū:n/، جبالی /skṍ:º/: سکنا گزیدن، زندگی کردن (Nakano, 1986: 31).
در عربی کلاسیک نیز «سَکَنَ» به معنای «آرمید، جاگیر شد، سکنا گزید» کاربرد دارد و در صورتهای اسمی، «سَکَن» به معنای جای گرفتنی، آرامش، «سُکنَی» به معنای خانه و محل آرام گرفتن و «سَکینة» به معنای آرامش است (صفیپوری، 1296: 2/571-572).
در زیرشاخههای سامی، تصور بر آن است که این ریشه تنها در حبشی و عربی جنوبی باستان یافت نمیشود (Zammit, 2002: 225)؛ اما احتمال دارد واژه ስኮና, ስኰና (sakwanā, sakonā) در گعزی به معنای «کف پا، جای پا، پاشنه» در انسان، «سم، پای جلو» در حیوانات و «پایه» در اشیاء، واژه /šǝkna/ در زبان تیگره به معنای پا (برای انسان و حیوان) و همزادهای آنها در دیگر زبانهای حبشی، بازماندههای همین ریشه باشند. به دیدگاه لسلاو که این واژهها را وام گرفته از زبانهای کوشی میانگارد (Leslau, 1991: 496)، باید با تردید نگریست و همسانیها را همانگونه که در ادامه خواهیم دید، به وجود ریشه مشترک آفروآسیایی مربوط دانست.
یک قرن پیشتر، تسیمرن همزادهای «س ک ن» در سامی را دارای ریشهای بینالنهرینی میشمرد (Zimmern, 1917: 30; Jeffery, 1938: 173)، ولی با توجه به حضور این ریشه در قریب بهاتفاق زیرشاخههای سامی، دلیلی برای این باور نیز وجود ندارد.
اکنون به ریشههای کهنتر میپردازیم. باید توجه داشت که پیشینه همه واژههای یاد شده در زبان سامی باستان بهصورت /*šVkun/ به معنای «جای گرفتن، سکنا گزیدن، ماندن» و پیشتر در آفروآسیایی بهصورت /*sikun-/ به معنای «سکنا گزیدن، نشستن» بازسازی شده است (Orel & Stolbova, 1995: No. 2240; Dolgopolsky, 2008: No. 2027). همزادهای آن در دیگر شاخههای آفروآسیایی اینهاست:
شاخه کوشی
- کوشی جنوبی باستان (ریفت) *sukn- یا *sukun-un- به معنای سرپا نشستن، چمباتمه زدن (Orel &
Stolbova, 1995: No. 2240; Dolgopolsky, 2008: No. 2027.(
- داهالو sūkēm: هنوز (در جایی) بودن؛ sukkēm: هنوز ماندن (Orel & Stolbova, 1995: No. 2240; Dolgopolsky, 2008: No. 2027).
شاخه چادی
چادی غربی باستان *sikun- یا *sukn- به معنای نشستن، آرام گرفتن (Orel & Stolbova, 1995: No. 2240; Dolgopolsky, 2008: No. 2027)
شاخه بربری
بربری باستان /SKN/ به معنای سکنا گزیدن، سرپا نشستن (Dolgopolsky, 2008: No. 2027)
شاخه مصری
مصری متأخر SḪNYبه معنای آرام گرفتن، سکنا گزیدن (Lesko, 2002: 71) که نه اورل- استولبوا و نه دالگاپولسکی بدان توجه نکردهاند.
ریشه ثلاثی آفروآسیایی /*sikun-/ بهنوبه خود به ریشه ثنایی بهصورت *suk- بازگشت دارد که به همان معنای «سکنا گزیدن، نشستن» است. چنانکه دالگاپولسکی تصریح دارد، همخوان /N/ در پایان این ریشه، تنها یک گسترش[2] لفظی است که تغییر خاصی در معنای آن ایجاد نکرده است (Dolgopolsky, 2008: No. 2027).
اهرت یک ریشه ثنایی بهصورت *câak- در آفروآسیایی بازسازی کرده[3] که معنای آن «هنوز (در جایی) ماندن، ماندن (در جایی)» است (Ehret, 1995: 269). معادل متعارف این ریشه در سامی و عربی «ث ک» و نه «س ک» است. افزون بر ریشه ثلاثی سامی /θKM/ که از آن سخن خواهد آمد، اهرت چند بازمانده ثنایی در شاخههای مختلف آفروآسیایی نشان داده است، از این قرار:
- در مصری واژه /ski/ به معنای «وقت گذراندن»
- در چادی مرکزی، مشخصاً در زبان نگیزیم[4] واژه /sáka/به معنای «آشیانه»
در اوموتیک، مشخصاً در زبان یما[5] واژه šáakk- به معنای «ساکت بودن» (Ehret, 1995: 269؛ درباره نگیزیم، نیز Adamu, 2009: 126).
واژه چادی مرکزی *suk- به معنای «نشستن، استراحت کردن» را نیز باید به اینها علاوه کرد (Dolgopolsky, 2008: No. 2027)
در نقد بازسازی اهرت باید گفت، از میان الفاظ یاد شده توسط او، واژه مصری بیشتر از آنکه ساختهشدنش از واج /c/ (č) محتمل باشد، انتظار میرود از واج /s/ ساخته شده باشد. درباره چادی و اوموتیک هم اصلاً تبدیل واج /c/ (č) آفروآسیایی به واج /s/ و /š/ در آنها تبدیل متعارف نیست، بلکه متعارف بازگشت آن به واج /s/ آفروآسیایی است. درواقع، مهمترین مستند اهرت در این بازسازی، تکیه بر ریشه ثلاثی /*θKM/ است که توضیح آن خواهد آمد.
در شاخه زبانهای سامی، بازماندههای ریشه ثنایی /SK/ را میتوان در قالب ریشههای ثلاثی شده دیگر بهجز «س ک ن» نیز بازجست؛ ازجمله میتوان به ریشههای عربی زیر اشاره کرد:
ماده س ک ت، با پسساز /-T/ به معنای «آرام شدن، ماندن» که در عبری و سریانی نیز همزاد دارد (مشکور، 1357: 1/392). این ماده، در عربی کلاسیک در کاربردی مانند «سَکَتَ غضبُه» (خشم او آرام شد) بهروشنی حفظ شده و کاربرد آن به معنای «خاموش شدن (از سخن)، ساکت شدن» نیز نوعی تخصیص در کاربرد بوده است. این معنای اخیر در عبری و سریانی هم دیده میشود (Gesenius, 1939: 698; Brun, 1895: 679). معنای ماندن را نیز میتوان در برخی رسوبات لغوی بازجست؛ مانند: «سُکتة» به معنای: آنچه از خوراک در ظرف باقی میماند و «اَسکات» به معنای «بازماندهها از هر چیزی» (فیروزآبادی، 1344: 1/150).
ماده «س ک ر»، با پسساز /-R/ به معنای «آرمیدن» که نباید با «س ک ر» به معنای «مست شدن» خلط شود. تنها نمونه یاد شده برای کاربرد این ماده در کتب لغت عربی، در ترکیب «سَکَرَ الریحُ سُکوراً» دیده میشود که به معنای آرام شدن باد است. فیروزآبادی سَکَرَ در این کاربرد را با سَکَنَ برابر نهاده است (فیروزآبادی، 1344: 2/50؛ صفیپوری، 1296: 2/570).
ماده س ک س ک، با تکرار ریشه ثنایی به معنای آن در اصل «سست شدن» که باید حاصل مبالغه در معنای «آرام گرفتن» باشد. تنها بازمانده آن در کتب لغت عربی، صورت اسمی «سَکسَکة» به معنای «سستی، ضعف» است (فیروزآبادی، 1344: 3/306؛ صفیپوری، 1296: 2/571).
ماده س ک ع، با پسساز /-ʕ/ به معنای «سکنا گزیدن». از این ریشه تنها نمونه ثبتشده در کتب لغت عربی، صورت مصدری «سکع» به معنای «جای گرفتن، مسکن گزیدن» (در مکانی معین)، اسم فاعل «ساکِع» و صفت مشبهه «سَکِع» به معنای فرضی «مقیم، ساکن» دیده میشود که در منابع مدلول التزامی آن «مرد دور از جای و وطن خویش» ضبط شده است (فیروزآبادی، 1344: 3/39؛ صفیپوری، 1296: 2/570).
ماده م س ک، با پیشساز /M-/ به معنای «گرفتن، گرفته شدن». از آنجا که این پیشساز قادر است از فعل ملموس معنای تجریدی بسازد، از معنای ملموس «ماندن (در جایی)»، معنای انتزاعی «گرفته شدن، ماندن (در موقعیتی خاص)» بهصورت لازم، یا «مانا ساختن (در موقعیتی خاص)» بهصورت متعدی ساخته گرفته است. صورت لازم آن در آرامی و صورت متعدی در عبری نیز دیده میشود (Gesenius, 1939: 604). همین ماده منسوخ، وقتی به باب افعال رفته (اَمسَکَ) از آن معنای «گرفتن، نگاه داشتن» ساخته شده که در عربی قرآنی و عربی کلاسیک کاربرد شناختهشدهای دارد. افزون بر آن، کاربردی نادر از آن در باب افتعال دیده میشود که کاملاً همان معنای «سکنا گزیدن» را حفظ کرده است؛ «امتَسَک فی البلد»، یعنی «در آن شهر مقیم شد» (سیاح، 1348: 4/173).
ماده ن س ک، با پیشساز /N-/ به معنای «سکنا داده شدن» که صورت انفعالی از معنای سکنا گرفتن است. از این ماده تنها کاربرد ضبط شده در منابع لغوی، صورت اسمی نَسک به معنای «جای الفت گرفته» (المکان المألوف) است (فیروزآبادی، 1344: 3/321؛ صفیپوری، 1296: 4/1246).0
به اینها شاید بتوان ماده «ث ک م» را نیز افزود که احتمالاً بر پایه گشتار θ|S پدید آمده باشد. این ماده به معنای «اقامت گزیدن، ملازم شدن (به جایی)» در کتب لغت ثبت شده (فیروزآبادی، 1344: 4/85) و اهرت چنانکه اشاره شد، پیشینه آن را در سامی باستان بهصورت *θakm- به معنای «سکنا گزیدن، اقامت کردن، ماندن» نشان داده است. وی این ریشه ثلاثی را برگرفته از ریشه ثنایی آفروآسیایی *câak- و پیشنمونه بازمانده آن ریشه در شاخه سامی میانگارد که پیشتر بدان اشاره شد (Ehret, 1995: 269)؛ اما ترجیح آن است که استناج شود ماده ثنایی *θK مبدأ ریشه ثلاثی *θakm- بهعنوان گشتاری از ماده ثنایی *SKدر سامی باستان وجود داشته و یافت شدن گشتار میان /S/ و /Š/ در همزادهای ماده «س ک ن» در زبانهای اکدی، اوگاریتی، عبری و آرامی نیز بازگشت به همین سیالیت در سامی باستان دارد.
بر پایه آنچه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که ماده ثنایی /SK/ در آفروآسیایی در کهنترین کاربردهای خود بر محور «ماندن» قرار داده است و گسترشهایی مانند «آرام گرفتن» و «سکنا گزیدن» از آن پدید آمده است. اگر نظریه نوستراتیک و بازسازی دالگاپولسکی مبنای عمل قرار گیرد که *s̄akV- را به معنای «نشستن، سکنا گزیدن» در آن زبان بازسازی کرده است (Dolgopolsky, 2008: No. 2027)، در این صورت، ماندن و آرام گرفتن خود گسترشهای معنایی «سکنا گزیدن» خواهند بود. هرچه هست، از همان دوره آفروآسیایی، بین ماندن / سکنا گزیدن با آرام گرفتن یک رابطه استوار برقرار شده و این رابطه تا تفرق زبانهای سامی دوام یافته است.
چنین مینماید که برای کسانی چون ابنفارس، طیف معنایی «ماندن» فرع بر معنای نفی اضطراب و حرکت انگاشته شده است، اما ریشهشناسی نشان میدهد که مسیر ساخت معنا نزد ابنفارس وارونه شده است و با وجود اینکه رابطه ماندن و آرام گرفتن از دوره آفروآسیایی پیشینه دارد، ولی بهوضوح معنای ماندن مقدم بر آرام گرفتن است.
ب. مفهوم اُنس در احادیث
1. کاربردهای حدیثی
در سخن از احادیثی که متضمن آموزه گرایش مردان به زنان هستند، نخست باید به حدیثی روایتشده از امام صادق علیهالسلام در توضیح چگونگی آغاز نسل انسان بر روی زمین اشاره کرد. در بخشی از حدیث چنین آمده است که پس از آفرینش حوا، آدم او را دید و گفتوگویی کوتاه داشت و سپس در این باره با خداوند به مکالمهای پرداخت. متن حدیث چنین است:
حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید، قال: حدثنا أحمد بن إدریس ومحمد بن یحیى العطار جمیعاً، قالا: حدثنا محمد بن أحمد بن یحیى بن عمران الأشعری، قال: حدثنا أحمد بن الحسن بن علی بن فضال، عن أحمد بن إبراهیم بن عمار، قال: حدثنا ابن نویه، رواه عن زرارة، قال: سئل أبو عبد الله علیهالسلام کیف بدؤ النسل من ذریة آدم علیهالسلام ... قال: إن الله تبارک وتعالى لما خلق آدم من الطین، وأمر الملائکة، فسجدوا له، ألقى علیه السبات، ثم ابتدع له خلقاً ... فأقبلت تتحرک، فانتبه لتحرکها، فلما انتبه نودیت أن تنحى عنه، فلما نظر إلیها نظر إلى خلق حسن تشبهصورته، غیر أنها أنثى، فکلمها، فکلمته بلغته. فقال لها: من أنت؟ فقالت: خلق خلقنی الله کما ترى. فقال آدم عند ذلک: یا رب! من هذا الخلق الحسن الذی قد آنسنی قربه، والنظر إلیه؟ فقال الله: هذه أمتی حواء، أفتحب أن تکون معک، فتؤنسک وتحدثک ... (ابنبابویه، 1385: 1/17-18؛ 1404: 3/379-381؛ راوندی، 1418: 61-62).
یعنی: از امام صادق علیهالسلام پرسش شد که آغاز نسل از پشت آدم چگونه بوده است؟ ... گفت: خداوند تبارکوتعالی آنگاه که آدم را از گل آفرید و فرشتگان را فرمان داد تا بر او سجده برند، بر وی خوابی چیره کرد و آنگاه برای او آفریدهای (زن) پدید آورد... پس آن زن بهسوی او حرکت کرد و او بر حرکت وی هشیار شد. پس چون توجهش جلب شد، ندا در رسید که از او دوری جوی. پس هنگامی که به وی نگاه افکند، آفریدهای نیکو دیده که در صورت همسان او بود، جز آنکه مادینه بود. پس با زبان خود با وی سخن گشود و بدو گفت: تو کیستی؟ گفت: آفریدهای هستم که خداوند مرا آنگونه که میبینی آفریده است. پس آن هنگام آدم گفت: ای پروردگار! این مخلوق زیبا که نزدیک بودن به او و نگاه کردنش موجب «اُنس» من میگردد، کیست؟ خداوند گفت: این بنده من حواست. آیا دوست میداری که با تو همراه باشد، پس مونس تو گردد و با تو همسخن باشد؟ ...
در حدیث دیگری به روایت از امام کاظم از امام صادق علیهالسلام، در ضمن مباحثی در پیرامون مناسک حج، به موضوع وجه تسمیه زنان به «نساء» اشاره شده و مسئله چنین بیان شده است که آنچه موجب نامیده شدن زنان به «نساء» شده، این است که آدم را تنها با حوا «اُنس» بوده است. لفظ حدیث این است:
علی بن محمد، عن صالح بن أبی حماد، عن الحسین بن یزید، عن الحسن بن علی بن أبی حمزة، عن أبی إبراهیم علیهالسلام، عن أبی عبد الله علیهالسلام قال: إن الله عز وجل لما أصاب آدم وزوجته الحنطة، أخرجهما من الجنة، وأهبطهما إلى الأرض. فأهبط آدم على الصفا، وأهبطت حواء على المروة، وإنما سمى صفا لأنه شق له من اسم آدم المصطفى، وذلک لقول الله عز وجل: ﴿إن الله اصطفى آدم ونوحاً...﴾ (آلعمران/33)، وسمیت المروة مروة، لأنه شق لها من اسم المرأة. فقال آدم: ما فرّق بینی وبینها إلا أنها لا تحل لی، ولو کانت تحل لی هبطت معی على الصفا، ولکنها حرمت علی من أجل ذلک، وفرق بینی وبینها. فمکث آدم معتزلاً حواء، فکان یأتیها نهاراً، فیتحدث عندها على المروة، فإذا کان اللیل، وخاف أن تغلبه نفسه، یرجع إلى الصفا، فیبیت علیه. ولم یکن لآدم أنس غیرها، ولذلک سمین النساء، من أجل أن حواء کانت أنسا لآدم، لا یکلمه الله ولا یرسل إلیه رسولا، ثم إن الله عز وجل منّ علیه بالتوبة ... (کلینی، 1391: 4/190-191).
یعنی: آنگاه که آدم و همسرش از گندم خوردند، خداوند آنها را از بهشت بیرون راند و به زمین فرود آورد. پس آدم را بر صفا فرود آورد و حوا را بر مروه. جز این نیست که صفا اینگونه نامیده شد، زیرا نام آن از «آدم مصطفی» برگرفته شده بود و آنجاست که خداوند میفرماید: خداوند آدم و نوح... را برگزید (آلعمران/33)؛ و مروه، چنین نامیده شد، زیرا نام آن از «مرأة» (زن) مشتق گردید. پس آدم گفت: بین من و او جدایی نهاده نشد، مگر از آن رو که او بر من حلال نیست و اگر بر من حلال بود، همراه من بر صفا فرود میآمد. پس بدین سبب بر من حرام شده و میان من و او جدایی نهاده شده است. پس آدم مدتی درنگ کرد و از حوا کناره میجست. روزها نزد او میآمد، با او در مروه همصحبتی میکرد و چون شب فرامیرسید و بیم داشت که نفس بر او غلبه کند، به صفا بازمیگشت و شب را در آنجا میگذراند و برای آدم «اُنسی» جز او نبود. خداوند با او سخن نمیگفت و فرستادهای نزد او نمیفرستاد تا آنگاه که خدای بر او منت نهاد و توبهاش را پذیرفت... .
حدیث سومی که بهتصریح ابنبابویه کوتاهشده از حدیثی بلند است، باز به روایت از امام صادق علیهالسلام، با این لفظ نقل شده است:
أبی قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبیه، عن محمد بن سنان، عن إسماعیل بن جابر وعبد الکریم بن عمرو، عن عبد الحمید بن أبی الدیلم، عن أبی عبد الله علیهالسلام فی حدیث طویل، قال: سمی النساء نساءاً لأنه لم یکن لآدم علیهالسلام أنس غیر حواء (ابنبابویه، 1385: 1/18).
یعنی: زنان «نساء» نامیده شدند، از آن رو که برای آدم جز حوا مونس دیگری نبود.
در این نقل ابنبابویه، حدیث بدون آنکه بافتی داشته باشد، تنها به وجه تسمیه پرداخته است، اما در نقل برقی متن قدری بلندتر است و در آن از هبوط آدم و حوا بر صفا و مروه و علت نامیده شدن آن دو بلندی نزدیک به مضمون حدیث پیشین نیز بهاختصار سخن آمده است (برقی، 1331: 2/336).
بهعنوان تکمله باید گفت عطاء بن ابیرَباح از مفسران تابعین هم اشاره دارد که آدم با هیچیک از اهل بهشت انس نمیگرفت تا آنگاه که خداوند حواء را آفرید (ابنعساکر، 1415: 69/102؛ سیوطی، 1314: 1/52).
2. کاوش لغوی و ریشهشناختی در «أ ن س»
اکنون بار دیگر در مسیر ارزیابی و فهم احادیث یاد شده، جا دارد از منظر ریشهشناسی به معانی لغوی ماده «أ ن س» و مسیرهای تاریخی ساخت آن پرداخته شود. در کهنترین منابع لغت عربی، دو معنای اصلی فعلی برای ماده «أ ن س» دیده میشود؛ طیف معنایی «دیدن، دریافتن» و طیف معنایی «خوی گرفتن» (خلیل، 1981: 7/308؛ ازهری، 2001: 13/60). از لغویان کهن، برخی چون ابوزکریا فراء (د 207ق) بر طیف «دیدن، دریافتن» تأکید کردهاند (بیهقی، 1410: 6/438) و برخی چون ابوزید انصاری (د 215ق) به معنای «خوی گرفتن» محوریت دادهاند.
بررسی کاربردها نشان میدهد که در فضای عربی کلاسیک، معنای «أ ن س» در حال نزدیک شدن به معنای «سَکَنَ» بوده است؛ این امر نهتنها در قرینهسازی این دو ماده در برخی متون متقدم دیده میشود (مثلاً نهجالبلاغة: خطبه 1)، بلکه بهتصریح ابناعرابی (د 231ق)، واژههای «أنیسة» و «مأنوسة» بهعنوان جایگزینی برای واژه سَکَن کاربرد یافته بودند و بر آتش دلالت میکردند، از آن روی که انسانها گرد آن آرام میگیرند (ازهری، 2001: 13/62). کمتر از دو قرن بعد، ابوالقاسم سعدی (د 515ق) نیز اشاره کرده که فعل سَکَنَ به معنای أنِسَ است؛ او که معنای مشترک آرام گرفتن را منظور داشته، «أ ن س» را اجلی از «س ک ن» انگاشته و سکن را با أنس توضیح داده است (سعدی، 1403: 2/117).
در نگاهی ریشهشناختی به ماده «أ ن س» در زبانهای سامی، باید گفت طیف معنایی خوی گرفتن در زبان اوگاریتی و برخی زبانهای دیگر (Zammit, 2002: 81) وجود دارد و در عبری نیز ریشه אנשׁ (ʔNŠ) به معنای زندگی کردن (با کسی) با محرمیت دیده میشود (Gesenius, 1939: 60). نگارنده در پژوهشی مستقل، نشان داده است که بازگشت این ریشه سامی در گذشته خود به ریشه آفروآسیایی *NS(Y)- به معنای «سست بودن، ضعیف بودن، بیهوش بودن» است که از بازماندههای آن در عربی، واژه «نَسنَسَ» به معنای «ضعیف شدن، ناتوان شدن» شناخته شده است (فیروزآبادی، 1344: 2/254). به نظر میرسد از ریشه یاد شده، با استفاده از پیشساز[6] /*ʔi-/ که معنای نفی و سلب دارد، ریشه ثلاثی «أ ن س» ساخته شده که معنای ضد، یعنی «ضعیف نبودن، بیهوش نبودن» را میرسانده است. با این توضیح ارتباط طیف معنایی «دریافتن» با ریشه معلوم میگردد؛ اما ارتباط معنایی «ضعیف نبودن» با معناهایی چون «خویشاوندی» و «همراه بودن»، آن هم در فرهنگ قبیلهای که از دست دادن خویشاوندان و همراهان نتیجه محتومش سستی و ناتوانی بوده، بهخوبی قابل فهم است. با تبیین ارائهشده، میتوان درک کرد که «أ ن س» در جایی بهکار میرود که مسئله دریافتن پس از درنیافتن مطرح باشد، امری که در کاربردهای قرآنی بهخوبی مشهود است. در کاربردهای حدیثی هم که اشاره شد، بهخصوص در «خوی گرفتن» آدم به حوا، بهروشنی سخن از آن است که آدم پیشتر با هیچکس همراه نمیشد تا آنکه حوا را بشناخت. لازم است یاد شود که برخی از عالمان قدیم چون ابناثیر جزری نیز این نکته را دریافته بودند، چنانکه وی یادآور میشود در «آنَسَ» مقصود دیدن چیزی است که پیشتر برای فرد معهود نبوده است (ابناثیر، 1383: 1/74).
ج. مفهوم شناختن در عهد عتیق
با تکیه بر محتوای ماده «أ ن س» با طیف معنایی «دیدن، دریافتن» و نه لفظ آن، باید گفت مضامین موجود در سفر پیدایش تورات نیز میتواند با مضمون احادیث یاد شده مرتبط باشد. در این باره مشخصاً باید به عبارتی از سفر پیدایش پرداخت که در راستای بیان داستان آفرینش آدم و حوا و آماده شدن آنها برای ایجاد نسل چنین میگوید:
וְהָאָדָם, יָדַע אֶת-חַוָּה אִשְׁתּוֹ; וַתַּהַר, וַתֵּלֶד אֶת-קַיִן, וַתֹּאמֶר, קָנִיתִי אִישׁ אֶת-יְהוָה.
یعنی: و آدم زن خود حوا را بشناخت و او حامله شده، قائن را زایید و گفت مردی از یهوه حاصل نمودم (سفر پیدایش: 4/1).
در متن عبری، واژه יָדַע (yā-ḏaʕ) به کار برده شده که در فارسی به «بشناخت» ترجمه شده است و از نظر صرفی ثلاثی مجرد و فعل کامل سوم شخص مفرد مذکر از ریشه /YDʕ/ است. این فعل از نظر معنا، طیف گستردهای از معانی را در زبان عبری دارد از این قرار: درک کردن، آگاه بودن (به چیزی) | کشف کردن، شناخت پیدا کردن | آشنا شدن (با کسی) | پیشبینی کردن، انتظار داشتن (چیزی) | ذهن را (به چیزی) معطوف کردن، (به چیزی) اهمیت دادن، توجه کردن | دانا بودن، آگاه بودن (Gesenius, 1939: 393-394).
با استفاده از همین ریشه فعلی و سیاقی مشابه، در موضع دیگری از سفر پیدایش گفته شده است:
و قائن (قابیل) زوجه خود را شناخت، پس حامله شده، خنوخ را زایید ... (سفر پیدایش: 4/17).
همچنین باید به آیه دیگری از سفر پیدایش اشاره کرد که درباره عموم انسانهاست و در آن برای سخن گفتن از گراییدن مردان به زنان، از ریشه عبری ראה (معادل رأی در عربی) استفاده شده است و مانند عربی، معنای محور آن «دیدن» است (Gesenius, 1939: 906-907). در عبارت یاد شده چنین آمده است:
וַיִּרְא֤וּ בְנֵי־הָֽאֱלֹהִים֙ אֶת־בְּנֹ֣ות הָֽאָדָ֔ם כִּ֥י טֹבֹ֖ת הֵ֑נָּה וַיִּקְח֤וּ לָהֶם֙ נָשִׁ֔ים מִכֹּ֖ל אֲשֶׁ֥ר בָּחָֽרוּ׃
«پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکومنظرند و از هرکدام خواستند زنان برای خویشتن میگرفتند» (سفر پیدایش: 6/2).
باوجودآن که سفر پیدایش این شناختن یا آشنا شدن را مقدمهای برای باردارشدن حوا و همسر قابیل و بهعنوان کنایهای از رابطه جنسی مطرح ساخته است، ولی چنانکه دیده میشود، معنای «آشنا شدن» و «دیدن» که در فعل יָדַע مطرح است و معنای «دیدن» که در فعل ראה وجود دارد، در طیف معنایی «انس» نیز جای میگیرد و این توازی به ما اجازه میدهد عبارات یاد شده در سفر پیدایش را از نظر ژرفای معنا، با احادیث یاد شده، قابل مقایسه بدانیم.
در ادامه سخن در همین رابطه، جا دارد به روایتی در منابع اسلامی پرداخته شود که درباره هبوط آدم و حوا به زمین و نخستین ارتباط آنها در زمین سخن میگوید و در آن مفهوم «آشنا شدن، شناختن» با ماده عربی «ع ر ف» بیان شده است؛ لفظ روایت این است:
ویقال إن آدم لما أهبط من الجنة هو وحواء هبطا متفارقین، فتعارفا بالموضع الذی یسمی عَرَفة، وبتعارفهما فیه سمی بهذه التسمیة (مسعودی، 1385: 1/45).
یعنی: «وقتی آدم و حوا از بهشت فرود آمدند، هبوط آنها جدا از هم بود؛ پس در جایی که عَرَفه نامیده میشود، یکدیگر را شناختند و به سبب همین شناختن یکدیگر آن مکان اینگونه نامیده شد». این روایت در ادامه داستان، همانند سفر پیدایش به نزدیکی و باردارشدن حوا میپردازد.
بحث و نتیجهگیری
بهعنوان نتیجه باید گفت با وجود آنکه مسئله همگرایی دو جنس از آموزههای مشترک ادیان ابراهیمی است، ولی واژه پایه که نوع همگرایی مردان به زنان بر اساس آن تعریف میشود، بین قرآن و تورات متفاوت است. درحالیکه قرآن کریم از مفهوم «سکنا» با طیف معنایی «آرام گرفتن، خوی گرفتن» برای این منظور استفاده کرده، در تورات از مفهوم יָדַע (yā-ḏa‘) با طیف معنایی «دانستن، شناختن» بهره گرفته شده است و وضعیت احادیث اسلامی که از ماده «أ ن س» بهره گرفتهاند، در این میان پیچیده است. دامنه مشترک میان معانی ماده «س ک ن» و «أ ن س»، طیف معنایی «آرام گرفتن» است و دامنه مشترک میان معانی ماده «أ ن س» و ماده عبری ידע، طیف معنایی «دانستن، شناختن». با در نظر گرفتن اینکه در روند تاریخی، ماده عربی «أ ن س» بهتدریج از معنای «دانستن» دور شده و معنای «خوی گرفتن» بر آن غالب آمده است، میتوان گفت در احادیث یاد شده، ماده «أ ن س» در فهم عصر نزول و روزگاران نزدیک به آن، به مفهوم توراتی نزدیکتر بوده و با فاصله گرفتن از آن، به مفهوم قرآنی نزدیک شده است. بر این اساس، یک حالت آن است که کاربرد ماده «أ ن س» در این احادیث را از سنخ نقل به معنا در نظر گرفت که مادهای کهن مانند «س ک ن»، پس از قدرت گرفتن زبان عربی کلاسیک و رخدادن تحول معنایی در «أ ن س» به ماده اخیر ترجمه شده باشد، اما با توجه به ماندگاری و تداول ماده «س ک ن» در عربی، دانسته نیست چه نیازی چنین ترجمهای را اقتضا کرده است. حالت دیگر آن است که کاربرد ماده «أ ن س» در این احادیث اصیل تلقی شود که در این صورت، ماده «أ ن س» باید در کاربرد کهن آن در عربی قرآنی، یعنی بر محور «دیدن، دریافتن» درک شود و در این صورت همانند روایت منقول در مروج مسعودی، با استفاده از ماده «ع ر ف»، خواهد بود که به مفهوم توراتی نزدیکتر از مفهوم قرآنی است و باید برای نزدیکتر بودن آنها به مضامین توراتی پاسخی ارائه شود.