نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد گروه علوم قران و حدیث دانشگاه الزهرا (س)
2 استادیار گروه علوم قران و حدیث دانشگاه الزهرا (س)
3 دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه الزهرا (س)
چکیده
مفهوم «ضلالت»، یکی از کلیدیترین مفاهیم قرآنی است؛ بهگونهای که اغلب مفاهیم کلیدی قرآن بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در دو حوزه معناشناسی هدایت و ضلالت دستهبندی میشوند. میدان معناشناسی (هدایت - اضلال) نیز همچون تمامی مفاهیم کلیدی قران کریم حول محور «الله» در جریان است؛ بهگونهای که ضلالت حقیقی تنها زمانی محقق میشود که با «اضلال الهی» همراه گردد. این پژوهش در راستای کشف لایههای معنایی مفهوم «اضلال الهی» در قرآن و با هدف تبیین پیوستگی معارف قرآنی تدوین شده و با استفاده از روش نوین معناشناسی به تبیین مفهوم «اضلال الهی» و کشف حوزههای معنایی مرتبط با آن پرداخته است. با بررسی 32 آیهای که در آن اضلال به خداوند اسناد داده شده است، با رویکرد همزمانی و استخراج مفاهیم همنشین و جانشین، این نتیجه حاصل شد که مفهوم «هدایت» در تقابل معنایی با این مفهوم قرار دارد و «اضلال الهی» به معنای تصرف در دستگاههای ادراکی انسان (سمع، بصر و قلب) گریبانگیر کسانی خواهد شد که از هدایت اولیه الهی رویگردان شده و با ویژگیهایی چون کفر، ظلم، فسق، نفاق و اسراف خود را مستحق اضلال الهی گرداندهاند. مفاهیمی چون ازاغة، طبع، ختم، کر و کور کردن، دگرگون کردن، زیادکردن بیماری قلب و رویگردان کردن، جانشین مفهوم اضلال در ارتباط با خداوند به شمار میآیند. از آنجا که هدایت تنها از جانب خداوند متعال است، فرد با فراهم کردن اسباب «اضلال الهی»، خود را از هر نوع هدایتگر و ولی و یاوری محروم میکند و هرگز راهی به سوی هدایت نخواهد یافت.
کلیدواژهها
مقدمه
هدایت، نوری است که در پرتو آن، همه موجودات به سوی مقصد نهایی و سعادت حقیقی حرکت میکنند و ازآنجا که نعمت نور در ظلمت آشکارتر میگردد، فهم حقیقت هدایت با درک تاریکیهای ضلالت کامل میشود. هدایت تنها از جانب خداوند است و ضلالت نیز تنها زمانی ضرر قطعی میرساند که با اضلال خداوند همراه شود؛ بنابراین اتصال انسان به اسباب ضلالت موجب هلاکت نمیگردد، مگر اینکه خداوند کسی را که در مسیر ضلالت است، اضلال نماید (طباطبایی، 1374: 8/334). این پژوهش با رویکرد معناشناسی به بررسی مفهوم اضلال الهی پرداخته است. موضوع ضلالت با رویکردهای مختلف و ضمن مباحث تفسیری، کلامی، روایی و... مورد بررسی قرار گرفته، اما تاکنون همه ابعاد آن از زاویه معناشناسی و بهصورت منسجم و مستقل مورد بررسی نشده است.
معناشناسی یکی از جدیدترین و کارآمدترین روشهای فهم قرآن به شمار میرود. معناشناسی دانش مطالعه معناست (پالمر، 1366: 13) و به مطالعه پدیدههای زبانی در چارچوب یک نظام بدون هر نوع پیش انگاری میپردازد (صفوی، 1387: 27). ایزوتسو، معناشناسی را تحقیق و مطالعه علمی بر روی کلمات کلیدی زبان بهمنظور درک جهانبینی قومی که با آن زبان سخن میگویند و اندیشه میکنند، میداند و معتقد است؛ این علم، علم تحقیق در ماهیت و ساخت جهانبینی یک ملت است (ایزوتسو، 1361: 4). معناشناس ابتدا به برش و تقطیع متن میپردازد و پس از بررسی معناشناسی این قطعات، اتصال آنها به یکدیگر را برای دستیابی به یک کل معنایی آغاز میکند. ویژگی این روش برخورداری از دقت ویژه تحلیل است چراکه مطالعه خود را به پیکر کلامی محدودی معطوف میکند تا بتواند بررسی موشکافانهای انجام دهد (شعیری، 1388: 4). این علم در روند شکلگیری خود، مکاتب و روشهایی پیدا کرده است که هرکدام با ابزاری خاص و از زاویهای به کاوش معنا میپردازند و هریک تا لایهای از سطوح مختلف معنا پیش میروند (مطیع، 1391: 79).
پژوهش حاضر به بررسی واحدهای نظام زبان در یک مقطع زمانی میپردازد و به تغییر معنا در طول زمان توجهی ندارد. این رویکرد معناشناسی همزمانی نامیده میشود (صفوی، 1384: 18). همچنین با رویکرد ساختگرایانه و در چارچوب روابط معنایی، مطالعه و توصیف معنا را دنبال میکند و با توجه به بافت زبانی حاکم بر آیات، معنا را براساس روابط بینامتنی میان واحدهای زبانی مورد بررسی قرار میدهد. مقصود از روابط بینامتنی روابطی است که از ارتباط بین یک واژه با سایر واژهها پدید میآید. این روابط شامل روابط همنشینی، جانشینی و سیاق است (حدادی، 1389: 72).
مفهوم «اضلال» بهعنوان یکی از کلیدیترین مفاهیم قرآنی دارای سطوح و لایههای متفاوت معنایی است و از آنجا که محوریترین کلمه در نظام معنایی قرآن لفظ جلاله «الله» است، بهگونهای که هیچ مفهومی از نظر جایگاه و اهمیت با آن برابری نمیکند و از منظر قرآن کریم بر تمامی مفاهیم کلیدی موجود در این نظام معنایی تأثیری عمیق دارد (ایزوتسو، 2007: 157)، این مفهوم با رویکرد معناشناسی و در ارتباط با خداوند متعال مورد بررسی قرارگرفته است.
این پژوهش قصد دارد با بهرهگیری از روابط بینامتنی مفهوم اضلال الهی را تبیین کرده و حوزههای معنایی مرتبط با این مفهوم را استخراج نماید و از این طریق به پاسخ سؤالات زیر دست یابد:
- اضلال خداوند به چه معناست؟
- کدام ویژگیها زمینهساز اضلال الهی است؟
- اضلال الهی از چه طریقی انجام میشود؟
- مفاهیم جانشین اضلال الهی کداماند؟
- آثار و پیامدهای اضلال الهی چیست؟
ماده «ضلّ» و مشتقات آن در لغت
ماده «ضلّ»، در ساختار «اضلال»، 61 مرتبه در قرآن کریم به کار رفته (عبدالباقی، 1364:422-423) و از این تعداد 32 مرتبه اضلال به خداوند اسناد داده شده است.
در معاجم لغوی معانی متفاوتی برای ماده «ضلّ» ذکر شده است:
1. گم شدن (فراهیدی، 1409: 7/8-9؛ ازهری، 1421: 11/318؛ ابنفارس، 1404: 3/356) و بنابراین، اضلال به معنای گم کردن است (ازهری، 1421: 11/318؛ ابنمنظور، 1414: 11/391).
2. منحرف شدن از هدف (مصطفوی، 1430: 7/40) و مسیر (جوهری، 1376: 5/1749؛ زبیدی، 1205: 15/425) و عدول از راه راست، حتی اگر سهوی و کم باشد (راغب اصفهانی، 1412: 509؛ قرشی، 1371: 4/192) این واژه، ضد اهتداء و بنابراین اضلال ضد هدایت است (جوهری، 1376: 5/1748؛ ابنمنظور، 1414: 11/390؛ طریحی، 1375: 5/410). از دیگر معانی اضلال، کسی را گمراه یافتن و یا نسبت ضلالت به کسی دادن است (زبیدی، 1205: 15/425؛ طبرسی، 1360: 1/105).
3. غیبوبة (پنهان شدن) (ابنمنظور، 1414: 11/393) کافر نیز از این جهت «مُضَلّ» است که حجت بر او پوشیده شده است (ابنمنظور، 1414: 11/391-393)؛ بنابراین اضلال به معنای پنهان کردن و پوشاندن است.
4. هلاکت و نابودی (ابنمنظور، 1414: 11/393). بهاینترتیب «اضلال» به معنای باطل کردن و نابود ساختن میباشد.
5. مقابل اهتداء (هدایت شدن). «ضلالت» همان عدم اهتداء و اضلال مقابل «هُدی» (هدایت کردن) و به معنای گمراه کردن میباشد. ضلال عدم راهیابی به سوی مقصد است، مادی باشد یا معنوی، در مسیر حق باشد یا باطل و مطلوب هرکس بسته به نظر خودش متفاوت است. از لوازم این اصل خطا، رفتن در غیر مسیر حق، عدول از راه، گم شدن، پنهان شدن و... میباشد که همگی به دنبال راه نیافتن به مقصود رخ میدهد (مصطفوی، 1430:7/40).
همنشینی «هدایت» و «اضلال»
بررسی مفاهیم همنشین مفهوم اضلال در ارتباط با خداوند نشان میدهد که «اضلال» در تقابل معنایی با «هدایت» قرار دارد. هدایت راهنمایی به لطف (راغب، 1412: 835) و مشخص کردن راه رشد و توانایی رسیدن به چیزی و راهنمایی بهسوی آن است (مصطفوی، 1430: 11/269). این تقابل معنایی از نوع تضاد و به این معناست که هدایت در سیاق نفی به معنای اضلال و جانشین آن میباشد.
- ﴿وَ اللَّهُ لا یَهدِی القَومَ الکافِرینَ﴾ (بقره/264) = ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الکافِرینَ﴾ (غافر/74).
مفهوم اضلال خداوند
در بیش از نیمی از موارد کاربرد مفهوم اضلال در قرآن، این مفهوم به خداوند اسناد داده شده است. این اضلال با اضلالی که به گروههایی چون شیطان، فرعون و... نسبت داده شده متفاوت است. ﴿مَن یَشَأِ اللَّهُ یُضلِلهُ وَ مَن یَشَأ یَجعَلهُ عَلى صِراطٍ مُستَقیمٍ﴾ (انعام/39). در این آیه و آیاتی از این دست، هدایت و اضلال وابسته به مشیت الهی بیان شده است. مشیت الهی براساس سنن الهی در عالم جریان دارند. سنت الهی حاکم بر اضلال الهی اینگونه است که خداوند اضلال خود را مختص گروههای خاصی کرده و آن را از مؤمنین نفی نموده است (توبه/115؛ موسوی، 1387: 187/191). اضلال خداوند، اضلال کیفری در برابر اضلال ابتدایی است، با این توضیح که اضلال بر دو نوع ابتدایی و کیفری است. اضلال ابتدایی که در دو بعد تشریعی و تکوینی قابل بررسی است، از صفات سلبی خداوند است؛ زیرا اضلال تشریعی به معنای وضع قانون باطل یا بیان نکردن حقیقت یا سخن باطل گفتن، از خداوند که حق محض است، سر نمیزند و اضلال تکوینی که به معنای فراهم نکردن اسباب هدایت انسان است، هم با هدایت تکوینی و عمومی پروردگار و هم با هدایت تشریعی او منافات دارد (جوادیآملی، 1389: 2/518)؛ اما اضلال کیفری قابل اسناد به خداوند است و همان منع فیض و قطع رحمت خاص اوست (جوادیآملی، 1389: 2/519). این اضلال مجازات کسانی است که با سوء اختیار خود به استقبال ضلالت میروند (طباطبایی، 1374: 1/91). خداوند راه راست را به همه نشان داده است و فرموده جز این راه، گمراهی است (یونس/32). انسان آزاد است راه ایمان یا کفر را انتخاب کند (کهف/29) خداوند نیز او را در مسیری که به اختیار خود انتخاب کرده است، تقویت کرده (قرشی، 1371: 4/198) یا او را به حال خود رها میکند (طبرسی، 1360: 1/104).
﴿مَن یَهدِ اللَّهُ فَهُوَ المُهتَدی وَمَن یُضلِل فَأُولئِکَ هُمُ الخاسِرُون﴾ (اعراف/178). «خسران» در مقابل «ربح» است و هریک از واژگان نقص، ضلال و هلاکت، گاهی میتواند بر معنای خسران مطابقت داشته باشد و یا از اسباب، آثار و یا مقدمات خسران بهشمار روند، بهاینترتیب که خسران اگر در امور معنوی باشد، با مفهوم ضلال انطباق دارد (مصطفوی، 1430: 3/61-62). تقابل معنایی «خاسر» با «مهتدی» در آیه مذکور، نشاندهنده جانشینی دو مفهوم «ضالّ» و «خاسر» است. «ال» در «المهتدی» و «الخاسرون» مفید کمال[1] است (طباطبایی، 1374:8/334). به این معنا که هدایت و ضلالت و خسران حقیقی تنها از جانب خداست؛ بنابراین ضلالتی ضرر قطعی میرساند که با اضلال خداوند همراه شود. تنها در این صورت است که اثرش کامل شده و با آن زیانکاری انسان حتمی میشود (طباطبایی، 1374: 8/334).
برخی معتقدند اضلال خداوند به این معناست که از ضلالت ضالّ خبر میدهد (طوسی، بیتا: 9/290؛ راغب، 1412: 511؛ طبرسی، 1360: 1/105).
فرقی که میان هدایت و ضلالت وجود دارد این است که هدایت ابتدا و آغازش نیز از جانب خداست.
خداوند بشر را بر فطرت توحید آفریده و معرفت ربوبیت و خوبی تقوا و بدی کارهای زشت را در او به ودیعت گذاشته است، این آغاز هدایت الهی میباشد، سپس این فطرت را با دعوت انبیاء تأیید کرده است (طباطبایی، 1374: 12/76)؛ این همان هدایت اولیه است که همه انسانهای مؤمن و کافر را دربرمیگیرد. اگر انسانها براساس فطرت سالم زندگی کنند و براساس راهنمایی انبیاء علیهالسلام راه درست را انتخاب نمایند، هدایت ثانویه (پاداشی) شامل حال آنها خواهد شد. این هدایت ویژه مؤمنان و به معنای رساندن به مطلوب است (جوادیآملی، 1389: 10/425؛ جعفری، 1373: 44-45) و در مقابل ﴿إِنَّ الَّذِینَ لَا یُؤمِنُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ لَا یَهدِیهِمُ اللَّهُ﴾ (نحل/104) بنابراین عدم ثبات بر این هدایت همان ضلالت ابتدایی است که منجر به اضلال خداوند خواهند شد و اضلال خداوند در تقابل معنایی با هدایت ثانویه الهی قرار دارد.
شکل 1. هدایت و اضلال خداوند و واکنش انسان[2]
ویژگیهای زمینهساز اضلال خداوند
همانطور که گفته شد، «ایمان» مانع از اضلال خداوند است. قرآن کریم از ویژگیهایی یاد میکند که فرد را مستحق اضلال الهی میکند. این ویژگیها معادل ضلالت اولیه است و اضلال الهی را به دنبال دارد. در ادامه هریک از آنها مورد بررسی قرار میگیرد.
1. کفر
در قرآن کریم آمده است: ﴿کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الکَافِرِین﴾ (غافر/74).
«کفر» نقیض ایمان و به معنای عصیان و امتناع و همچنین کفر نقیض «شکر» است و «کَفَرَ النعمة» یعنی شکر آن را بهجای نیاورد (فراهیدی، 1409: 5/356؛ ازهری، 1412: 10/110؛ جوهری، 1376: 2/807). این کَفَرَ، کَفَرَ یَکفُرُ کُفراً و کفری که به معنای پوشاندن است، کَفَرَ یَکفِرُ کِفراً است (زبیدی، 1205: 7/450). زبیدی معتقد است، در اینکه این کفر با کفری که ضد ایمان است، متفاوت است، اتفاق نظر وجود دارد (زبیدی، 1205: 7/450)؛ ولی اصل کُفر از کِفر به معنای پوشاندن گرفته شده است (فیومی، 1414: 2/535؛ زبیدی، 1205: 7/450). برخی نیز اصل در معنای کفر را پوشاندن میدانند و معتقدند، کفر ضد ایمان است چون حق را میپوشاند و کفران نعمت نیز انکار و پوشاندن آن است (ابنفارس، 1404: 5/191؛ راغب، 1412: 714). مصطفوی، اصل مشترک در این ماده را رد و بیاعتنایی نسبت به چیزی میداند و معتقد است از آثار آن برائت جستن، محو و پوشاندن است و رد لطف و احسان و بیاعتنایی به آن (در مقابل شکر) و بیاعتنایی به حق در هر مرتبهای که باشد (در برابر ایمان)، از مصادیق آن است؛ بنابراین، این معنا مراتبی دارد که از نظر شدت و ضعفِ رد و بیاعتنایی و تفاوت رتبه چیزی که مورد بیاعتنایی واقع شده، متفاوت است (مصطفوی، 1430: 10/ 87-88).
در آیات متعددی از قرآن کریم کفر و مشتقات آن در تقابل معنایی با ایمان و مشتقات آن (بقره/85، 108) و در مواردی در تقابل معنایی با اسلام قرار دارد (آلعمران/80).
1.1. متعلق کفر
«کفر» از مفاهیمی است که در ارتباط با مفاهیم دیگر مفهوم پیدا میکند و متعلَّق چیزی میشود. در ادامه مفاهیم متعلِّق به کفر و به بیان دیگر مفاهیم همنشین «کفر»، در نظام معنایی قرآن مورد بررسی قرار میگیرد.
خداوند متعال
در قرآن کریم، «الله» (نساء/136، 150؛ توبه/54، 80، 84؛ نحل/106؛ عنکبوت/52؛ غافر/42)، «رب» (رعد/5؛ ابراهیم/18)، «الرّحمن» (رعد/30؛ زخرف/33) یا «خالق زمین» (فصلت/9)، به عنوان متعلق کفر ذکر شده است. با توجه به معنای لغوی «کفر»، در این آیات صحبت از نادیده گرفتن خداوند متعال است. با اینکه خلق و بعث از دلایل واضحی هستند که وجود خداوند را اثبات میکنند (بقره/28).
از مصادیق کفر، شریک قرار دادن برای خدا است. ﴿لقَد کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَثَة﴾ (مائده/73). علامه معتقد است، یکی از شاخههای شرک این است که کسی بگوید خدایی وجود ندارد؛ چون او هر اثری را به ماده و دهر مستند میکند که این خود شرک است (طباطبایی، 1374: 4/56)؛ بنابراین کافر به الله همان مشرک به اوست و کسی که در عمل برای خداوند شریک قائل میشود نیز مشرک است. ﴿إِذ تَأمُرُونَنَا أَن نَّکفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجعَلَ لَهُ أَندَادًا﴾ (سبأ/33). کفر به خداوند و نادیده گرفتن خالقیت و ربوبیت او و شریک قائل شدن برای او، اختیار ضلالت در مرحله اول است و کفر در این مفهوم معادل ضلالت اولیه میباشد که طبق مشیت الهی، اضلال خداوند را به دنبال دارد.
آیات الهی و رسل
کفر به آیات الهی (بقره/39، 61، 99؛ آلعمران/4، 19، 21، 98، 121؛ نساء/60، 140، 155؛ مائده/102؛ انفال/52؛ اسراء/98؛ کهف/105؛ مریم/77؛ عنکبوت/23، 66؛ روم/16؛ زمر/63؛ جاثیه/11)، آنچه خداوند نازل کرده است (بقره/90؛ آلعمران/72)، کتاب (بقره/89، 121؛ نساء/136؛ انعام/89؛ فصلت/41)، رسولان (نساء/136، 150؛ توبه/54، 80، 84)، آنچه رسولان به آن فرستاده شدهاند (ابراهیم/9؛ سبأ/34؛ فصلت/14؛ زخرف/24) و آخرت (نساء/136؛ هود/19؛ یونس/37؛ مؤمنون/33؛ فصلت/7) نیز متعلق کفر بیان شده است.
کفر به آیات الهی به معنای انکار حقایقی از معارف کتب آسمانی است که نازل شده است (طباطبایی، 1374: 3/403). خداوند آیات خود را به انسان نشان میدهد و واکنش انسان در برابر این آیات میتواند تصدیق یا تکذیب باشد. نزول آیات توسط خداوند هدایت اولیه و پذیرش این هدایت و اولین گام انسان به سوی ایمان است و در مقابل تکذیب این آیات، کفر به آنها و نتیجه آن اضلال خداوند خواهد بود. همانطور که تکذیب آیات الهی در تقابل معنایی با ایمان قرار گرفته است. خداوند میفرماید: ﴿ فَقَالُوا یَالَیتَنَا نُرَدُّ وَ لَا نُکَذِّبَ بِایَاتِ رَبِّنَا وَ نَکُونَ مِنَ المؤمِنِین﴾ (انعام/27). در این آیه، از آنجا که زوج (ایمان- کفر) در تقابل معنایی با هم قرار دارند، میتوان تکذیب آیات الهی را معادل کفر و بهطور دقیقتر مقدمه آن دانست.
مفهوم آیه و آیات الهی در میدان معنایی (ایمان- کفر) به معنای آنچه که توسط خداوند و بهواسطه انبیای الهی بر بشر فرستاده شدهاست- و نه آیات تکوینی خداوند چون آفرینش آسمان و زمین... (بقره/164) - معادل مفهوم هدایت اولیه در میدان معنایی (هدی- ضل) میباشد (ایزوتسو، 1361: 172-179).
در مورد اهل کتاب و مخصوصاً یهود آمده است: ﴿کاَنُوا یَکفُرُونَ بِایَاتِ اللَّهِ وَ یَقتُلُونَ النَّبِیِّنَ بِغَیرِ الحَقِّ﴾ (بقره/61) و﴿قُل فَلِمَ تَقتُلُونَ أَنبِیَاءَ اللَّهِ مِن قَبلُ إِن کُنتُم مُّؤمِنِین﴾ (بقره/91). در آیه اول کفر به آیات الهی در رابطه اشتدادی با قتل انبیای الهی علیهمالسلام و در آیه دوم در تقابل معنایی با ایمان قرار دارد؛ بنابراین میتوان به این نتیجه رسید که قتل انبیا از مصادیق کفر است. آنها به آیات الهی کافر میشدند (کفر اعتقادی) و در عمل نیز انبیا و کسانی را که به قسط و عدل دعوت میکردند، به قتل میرسانند (آلعمران/21) (کفر عملی).
در قرآن کریم، مفهوم «ایمان» نیز به عنوان متعلق کفر بیان شدهاست. خداوند میفرماید: ﴿وَمَن یَکفُر بِالایمَانِ فَقَد حَبِطَ عَمَلُهُ﴾ (مائده/5). در این آیه کافر به متعلق ایمان کفر نمیورزد، بلکه اصل ایمان را رد میکند که ممکن است به معنای خرافی دانستن اعتقاد و ایمان به خداوند باشد (جوادی آملی، 1389: 22/63).
نعمتهای الهی نیز بهعنوان متعلق کفر ذکر شدهاند. همانطور که گفته شد، یکی از معانی کفر در مقابل شکر است و با نعمت به کار میرود ولی گاهی کفران نعمت در تقابل معنایی با ایمان و نه شکر قرار گرفته است: ﴿أَفَبِالبَاطِلِ یُؤمِنُونَ وَبِنِعمَتِ اللَّهِ هُم یَکفُرُونَ﴾ (نحل/72). کفران نعمت در نظام معنایی قرآن، معنای جدیدی پیدا کرده است؛ به طور طبیعی پاسخ صحیح به هر نیکی شکر آن است و زمانی که خداوند با لطف و مهربانی آیاتی را برای هدایت بشر به سوی او میفرستد (هدایت اولیه)، پاسخ صحیح به این لطف تصدیق آن است (اهتداء اولیه) و ناسپاسی در برابر آن، رد و کفر به آن است (ضلالت اولیه)؛ بنابراین در نظام معنایی جدید، مفهوم شکر به مفهوم ایمان نزدیک میشود و در مقابل آن مفهوم کفر معنای دینی خود که در تقابل معنایی با ایمان قرار دارد را پیدا میکند (ایزوتسو، 1361: 17-20؛ 299-301)؛ بنابراین نعمتهای الهی همان آیات الهی هستند که در مقابل آنها باطل قرار دارد (عنکبوت/67؛ نحل/72) و شکر این نعمتها، تصدیق آنها و درنتیجه ایمان (و به عبارت دیگر پذیرش هدایت و درنتیجه اهتداء) میباشد (ایزوتسو، 1388: 249). نعمتهای خداوند در میدان معنایی (شکر- کفر)، معادل آیات الهی در میدان معنایی (تصدیق-تکذیب) و درنتیجه (ایمان- کفر) و معادل هدایت اولیه در میدان معنایی (هدی- ضلال) خواهد بود و به همین ترتیب، شکر نعمتهای الهی همان تصدیق آیات او و ایمان به آنها پذیرش هدایت و درنتیجه اهتداء میباشد؛ بنابراین نادیده گرفتن آیات الهی، رسولان و قیامت، کفر به آنها است که براساس مشیت الهی، اضلال خداوند را به دنبال خواهد داشت.
طاغوت، شرک و آلهه
در آیاتی از قرآن کریم، متعلق کفر، طاغوت است:﴿فَمَن یَکفُر بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤمِن بِاللَّهِ فَقَدِ استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقَى﴾ (بقره/256). در این آیه «طاغوت» در تقابل معنایی با «الله» قراردارد. ماده «طغو» به معنای تجاوز مادی یا معنوی از حدِّ متعارف است (مصطفوی، 1430: 7/97). برخی این کلمه را صیغه مبالغه میداند؛ بنابراین، طاغوت کسی است که به شدت از حدّ تجاوز کرده و مظهر باطل شده است و در مقابل الله قرار دارد (مصطفوی، 1430: 7/98؛ حسینیطهرانی، 1391: 329)؛ اما برخی، این کلمه را مصدر بر وزن فعلوت، به معنای طغیان و تجاوز از حدّ میدانند که مبالغه در طغیان را نیز میرساند (طباطبایی، 1374: 2/526؛ صافی، 1418: 27). کفر به طاغوت در مرحله اعتقاد، مقدمه ایمان است و فطرت را برای پذیرش ایمان آماده میکند. در قرآن کریم، فرمان کفر به طاغوت در مرحله عمل نیز دیده میشود، ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلىَ الطَّاغُوتِ وَ قَد أُمِرُوا أَن یَکفُرُوا بِهِ﴾ (نساء/60)؛ بنابراین آنچه منجر به اضلال خداوند خواهد شد، ایمان به طاغوت است.
گاهی متعلق کفر، خود شرک و یا آنچه برای خداوند شریک گرفته شده است، میباشد. ﴿یَکفُرُونَ بِشِرکِکُم﴾ (فاطر/14). کفر به شرک از مقوله کفر به ایمان است و به معنای رد کردن و انکار اصل شرک است. خداوند انکار و ردّ شرک را از هر متبوع باطلی نسبت به تابع خود بیان کرده است: ﴿کلاَّ سَیَکفُرُونَ بِعِبَادَتِهِم﴾ (مریم/82) و ﴿إِذ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا﴾ (بقره/166). واژه کفر در این استعمال به معنای برائت نزدیک شده است (خودروان، 1391: 10) و همواره در قیامت ظهور پیداکرده، فاعل آن آلهه مشرکان و معبودانی هستند که غیر از خدا مورد تبعیت قرار گرفتهاند. لازم به ذکر است که اطاعت از شیطان و پیروی از وسوسههای او نیز، عبادت او به شمار میآید (طباطبایی، 1374: 17/151) طبیعتاً این نوع کفر نیز، اضلال خداوند را به دنبال نخواهد داشت.
شکل 2. متعلق کفر
2.1. ویژگیهای کافران
مهمترین ویژگی کافران، انکار خداوند، رسل، آیات الهی، کتاب الهی و معاد است. «کفر» همچون «ضلالت» مراتبی دارد. این مرتبه، اولین مرتبه کفر است و بین دو ضلالت قرار دارد. کافر در مواجهه با هدایت الهی، ضلالت را انتخاب میکند و در این مسیر به انکار (کفر اولیه) روی میآورد، گرفتار اضلال الهی میشود و در کفر پیشروی میکند تا جایی که از مال (انفال/36) و جان (نساء/76) خود برای گمراه کردن دیگران میگذرد. همچنین ویژگیهای دیگری چون ربا (نساء/161)، ریاء (بقره/264)، قتل انبیاء الهی (بقره/61)، بغی (بقره/90)، عصیان و اعتداء (بقره/61)، حکم به غیر آنچه خدا نازل کرده (مائده/44)، بخل و امر به آن (نساء/37)، کتمان آنچه خدا به آنها داده است (همان)، مجادله (غافر/4)، کذب (عنکبوت/12)، تکذیب (اعراف/101)، مکر (انفال/30)، استکبار (اعراف/76)، یأس (یوسف/87)، اعراض (احقاف/3)، استهزاء (کهف/56) و افتراء (مائده/103) نیز ذکر شده است.
2. ظلم
خداوند میفرماید: ﴿وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّلِمِین﴾ (ابراهیم/27).
ظلم گرفتن چیزی است که حق تو نباشد (فراهیدی، 1409: 8/163). یا قرار دادن چیزی در غیر مکان خاص آن است چه نقصان باشد، چه زیادت و چه در زمان غیرمناسب قرار گیرد (راغب، 1412: 537؛ ابنمنظور، 1414: 12/373). همچنین عبارت است از؛ از بین بردن حقوق مادی و معنوی و ادا نکردن آن، حق خود فرد باشد یا دیگری یا حقوق خداوند.
انواع ظلم
ظلم سه نوع است:
1. ظلم به خداوند که همان کوتاهی در رعایت شأن و مقام و صفات جمالیه و جلالیه او و آنچه توحید خداوند اقتضا میکند، میباشد و بزرگترین مصداق آن، شرک است: ﴿إِنَّ الشِّرکَ لَظُلمٌ عَظِیم﴾ (لقمان/13).
2. ظلم به مردم و تضییع حقوق آنها و یا خانوادههایشان و یا تعرض به اموال و آبروی آنها. ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلىَ الَّذِینَ یَظلِمُونَ النَّاسَ﴾ (شوری/42).
3. ظلم انسان به خودش که همان کوتاهی در ادای حقوق نفس و ضایع کردن آن و منع آن از سیر در مسیر کمال از طریق تعلق به امور دنیوی است و همچنین تضییع حقوق و حدودی است که باید در زندگی رعایت گردد تا انسان به مرحله نور و لقاء برسد (مصطفوی، 1430: 7/205). ﴿یَا قَومِ إِنَّکُم ظَلَمتُم أَنفُسَکُم بِاتخِّاذِکُمُ العِجل﴾ (بقره/54). این نوع از ظلم، بزرگترین انواع ظلم است؛ چون بازگشت همه انواع آن به این نوع است. بهطوری که شرک بهعنوان بزرگترین مصداق ظلم در مورد خداوند، از مصادیق ظلم به نفس است؛ بنابراین ظلم بهطور مطلق، تضییع حقوق بین خود، خدا و یا مردم، از طریق خروج از سبیل حق و اعتدال میباشد و در افکار، اعتقادات، اعمال و صفات انسانی مصداق دارد (مصطفوی، 1430: 7/207).
مفاهیم همنشین «ظلم»
هر گناهی ظلم است (جوادیآملی، 1389: 6/221) و زشتی گناه نیز به میزان ظلمی است که در آن وجود دارد (طباطبایی، 1374: 7/60). خداوند میفرماید: ﴿مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئکَ هُمُ الظَّالِمُون﴾ (بقره/229).
در آیات متعددی از قرآن کریم «شرک» یکی از مصادیق ظلم بیان شده است: ﴿إِنَّکُم ظَلَمتُم أَنفُسَکُم بِاتخَّاذِکُمُ العِجلَ﴾ (بقره/54). منشأ همه گناهان شرک است و همانطور که هر عمل خیری که انسان انجام میدهد، به توحید باز میگردد، هر معصیتی که از او سر میزند نیز از شرک نشأت میگیرد (جوادیآملی، 1389: 6/228). مشرک با کنارگذاشتن محوریت خداوند در پرستش، خود را از مقام خلیفة اللهی محروم میکند و بزرگترین ظلم را در حق خود نیز روا میدارد (پرچم؛ فنایی، 1388: 160). همچنین ظالمترین انسانها کسانی هستند که به خدا افترا میبندند و آیات او را تکذیب میکنند (انعام/21). افتراء به خداوند عبارت است از: اثبات شریک برای او (کهف/15)، ادعای نبوت (انعام/93) و نسبت دادن حکمی به او (انعام/144). تکذیب آیات الهی و اعراض از آن (کهف/57؛ انعام/157)، ممانعت از رونق مراکز دینی (بقره/114) و کتمان شهادتی که از سوی خداوند داده شده و در اختیار عدهای قرارگرفته (بقره/140) نیز از مصادیق بالاترین نوع ظلم برشمرده شده است.
در چهارچوب اعمال، حکم نکردن مطابق آنچه که خداوند نازل کرده (مائده/45)، فسق عملی (حجرات/11) و دوستی با کفار و مشرکان (توبه/23؛ ممتحنه/9)، از مصادیق ظلم برشمرده شده است؛ بنابراین، ظالم که بهدنبال شرک، اعراض از آیات روشن الهی و تکذیب آنها، تعدی از حدود الهی و... خود را در مسیر ضلالت قرار داده است، مورد اضلال خداوند (اضلال ثانویه) قرار میگیرد (نساء/168)؛ ولی درصورتی که توبه و استغفار نمایند مورد غفران الهی قرار خواهند گرفت (مائده/39).
میتوان شبکه معنایی ظلم را به شکل زیر ترسیم کرد[3]:
شکل 3. مفاهیم همنشین ظلم
3. فسق
خداوند میفرماید: ﴿وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الفَاسِقِینَ﴾ (بقره/26). فسق به معنای خروج است (طباطبایی، 1374: 1/144؛ جوادی آملی، 1389: 2/508). خروج از مقررات دینی، عقلی و یا طبیعی و از مصادیق آن خروج بنده از فرمان پروردگار و احکام و مقررات اسلامی و یا قوانین اخلاقی مسلم است، مثل حسد و بخل و تکبر و طمع (مصطفوی، 1430: 9/96). گاهی فسق به معنای خروج کلی و خروج از اعتقاد و عمل است (توبه/67) و گاهی خروج جزئی به معنای خروج از عمل با حفظ اعتقاد است (حجرات/11).
فاسقان کسانی هستند که عهد خدا را پس از محکم کردن میشکنند و پیوندهایی که خداوند دستور داده برقرار کنند، قطع کرده و در زمین فساد میکنند و
در انتها فاسقان با صفت «الخَاسِرُون» توصیف شدهاند. خداوند میفرماید: ﴿وَلَقَد أَنزَلنَا إِلَیکَ ءَایَاتِ بَیِّنَاتٍ وَمَا یَکفُرُ بِهَا إِلَّا الفَاسِقُون﴾ (بقره/99). در این آیه سبب تکذیب آیات الهی و کفر به آنها، فسق برشمرده شدهاست (طباطبایی، 1374: 1/346) و این همان برونرفت و خروج عظیم و زیانبار از سخنان خداوند است که بهصورت آیه و بینه ارائه میشود (جوادیآملی، 1389:5/622).
در آیاتی از قرآن خوردن گوشتهای حرام از مصادیق فسق عملی بیان شده است. ﴿وَ لَا تَأکُلُوا مِمَّا لَم یُذکَرِ اسمُ اللَّهِ عَلَیهِ وَ إِنَّهُ لَفِسق﴾ (انعام/121).
از دیگر ویژگیهای فاسقان، تبدیل کلام الهی (بقره/59)، کفر (توبه/80؛ نور/55)، ضرر رساندن به دیگران (بقره/282)، حکم نکردن براساس آنچه خدا نازل کرده (مائده/47)، انتخاب کافران بهعنوان ولی (مائده/81)، تکذیب آیات الهی (انعام/49)، ظلم (اعراف/165)، فرار از جهاد (توبه/24)، نفاق (توبه/67)، تهمت زدن به دیگران (نور/4)، تمسخر و دادن القاب زشت به افراد (حجرات/11) و فراموشی خداوند (حشر/19) است؛ بنابراین فاسق، در اعتقادات و یا اعمال، از دین که همان مسیر صحیح است (أنعام/161)، خارج میشود و بهدنبال آن، مورد اضلال خداوند قرار میگیرد.
4. نفاق
﴿فَمَا لَکمُ فىِ المنَافِقِینَ فِئَتَینِ وَ اللَّهُ أَرکَسَهُم بِمَا کَسَبُوا أَتُرِیدُونَ أَن تَهدُوا مَن أَضَلَّ اللَّهُ﴾ (نساء/88).
اصل در معنای نفق، تمام شدن و پایان پذیرفتن یک چیز است و نفاق برنامهای در زندگی است که پایان میپذیرد و ثابت نیست چون بین آن و آنچه در قلب میگذرد، تفاوت وجود دارد و عمل و ظاهر فرد خلاف باطن و نیت اوست (مصطفوی، 1430: 12/230).
خداوند میفرماید: ﴿مُذَبذَبینَ بَینَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَن یُضلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبیلا﴾ (نساء/143). «ذبّ» به معنای طرد و راندن است و «ذبذبة» به معنای راندن و طرد کردن مکرر از جایی به جای دیگر است (مصطفوی، 1430: 3/321). مُذبذَب، در رفتوآمد بین دو طرف است، بدون اینکه به یکی از دو طرف وابستگی داشته باشد و سبب این سرگردانی این است که خدا گمراهش کرده است. به همین دلیل فرموده مُذبذَب و نه مُتذبذِب؛ زیرا حالت سرگردانی در اختیار خودش نیست و نتیجه قهر الهی است (طباطبایی، 1374: 5/191). از آنجا که ذبّ بهمعنای طرد است، برخی گفتهاند آنان از هر دو طرف مطرود هستند (طبرسی، 1360: 6/109)؛ یعنی کفار و مؤمنین آنها را طرد میکنند.
مهمترین ویژگی منافقان «کذب» است. آنها هم به مؤمنان و هم مشرکان دروغ میگویند. ﴿وَ اللَّهُ یَشهَدُ إِنَّ المُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ﴾ (منافقون/1). آنها کسانی هستند که شهادت زبانی به یگانگی خدا و رسالت رسولش میدهند ولی در باطن به آن کافرند (طباطبایی، 1374: 5/471). درباره ارتباط آنها با کفار و مشرکان، در قرآن کریم آمده است: ﴿یَقُولُونَ لِإِخوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِن أَهلِ الکِتابِ لَئِن أُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَکُم وَ لا نُطیعُ فیکُم أَحَداً أَبَداً وَ إِن قُوتِلتُم لَنَنصُرَنَّکُم وَ اللَّهُ یَشهَدُ إِنَّهُم لَکاذِبُونَ﴾ (حشر/11)؛ که نشان میدهد با کفار نیز صادق نیستند. در هر دو مورد، خداوند با تأکید فراوان به کذب آنها شهادت میدهد. از دیگر ویژگیهای آنها که ناشی از طبیعت نفاق است، شرکت نکردن در جهاد (آلعمران/167)، صدّ (نساء/61)، ریا (نساء/142)، سستی در نماز (همان)، خدعه با خدا (همان)، استهزاء (توبه/64)، امر به منکر و نهی از معروف (توبه/67)، تکذیب (توبه/77)، آزار رساندن به پیامبر (احزاب/48) و بدگمانی به خدا (فتح/6) است. نفاق، همچون کفر، در تقابل معنایی با «ایمان» قرار دارد (عنکبوت/11). با توجه به آیه: ﴿هُم لِلکُفرِ یَومَئذٍ أَقرَبُ مِنهُم لِلایمَان﴾ (آلعمران/167)، برخی معتقدند نفاق مرز مشخصی با کفر یا ایمان ندارد، بلکه پویا و متحرک بوده و میتواند به هرسو کشیده شود (ایزوتسو، 1388: 365)؛ اما باید توجه داشت که منافق کافری است که تنها در گفتار با مؤمنان همراه شده است و هیچ نزدیکیای با ایمان ندارد و مفهوم آیه این است که کفر منافق در او شفافتر شده و کفر صریح و علنی او به فعلیت رسیده است (جوادیآملی، 1389: 16/249-250)؛ بنابراین، نفاق کفری است که لباس ایمان دارد و منافق در باطن و گاهی بهصورت آشکار فسق میورزد و از دایره ایمان خارج میشود (غفاری، 1384: 29).
5. اسراف
در قرآن کریم آمده است: ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَن هُوَ مُسرِفٌ مُرتابٌ﴾ (غافر/34، 28). اسراف هر عملی است که در آن تجاوز قابلملاحظه از حدود عقلی و عرفی وجود داشته باشد و مفاهیمی چون جهل، خطا و غفلت از اسباب و عوامل بروز آن هستند. مسرف کسی است که در حبِّ دنیا غوطهور و از حق و آخرت غافل است و از این رو از راه هدایت خارج شده و به سوی ضلالت در حرکت است (مصطفوی، 1430: 5/ 133-134).
اسراف در مورد آیات الهی نیز به کار رفته است: ﴿قَالَ کَذَلِکَ أَتَتکَ ءَایَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَ کَذَالِکَ الیَومَ تُنسىَ* وَ کَذَلِکَ نجَزِى مَن أَسرَفَ وَ لَم یُؤمِن بِایَاتِ رَبِّهِ﴾ (طه/126، 127). در این آیه یکی از مصادیق اسراف، کفر به آیات پروردگار (عدم ایمان) بیان شده است (طباطبایی، 1374: 14/325). بهگونهای که دو واژه «أَسرَفَ» و «لَم یُؤمِن» با یکدیگر رابطه اشتدادی دارند. همانطور که در آیه ﴿قَد ضَلُّوا وَ مَا کَانُوا مُهتَدِین﴾ (انعام/140) ضلالت و عدم اهتداء با هدف تقویت معنا و تأکید در کنار هم آمدهاند؛ بنابراین اسراف در مورد آیات الهی به معنای ایمان نیاوردن به آن است.
همچنین اسراف سبب تکذیب رسولان و انکار حق (یس/19) و شک است؛ زیرا کسی که از حق اعراض نموده، از حدود خداوند تجاوز کند، شک و تردید در دلش جایگزین میشود و به هیچ حجتی اعتماد نمیکند و علاوه برآن هنگامی که آیات الهی را مخالف هوای نفس خود مییابد، بدون دلیل آن را رد میکند و برای رد آن به جدال باطل میپردازد (طباطبایی، 1374: 17/502).
در بُعد عملی، اسراف در مورد استفاده نادرست و بیش از حد لزوم از نعمتهای دنیوی (اعراف/31) و یا زیادهروی در انفاق (فرقان/67) به کار رفتهاست.
علاوه بر آن، اسراف در قتل و خونریزی نیز مصداق دارد: ﴿کَتَبنَا عَلىَ بَنىِ إِسرَءِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفسَا بِغَیرِ نَفسٍ أَو فَسَادٍ فىِ الأَرضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً ... وَ لَقَد جَاءَتهُم رُسُلُنَا بِالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِّنهُم بَعدَ ذَالِکَ فىِ الأَرضِ لَمُسرِفُون﴾ (مائده/32). سیاق آیه و عبارت «فىِ الأَرض»، نشان میدهد که منظور از اسراف در این آیه خونریزی مسرفانه در زمین است (جوادیآملی، 1389:22/366) و از مصادیق «فساد فی الارض» بهشمار میآید. این اسراف نیز از نوع اسراف در آیات الهی است؛ زیرا بنیاسرائیل پس از آنکه احکام دین به آنها ابلاغ شد، از حدود آن تجاوز کردند و دست به خونریزی زدند (جوادیآملی، 1389: 22/ 366).
قرآن کریم فرعون را بهعنوان یکی از مصادیق مسرفان معرفی کرده و میفرماید: ﴿وَ إِنَّ فِرعَونَ لَعَالٍ فىِ الأَرضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ المُسرِفِین﴾ (یونس/83). فرعون در عصیان و نافرمانی از حد تجاوز کرد؛ زیرا ادعای خدایی کرد. همانطور که در ظلم و آدمکشی از حدّ گذشته بود (طباطبایی، 1374: 11/342). همچنین آمده است: ﴿إِنَّ فِرعَونَ عَلَا فىِ الأَرضِ... إِنَّهُ کاَنَ مِنَ المُفسِدِین﴾ (قصص/4). فساد بهمعنای ایجاد اخلال در نظم و اعتدال یک چیز است و در مقابل آن صلاح است؛ بنابراین، قتل، تجاوز، ظلم، کفر، شرک و... که اخلال در نظام تکوین و تشریع و فساد محسوب میشوند (مصطفوی، 1430: 9/92).
خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تُطِیعُوا أَمرَ المُسرِفِینَ* الَّذِینَ یُفسِدُونَ فىِ الأَرضِ وَ لَایُصلِحُون﴾ (شعراء/151، 152). در این آیه نیز مسرفان همان کسانی معرفی شدهاند که در زمین فساد میکنند. از این روابط جانشینی میتوان به وجود مؤلفههای معنایی مشترک بین این دو واژه پی برد؛ به این معنا که اسراف نوعی ایجاد اخلال در نظامهای تکوین و تشریع و ایجاد فساد است.
چگونگی اضلال خداوند
مفاهیمی چون ازاغة، طبع و... در نظام معنایی قرآن جانشین اضلال خداوند شدهاند؛ به عبارت دیگر اضلال خداوند از طریق تصرف در دستگاههای ادراکی انسان است: ﴿وَ مَن یُرِد أَن یُضِلَّهُ یَجعَل صَدرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجعَلُ اللَّهُ الرِّجسَ عَلَى الَّذینَ لا یُؤمِنُون﴾ (انعام/125). در ادامه به بررسی این مفاهیم میپردازیم.
1. ازاغة
در قرآن کریم آمده است: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُم﴾ (صف/5). «زیغ» به معنای تمایل و انحراف از حق است (مصطفوی، 1430: 4/393). این ماده در ارتباط با انسان 8 بار در قرآن کریم به کار رفته است (آلعمران/7، 8؛ توبه/117؛ احزاب/10؛ ص/63؛ نجم/17؛ صف/5) و در تمامی موارد آنچه دارای زیغ میشود، قلب یا بصر است (احزاب/10؛ ص/63؛ نجم/17). تقابل معنایی «ازاغة» و «هدایت» (آلعمران/8) و رابطه اشتدادی بین «لایهدی» و «ازاغة» نشان میدهد که ازاغة جانشین اضلال در ارتباط با خداوند است (رهبر، 1392: 55).
قلب مرکز ادراک انسان و بصر از ابزارهایی است که قلب برای تعقل از آن استفاده میکند (عاملی، 1392: 54) و ازاغة از کار انداختن ابزارهای درک انسان توسط خداوند است و اضلال ابتدایی نیست؛ بلکه به دنبال سوء اختیار است. از آنجا که اضلال و ازاغة اموری وجودی نیستند که خداوند به کسی بدهد، به معنای سلب توفیق اهتدا و امساک فیض و رحمت خاص میباشد (جوادیآملی، 1389: 13/237).
2. طبع، ختم و کر و کور کردن
خداوند میفرماید: ﴿بَل طَبَعَ اللَّهُ عَلَیهَا بِکُفرِهِم﴾ (نساﺀ/155) و ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیهِم ءَ أَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لَا یُؤمِنُونَ* خَتَمَ اللَّهُ عَلىَ قُلُوبِهِم وَ عَلىَ سَمعِهِم وَ عَلىَ أَبصَرِهِم غِشَاوَةٌ﴾ (بقره/7، 8).
«طبع» به معنای زدن بر چیزی است برای اینکه حالت و وضعیت آن ثابت شود (مصطفوی، 1430: 7/68). «ختم» در مقابلِ باز کردن و آغاز کردن چیزی به معنای کامل کردن آن و رساندن آن به نهایتش میباشد و در مصداق با «طبع» یکی است (مصطفوی، 1430: 3/27)؛ زیرا پس از بسته شدن یک چیز، امکان ایجاد تغییر آن گرفته میشود (مصطفوی، 1430: 3/28). ماده «طبع»، 11 بار در قرآن کریم به کار رفته است و از این تعداد، 10 بار متعلق آن قلب (نساﺀ/155؛ اعراف/100، 101؛ توبه/87، 93؛ یونس/74؛ روم/59؛ غافر/35؛ محمد/16؛ منافقون/3) و یک بار قلوب، سمع و ابصار (نحل/108) است. ماده «ختم» در کاربرد مذکور پنج بار در قرآن کریم به کار رفته است. از این تعداد 2 بار در مورد قلب (انعام/46؛ شوری/24)، 2 بار در مورد قلب و سمع (بقره/7؛ جاثیه/23) و 1 بار در مورد افواه (یس/65) است.[4]
«ختم» هیچگاه با «بصر» به کار نرفته و هنگامی که متعلق آن «سمع و قلب» است، بهدنبال آن، ﴿عَلَى أَبصَارِهِم غِشَاوَةٌ﴾ (بقره/7) و ﴿جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً﴾ (جاثیه/23) آمده است.
«طبع» و «ختم» از آنجا که بر قوه بصر، سمع و قلب است، آنها را از کارکرد انسانی خارج کرده، به مرحله حیوانی تنزل میدهد (اعراف/179؛ جوادیآملی، 1389: 13/287). در قرآن از این مفهوم با عبارت کر و کور کردن نیز یاد شده است (محمد/23).
3. دگرگون کردن فؤاد و بصر
خداوند میفرماید: ﴿و نُقَلِّبُ أَفئِدَتَهُم وَ أَبصَارَهُم کَمَالَم یُؤمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ (انعام/110).
«قلب» به معنای تحول و دگرگونی مادی و معنوی، زمانی و مکانی و یا در حالت، صفت و یا موضوع است و تقلیب «افئدة و ابصار» به معنای دگرگون کردن و دربردارنده معنای شدت (مصطفوی، 1430: 9/336-337) و 1 عمل خداوند است که به کیفر ایمان نیاوردن به آیاتی که قبلاً نازل شده است (اول مرة)، شامل حال کافران میشود و پیامد آن ایمان نیاوردن به آیاتی است که پیشنهاد نزولش را میدهند (طباطبایی، 1374: 7/441).
4. زیاد کردن بیماری قلب
خداوند میفرماید: ﴿فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا﴾ (بقره/10). «مرض قلب» 3 بار به «المنافقون» (انفال/49؛ احزاب/12، 16) و 1 بار به «الکافرون» (مدثر/31) نسبت داده شده است. این تعبیر، 10 بار با اسم موصول – الذی (احزاب/32) و الذین (مائده/52؛ انفال/49؛ توبه/125؛ حج/53؛ احزاب/12، 60؛ محمد/20، 29؛ مدثر/31)- و 2 بار به صورت «فی قلوبهم مرض» (بقره/10؛ نور/50) آمده است. تعبیر «فی قلوبهم مرض» در هر دو کاربرد خود، با توجه به سیاق آیات، در مورد منافقان به کار رفته است؛ بنابراین در اینجا منظور از بیماری قلب، نفاق است. ولی در آیاتی که این تعبیر به همراه اسم موصول به کار رفته است، دارای معنای استقلالی است و همچون «الذین امنوا» و «الذین کفروا» به گروه خاصی دلالت دارد (اسماعیلزاده؛ آجیلیان، 1389: 59). با توجه به آیه: ﴿إذ یَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ (انفال/49) عطف این تعبیر بر منافقان نشان میدهد این دو مفهوم در عین اینکه دارای مؤلفههای معنایی مشترکی هستند و معنای یکدیگر را تقویت میکنند، تفاوتی نیز با هم دارند (اسماعیلزاده؛ آجیلیان، 1389: 62). منافقان به اعتبار ایمانشان به دو دسته تقسیم میشوند، دسته اول گروهی هستند که از ابتدا با انگیزه نفاق به مسلمانان ملحق میشوند و هیچگاه در دل ایمانی نداشتهاند و همانطور که در مبحث نفاق گذشت، این گروه همان کافران هستند که کفر خود را مخفی کردهاند: ﴿إِذَا جَاءکَ المُنَافِقُونَ قَالُوا نَشهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ للَّهُ یَعلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشهَدُ إِنَّ المُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ﴾ (منافقون/1)، این گروه همان منافقان اصطلاحی هستند. گروه دیگر مؤمنان ضعیفالایمان هستند که بهدلیل شک، ضعف ایمان، دنیادوستی و... گرایش به کافران دارند: ﴿فَإِذَا أُنزِلَت سُورَةٌ مُّحکَمَةٌ وَذُکِرَ فِیهَا القِتَالُ رَأَیتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیکَ نَظَرَ المَغشِیِّ عَلَیهِ مِنَ المَوتِ﴾ (محمد/20)، «الذین فی قلوبهم مرض» در این آیه جزئی از «الذین امنوا» هستند؛ بنابراین مؤمنان ضعیفالایمان نیز نوعی نفاق در دل دارند که با نفاق اصطلاحی متفاوت است و مرض قلب، نفاقی است که گاهی برای خود فرد آشکار است و گاهی خود انسان هم از آن غافل است (طباطبایی، 1374: 5/613؛ 18/359؛ جوادیآملی، 1389: 2/264-266).
اشتراک در هیئت ترکیبی دو آیه: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾ (بقره/10) و ﴿وَ الَّذِینَ اهتَدَوا زَادَهُم هُدًى﴾ (محمد/17)، نشان میدهد که بین این دو عبارت تقابل معنایی وجود دارد. صاحبان «مرض قلب» در تقابل معنایی با کسانی که راه هدایت را انتخاب کردهاند، قرار دارند و بنابراین «زَادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا» ≠ «زادَهُمُ هدی».
5. رویگردان کردن
خداوند میفرماید: ﴿ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُم﴾ (توبه/127) و ﴿ سَأَصرِفُ عَن آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأَرضِ﴾ (اعراف/146).
«صرف» به معنای بازگردان یک چیز از جهتی به جهت دیگر و یا تغییر آن از حالتی به حالت دیگر است (مصطفوی، 1430: 6/281). صرف عمل خداوند و پیامد انصراف است. این افراد چون از آیات الهی رویگردان شدند، خداوند نیز قلوب آنها را از درک مفاهیم قرآن منصرف کرد (جوادی آملی، 1388: 365). این انصراف (رویگردانی از آیات الهی) در آیه دوم به صورت تکذیب و غفلت از آیات الهی و درنتیجه تکبر، بیان شده است.
تمامی مفاهیمی که در نظام معنایی قرآن جانشین مفهوم اضلال خداوند شدهاند، با سمع و بصر (دستگاههای ادراکی انسان) و قلب و فؤاد (بهعنوان مرکز ادراک)، به کار رفتهاند؛ به این معنا که این اضلال از طریق از کار انداختن این قوای مدرکه و در کیفر بیتوجهی به دلیل پیروی از هوا به آنچه از طریق آنها درک شده است، میباشد: ﴿أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمعِهِ وَقَلبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً﴾ (جاثیه/23).
شکل 4. چگونگی اضلال خداوند
آثار اضلال خداوند
اهتداء یکی از کمالات وجودی است و موجودی که در ذات خود محتاج است، نمیتواند بدون نیاز به غیر مهتدی یا هادی باشد؛ بنابراین هدایت تنها در اختیار خداست (جوادیآملی، 1385: 73؛ اعراف/186) و کسی که دچار اضلال الهی شود راهی به سوی هدایت (جوادیآملی، 1383: 464؛ نساء/88) و ولی (اسراء/97) و یاور دیگری (توبه/116) نخواهد داشت.
بحث و نتیجهگیری
در میدان معناشناسی (هدایت- اضلال) محوریت از آن «الله» است و ضلالت حقیقی تنها زمانی محقق میشود که شخص مورد اضلال الهی قرار گیرد. این اضلال از نوع ثانویه میباشد و در پی عدمپذیرش هدایت اولیه الهی و بهدنبال ویژگیهایی چون کفر، ظلم، فسق، نفاق و اسراف، گریبانگیر افراد میشود. کفر به خداوند متعال، آیات الهی، رسولان، آخرت و... معادل ضلالت اولیه است و کافر با رویگردانی از هدایت الهی در دو بُعد عملی و اعتقادی خود را مستحق اضلال الهی میگرداند. این رویگردانی بهصورت انکار، عصیان، بغی، اعتداء، ریاء، قتل انبیاء الهی، ربا، بخل و امر به آن، کتمان، مجادله، کذب، تکذیب، یأس، مکر، استکبار، استهزاء، افتراء و... در عقاید و اعمالِ کافر نمود پیدا میکند. ظلم نیز هم چون کفر در دو بُعد عقیدتی و عملی قابل بررسی است. در بُعد عقیدتی، شرک، تکذیب و کتمان آیات الهی و اعراض از آن، جحد، منع، افتراء و تعدی از مصادیق ظلم به شمار میآیند و در بُعد عملی، حکم نکردن مطابق آنچه خداوند نازل کرده است، فسق عملی و دوستی با کفار و مشرکان، از مصادیق ظلم برشمرده شده است. فاسق نیز با تبدیل کلام الهی، ضرر رساندن به دیگران، کفر، حکم نکردن براساس آنچه خدا نازل کرده است، انتخاب کافران بهعنوان ولی، عهدشکنی، تکذیب آیات الهی، ظلم، سرباززدن از جهاد، نفاق، تهمت، تمسخر و فراموشی خداوند، خود را مستحق اضلال الهی میسازند. نفاق که همان کفر مستور است نیز، از مصادیق ضلالت اولیه به شمار میآید و منافق با داشتن ویژگیهایی چون کذب، صدّ، ریا، سستی در نماز، خدعه با خدا، استهزاء، امر به منکر و نهی از معروف، تکذیب، آزار رساندن به پیامبر، صدّ و بدگمانی به خدا، مستحق اضلال الهی میگردد. اسراف به معنای تجاوز از حدود عقلی و عُرفی نیز، معادل ضلالت اولیه است. اسراف در مورد آیات الهی، همان ایمان نیاوردن به آنها است و تکذیب رسولان، انکار حق و شک از نتایج آن است و در بُعد عملی، زیادهروی در استفاده از نعمتهای دنیوی، انفاق و قتل از مصادیق اسراف برشمرده شده است و اضلال الهی را به دنبال دارد.
اضلال خداوند از طریق تصرف در دستگاههای ادراکی انسان است و مفاهیمی چون ازاغة، طبع، ختم، کر و کور کردن، دگرگون کردن (تقلیب)، زیادکردن بیماری قلب و رویگردان کردن (صرف)، از مفاهیم زیرشمول واژه اضلال بهعنوان واژه شامل میباشند و جانشین مفهوم اضلال در ارتباط با خداوند به شمار میآیند.
از پیامدهای اضلال الهی نبود هر نوع هدایتگر و ولیّ برای «ضالّ» است؛ زیرا هدایت و ولایت تنها از جانب خداوند است و از همینرو راهی به سوی هدایت نیز نخواهند یافت و یاوری نیز ندارند.
[1] این «ال»، ال استغراق خصائص نام دارد؛ یعنی «الخاسر» کسی است که تمام ویژگیهای زیانکار در او جمع است (غلایینی، 1391: 111)
[2]. ایزوتسو معتقد است در مورد هدایت و اضلال در قرآن دو دستگاه متفاوت وجود دارد. در دستگاه اول هدایت الهی به انسان میرسد و انسان میتواند این هدایت را پذیرفته، راه اهتداء پیش گیرد و یا آن را رد کند و راه ضلالت را انتخاب نماید و نمودار شماره 1 را ترسیم کرده است. وی معتقد است که این تنها نیمی از این نظام است و دستگاه دیگری نیز وجود دارد که در آن انسان به اختیار خود چیزی را انتخاب نمیکند و اهتداء و ضلال تنها به مشیت الهی است و نمودار شماره 2 را ترسیم میکند.
او معتقد است: «این دو دستگاه گرچه در صحنهی قرآنی به سادگی در کنارهم قرار گرفتهاند و ظاهراً هیچ آشفتگی به وجود نمیآورند ولی بعدها و مخصوصا در علم کلام کار به تناقض آشکار میان آنها انجامید.» و از آنجا که نتوانستهاست با تفکیک هدایت و اضلال اولیه و ثانویه این تناقض را حل کند، میگوید: «اگر منحصرا لحاظ منطقی را در نظر بگیریم، ناچار به وجود تناقض منطقی این دو دستگاه پی خواهیم برد. چیزی که هست ایستگاه قرآن، ایستگاهی منطقی محض نیست» (ایزوتسو، 1361: 179/181).
[3]. ساختار غالب همنشینی «ظلم»، رابطه اشتدادی و «کفر» مکملی است؛ به این معنا که «ظلم» غالبا با مفاهیمی که دارای مؤلفههای معنایی مشترک با آن است، رابطه اشتدادی برقرار میکند و «کفر» مفهومی جهتدار بوده و متعلَّق چیزی قرار میگیرد.
[4]. از میان کاربردهای ماده ختم، ساختارهای مختوم، خاتم و ختام، از آنجا که در بافت زبانی متفاوتی جریان دارند و ختم بر افواه از آنجا که برخلاف دیگر کاربردهای این ماده و خارج از جریان هدایت و اضلال، مربوط به آخرت میباشد، مورد بررسی قرار نمیگیرد.