نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه الهیات و معارف اسلامی دانشگاه فرهنگیان تهران
2 دانشیار دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه فردوسی مشهد
چکیده
مفسران به دلیل اختلافنظر در مقام خلیفه در ذیل آیه «انی جاعل فی الأرض خلیفه» (بقره/30) دیدگاههای متفاوتی را مطرح کردهاند. پندارهای تفسیری آنان در مواردی چون حقیقت مصداق خلیفه و مستخلف عنه، گوناگون است. این نوشتار تلاش کرده است، به استناد بافت کلامی آیات و قواعد ادبیات عرب و قراینی نظیر برهان عقلی، روایات صحیحه، ادعیه و تاریخ صدر اسلام، مدلول واژه خلیفه را روشن و نشان دهد که با اثبات تقیید و تخصیص آیات، مقام خلافت تنها برای انبیاء و ائمه علیهمالسلام است و تعمیم خلافت به تمام ابناء آدم علیهالسلام جایز نیست. از سوی دیگر این مقاله تبیین نموده که مستخلف عنه خدای متعال نیست بلکه انبیاء و ائمه اطهار علیهمالسلام یکی پس از دیگری هستند و شرافت مقام خلیفه نیز به دلیل مستخلِف و معطی آن است و کاربرد اندک ترکیب خلیفة الله در متون روایی، اضافه معنوی است که حرف جرّ «من» و یا «ل» در تقدیر دارد.
کلیدواژهها
مقدمه
نخستین گام اساسی در تفسیر متن قرآن، فهم معنای واژگان آن است که به هدف شناخت معنا و مراد واقعی بینجامد و تلاش تفسیری برای دستیابی به این هدف، نیازمند یک سلسله اصول اساسی است که بهرغم وجود تنوع معانی برخی واژگان و آراء مختلف تفسیری در میان فرق گوناگون اسلامی، میتواند نقطه پیوند همه آنها بوده و براساس آن جریان تفسیر استوار شود و دستیابی به مفاهیم و معانی صحیح واژگان میسر گردد و جریان تفسیر در مسیر صحیح پیش رود و از آسیبهای بسیاری مصون بماند. این اصول اساسی، مبتنی بر دلایل عقلی، عقلایی یا نقلی قطعی است. بدینجهت در طول تاریخ تفسیر لغات قرآن، بهرغم چالشهای فکری گوناگون همچون، پذیرش معانی نوین الفاظ که در پرتو دانشها و تئوریهای زمانهای متأخر به وجود آمده و یا تکیه بر معنای ارتکازی واژگان که در زمانهای بعد از عصر نزول قرآن پدیدار شده و ظهور اندیشه ظاهرگرایی که در فهم معانی حقیقی و مجازی الفاظ مؤثر بوده، این اصول همواره جایگاه خود را در میان عالمان استواراندیش مسلمان حفظ کرده است. لذا تلاش مفسر تیزبین آن است که از تمامی منابع فهم اعم از قواعد زبانشناختی، دلالت گفتمان عقلاء، قرائن تناظری درونمتنی، سنت شارح و تبیینی، قرائن فرامتنی (زمینه متن)، تدبر و عقل (ابزاری و منبعی) به شیوه روشمند علمی و در فرایندی مناسب جهت دستیابی به معانی صحیح واژگان بهره گیرد و این نوشتار تلاش نموده، مبتنی بر منطق قرآن مفهوم خلیفه را بازشناسی نماید.
طرح مسأله
معنای تحولیافته و ارتکازی که امروزه از مفهوم خلیفة الله به ذهن متبادر میشود و برگرفته از آیه 30 سوره بقره است، با زمان عصر نزول قرآن متفاوت است. در تفسیر المیزان و برخی از منابع معاصر، «خلیفة الله» یعنی جانشینی خداوند متعال و این گزاره که «انسان جانشین خداوند در روی زمین است» بهصورت یک معرفت مسلّم اسلامی انگاشته شده بهحدی که بعضی از پژوهشگران قرآنی ادعا میکنند «انسان همواره در وجود خود این حقیقت را احساس میکند که جانشین و خلیفه خدا در زمین است» (رضایی اصفهانی، 1387: 219) و برای مفهوم خلیفةاللهی دلیل فطری و وجدانی قائل هستند و گمان بر این است که اعتقاد و اندیشهای مقبول از منظر قرآن و عترت است اما با بررسی در بافت کلامی آیات و استناد به برهان عقلی، احادیث قطعیالدلاله و مروری گذرا بر تاریخ صدر اسلام، درمییابیم که این گزاره از صحت و اتقان برخوردار نبوده و مخدوش است. لذا نگارنده بر آن شده تا ابعاد مفهوم واژه خلیفه و خلیفةالله را بررسی و زوایای مختلف آن را با قراین درونمتنی و برونمتنی، آشکار نماید و ضمن تحلیل دیدگاه مفسران و علامه طباطبایی ذیل آیه 30 سوره بقره به تبیین موضوع دست یابد.
الف. مفهومشناسی واژه خلیفه
1. معنی خلیفه در فرهنگ لغت
هر واژهای بهصورت منفرد از دیگر واژگان، معنای اساسی دارد که خارج از بافت و سیاق قرآنی، آن معنا را برای خود حفظ کرده است و واژه خلیفـه و ترکیب خلیفة الله از واژههای مألوف است که در منابع معتبر به معنی جانشین و نایب و حاکم به کار برده شده است. مصطفوی درباره کاربردهای این واژه در قرآن کریم مینویسد: معنی لغوی خلیفه از ماده [خلف] است، اصل واحد در این ماده، مقابل «قدّام» [جلو] است و به معنای چیزی است که پس از چیز دیگر میآید (مصطفوی،1360: 3/29). چنانچه در قرآن به معنی جانشینی شب و روز به کار رفته است:
﴿وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیلَ وَ النَّهارَ خِلفَةً لِمَن أَرادَ أَن یَذَّکَّرَ أَو أَرادَ شُکُورا﴾[1] (فرقان/62)
براساس این آیه، شب و روز به اراده خداوند متعال بهجای یکدیگر آمده جانشین هم میشوند.
و در معنای لغوی و اساسی به معنی جانشینی ملائکه نیز آمده است:
﴿وَ لَو نَشاءُ لَجَعَلنا مِنکُم مَلائِکَةً فِی الأَرضِ یَخلُفُون﴾[2] (زخرف/60)
و از سوی دیگر در راستای معنی اساسی، توجه به دلالتهای التزامی واژگان ما را در فهم و تفسیر آیات قرآن یاری میدهد و مرز و محدوده هر واژه معین میگردد تا از آمیختن معنای واژگان به یکدیگر جلوگیری شود؛ در نتیجه سوء فهم و عدم تفاهم را برطرف کرده و از بهکاربردن الفاظ مبهم باز میدارد. برداشتهای متفاوت از دلالتهای التزامی مفهوم خلیفه، موجب بروز احتمالات تفسیری گوناگون شده که باید لحاظ شوند:
الف) به جانشین، نائب و قائممقام کسی، خلیفه، مستخلَف یا خالف گویند.
ب) به کسی که خلیفه را تعیین و نصب میکند و مقام خلافت را اعطا مینماید، مستخلِف، جاعل خلیفه، معطِی خلیفه یا خلیفهگذار اطلاق میشود.
ج) فرد یا افرادی که خلیفه، قائممقام و نایب آنها میشود مستخلَف عنه است.
د) مستخلَفٌ علیه یا مستخلَفٌ فیه یعنی افراد یا اموری که خلیفه بهخاطر آنها گمارده شده است؛ چنانچه راغب با توجه به معانی التزامی خلیفه بیان میدارد: «خلافت نیابت از غیر است در اثر غیبت منوبٌ عنه؛ یا به خاطر مرگش و یا برای عاجز بودنش و یا بهخاطر شرافتی که نائب (مستخلَف) دارد و از این قبیل است که خداوند اولیاء خویش را در زمین خلیفه کرده است» (راغباصفهانی، 1412: 1/294). در کتاب العین (فراهیدی، 1409: 4/267) و لسان العرب (ابنمنظور، 1414: 9/83)، علاوه بر معنای جانشینی، خلافت به معنی حکومت و خلیفه به معنی سلطان و حاکم هم آمده است.
2. معنی خلیفه و مشتقات آن در قرآن
معنی خلیفه را در قرآن، میبایست در معنی نسبی آن جست که در نتیجه پیدا شدن وضع خاصی برای آن کلمه، در زمینه خاص به معنی اساسی، پیوسته و افزوده میشود و در شبکه معنایی قرآن نسبت به کلمات دیگر و روابط گوناگون دیگر، معنی نسبی و یا به عبارتی معنی سیاقی پیدا میکند. بر این اساس برای تفسیر مفاهیم قرآن و کشف مقصود آنها و رسیدن به معنای نهایی، نمیتوان تنها به فهم لغوی واژهها و فهم دستوری جملهها اکتفا نمود. بلکه باید نگاه مجموعی، پیوسته و سیستمی به کل قرآن داشت و معنای آن مفهوم را در خلال کل متن قرآن جستجو کرد. قرآن کریم یک متن منسجم است که تمامی اجزای آن نسبت به یکدیگر همگرایی و پیوند معنایی دارند از این رو مفاهیم قرآن در پرتو نگاه ساختاری شناخته میشود. چنانچه علامه میفرماید: «راه تشخیص مصادیق کلمات در کلام خداوند متعال، رجوع به قرائن کلامی در خود قرآن است نه رجوع به عرف و آنچه در نظر عرف مصادیق الفاظ بهحساب میآید» (طباطبایی، 1417: 12/207)؛ بنابراین با تجمیع آیاتی که مفهوم خلافت را در بردارد و بررسی سیاق آنها روشن میشود که خلیفه و مشتقات آن در قرآن کریم به معنای عام و خاص به کار رفته است:
الف) خلافت به معنای عام: واژه خلیفه که جمع آن، خلائف و خلفا است، مکرر در قرآن کریم در مواردی که انسانها بهجای یکدیگر آمدهاند به کار رفته و بدون استثناء تمام آیاتی که مسأله استخلاف و جانشینی انسان از انسان را مطرح میکنند در سیاقی از آیات واقع شده که صحبت از هلاکت اقوام گذشته (مستخلَف عنه) است:
(نمل/52-62) (اعراف/74) (اعراف/69) (فاطر/39-44) (یونس/73) (یونس/14) (انعام/157) (انعام/165) (انعام/133) (هود/57).
در این آیات مستخلف عنه اقوامی است که آیات الهی را تکذیب کردند و هلاک شدند و خداوند متعال اقوام و اجیال برتری را در روی زمین جانشین آنان قرار داده است. علامه طباطبایی مینویسد: «بنابراین معنا، خلافت عام موردنظر است که هر لاحقی از ایشان جانشین سابق شود و سلطه و توانایی بر دخل و تصرف و انتفاع از زمین داشته باشد، همانطور که سابقین بر این کار توانایی و تسلط داشتند و اگر انسانها به این خلافت رسیدند از جهت نوع خلقتشان است که خلقتی است از طریق توالد و تناسل، چون این نوع از خلقت است که مخلوق را به دو گروه سابق و لاحق تقسیم میکند و خلیفه قرار دادن در زمین، خود نوعی تدبیر است آمیخته با خلقت که از آن انفکاک نمیپذیرد» (طباطبایی، 1417: 17/75). مبتنی بر معنای عام خلافت (وراثت از پیشینیان)؛ خداوند در قرآن منت گذاشته و با تدبیر حکیمانه خود، قومی که حجت بر آنان تمام شده، ولی عناد میورزند را به هلاکت میرساند و قومی دیگر را وارث سرزمین آنان میگرداند.
ب) خلافت به معنای خاص: در آیات ذیل، خلیفه به معنای خاص آن بهکار برده شده است.
- ﴿وَ إِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرضِ خَلِیفَةً...﴾ (بقره/30).
- ﴿وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُم وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی الأَرضِ کَمَا استَخلَفَ الَّذِینَ مِن قَبلِهِم﴾ (نور/55).
- «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلناکَ خَلِیفَةً فِی الأَرضِ فَاحکُم بَینَ النَّاسِ بِالحَقِّ» (ص/26).
هریک از آیات، مبتنی بر بافت کلامی خود، به بخشی از مفهوم خلیفه به معنای اخص آن اشاره دارد: آیه نخست، مهمترین آیه در تبیین مفهوم خلیفه است، مقام والای خلیفه و ویژگیهای ممتاز آن را که اختصاص به افراد معدودی دارد، بیان میکند که مشروحاً به آن خواهیم پرداخت؛ و در آیه دوم ﴿الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُم﴾[3]، کلمه «من»، تبعیضى خواهد بود نه بیانى و خطاب در آن، به عموم مسلمین است (طباطبایی، 1417: 15/152) و «معلوم است که اینها دو دسته هستند. لذا مؤمن با مسلم غیرمؤمن فرق دارد و مسلماً مصداق اتم مؤمن ائمه اطهار هستند و این وعده خاص به آنها است» (طیب، 1378: 9/555)؛ ثانیاً با توجه به تکرار واژه استخلاف تأکید بر خلیفهگذار و جاعل است نه مستخلف عنه از این رو شرافت مقام خلیفه به دلیل معطی آن یعنی خداوند متعال است که استخلاف را، مختص خویش نموده است و نیز بهخاطر ویژگیهای مستخلَف (خلیفه) از جهت علمی و... است که او را شایسته سجود فرشتگان نموده است و در آیه سوم به وظیفه جانشینانی که از طرف خداوند منصوب شدهاند، اشاره میکند. لذا با توجه به سیاق کلامی و غیرکلامی آیات روشن میشود که خلافت در معنای خاص، ویژه انبیاء و اوصیاء الهی است و خداوند آنان را بهطور خاص نماینده خود در زمین کرده و خلافت را برای آنان قرار داده است (شاهمرادی، 1390: 4). خلافت در این معنا بالاترین مقام ربانی و روحانی است که بالاتر از آن قابل تصور نیست (مصطفوی، 1430: 3/123) و آن ریاست عظمایی است[4] که مطلوب فرشتگان بوده و خداوند متعال آن را به آدم و برخی از ذرّیه او که دارای علم و عصمت هستند، عطا نموده است، اینان نمایندگان و جانشینانی از طرف خداوند هستند که اوامر الهی را در زمین اجرا مینمایند. جهت اثبات معنای مذکور، احتمالات تفسیری مفسران را بررسی مینماییم:
ب. بررسی احتمالات تفسیری مفهوم خلیفه با قرائن درونمتنی و برونمتنی
﴿وَإِذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجعَلُ فِیهَا مَن یُفسِدُ فِیهَا وَیَسفِکُ الدِّمَاء وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعلَمُ مَا لا تَعلَمُونَ (30) وَعَلَّمَ آدَمَ الأسمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَى المَلائِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسمَاءِ هَؤُلاءِ إِن کُنتُم صَادِقِینَ (٣١) قَالُوا سُبحَانَکَ لا عِلمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمتَنَا إِنَّکَ أَنتَ العَلِیمُ الحَکِیمُ (٣٢)﴾ (بقره).
با تدبر در سوابق و لواحق آیه سیام بقره درمییابیم که تبیین مقام خلافت را خداوند متعال پس از زمینهسازی درباره خلقت زمین و تصرف انسان در آن بیان میدارد سپس به جعل خلیفه میپردازد و در این سیر خروج از عام به خاص رمزی است که در جعل خلیفه نهاده است که از آغاز آفرینش شروع میشود و به غایت و نهایت آنکه خلافت انسان کامل است، ختم میشود.
مفسران در تفسیر آیه 30 بقره، با تکیه بر اشتقاق کلمه و سیاق آیات مفسِّر و قراین دیگر، به تبیین مصداق مستخلفٌ عنه و خلیفه پرداختهاند:
- مستخلفٌ عنه چه کسی است؟ در پاسخ باید گفت: واژه خلیفه بهعنوان صفت مشبهه میتواند در هر دو معنای اسم فاعل یا اسم مفعول به کار رود و در ترکیب اضافی «خلیفة الله» نیز بنا بر اینکه اضافه لفظی باشد یا اضافه معنوی تعابیر و مفهوم متفاوتی از خلیفه به دست میآید، بهتبع مصداق مستخلف عنه تغییر میکند.
1. واژه خلیفه در معنای اسم فاعل
الف) در معنای اسم فاعلی به «مَن یَخلُفُ غَیرَه و یَنُوبُ مَقَامَه» تعبیر شده است که آدم علیهالسلام جانشین و قائممقام خداوند است (طبرسی، 1372: 1/176 و 1377: 1/31؛ عکبری، بیتا: 1/22؛ بغوی، 1420: 1/102؛ بغدادی، 1415: 1/35؛ بیضاوی 1418: 1/68؛ نظامالدین نیشابوری، 1416: 1/215؛ کاشانی، 1423: 1/113؛ طنطاوی، بیتا: 1/92). در این صورت ترکیب خلیفة الله را دو گونه میتوانیم معنا کنیم: در معنای نخست که اضافه لفظی است یعنی خلیفه ذات خدا، یعنی جای خدا بنشیند و لفظ جلاله، مفعول خلیفه واقع شده است. گرچه خلیفه به لفظ جلاله اضافه شده، اما نکره است و کسب تعریف نمیکند. لذا همه آحاد بشری میتوانند خلیفه باشند و در این صورت مستخلفعنه خداست. این معنا از مفهوم «خلیفة الله» با مسأله توحید افعالی ناسازگار است چرا که اگر ولایت بر هستی و آفرینش اصالتاً از آن خداوند سبحان باشد هیچکس حتی بهعنوان خلیفه نمیتواند در این ولایت با او شریک شود و شراکت او در این ولایت بالأصاله نیز باشد. ازآنجاکه ولایت تکوینی و تشریعی اصالتاً از آن خداست و بهصورت بالعرض و بالتبع و بالواسطه به خلیفه خداوند منتقل میشود پس لازمه آن، ولایت تکوینی و تشریعی، داشتن قدرتی زوالناپذیر و لاینفک است و اگر قرار باشد این قدرت از خداوند سلب شود و به شخص جانشین خداوند منتقل شود نقص خداوند حاصل میشود که در نتیجه آن خداوند ممکنالوجود است و از دایره واجبالوجود بودن خارج میباشد. پس امکان ندارد که خداوند به خلیفهاش قدرت خود را بهگونهای تفویض کند که قدرت از دست خودش بیرون برود. خداوند پیوسته بر صفت «قادر» استوار و پابرجاست با توجه به سیاق، این احتمال تفسیری مردود است و «هیچگونه تصریح یا اشارهای در قرآن مبنی بر خلافة اللهی نیست» (صادقی تهرانی، 1365: 1/297)؛ زیرا در آیه هیچ قرینه و قیدی همچون خلیفه منّی، خلیفة الله... وجود ندارد که بر جانشینی خداوند متعال دلالت داشته باشد، چنین احتمالی در معنای خلیفه رجحانی نخواهد داشت و مفسرانی که مستخلفٌ عنه را خدا میدانند و واژه خلیفه را به «جانشینی خدا» بهصورت اضافه لفظی معنا کردهاند، اشکال وارده بر آن را که شرک افعالی محسوب میشود، بهگونهای توجیه و تأویل نمودهاند. علامه نیز با پذیرش اینکه انسان جانشین خدا در روی زمین است، اشکال وارده بر آن را از زبان فرشتگان بیان میدارد: «خلیفهاى که در زمین نشو و نما کند، با اوصاف زندگى زمینى، لایق مقام خلافت نیست و با آنهمه نقص و عیبش، نمیتواند آینه هستىِ منزه از هر عیب و نقص و وجودِ مقدس از هر عدم، گردد، بقول معروف (تراب کجا؟ و رب الارباب کجا؟)» (طباطبایی، 1417: 1/115) و این شبهه را بدون پاسخ رها میکند، برخی بهعنوان یک احتمال تفسیری بیان میدارند: «خداوند نیازی به جانشین ندارد ولی به دلیل قصور و نیاز مستخلفٌ علیه، جانشینی را برای خود قرار داده است» (صدر المتألهین، 1366: 2/301). برخی دیگر نیز خلیفة الله را استعاره یا مجاز مرسل میدانند و بیان میدارند که خداوند عملی را ترک ننموده که آن را به انسان واگذار نماید و او را جانشین خود کند، بلکه تدبیر الهی این است که در خلقت انسان توانائیهایی به ودیعت نهاده که بتواند در زمین و مخلوقات آن تصرف نماید (ابن عاشور، بیتا: 1/385). لذا خلیفة الله در معنای حقیقی به کار نرفته است و به این جهت برخی چون نتوانستند مدلول حقیقی و مراد خدای تعالی را از آیه 30 بقره دریابند، این آیات را از آیات متشابهات میدانند که حمل آن بر ظاهرشان روا نیست (رشیدرضا، بیتا: 1/255-254). برخی دیگر نیز جهت توجیه جانشینی خدا، از دیگر ویژگیهایی که درباره انسان در معارف الهی مطرح شده در تأیید خلیفة الله نمونه آوردهاند و میگویند: «میان خلقت آدمی بر صورت الهی و سروری و تسلط او بر سایر موجودات عالم رابطه مستقیمی وجود دارد. این آموزه در متون اسلامی اعم از شیعه و سنی نیز آمده است بهنحویکه احادیثی همچون «ان الله خلق آدم علی صورته» (کلینی، 1365: 1/134) از فراوانی قابلتوجهی در متون روایی برخوردارند»[5] در پاسخ باید گفت: اینکه انسان بهصورت الهی خلق شده ﴿ونَفَختُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ (ص/72) و انسان کامل نیز، صفیّ خدا، حجّه الله، ولیّ الله است و اصطلاحاتی نظیر این تعابیر که در متون روایی وارد شده، هیچکدام بار معنایی خلیفة الله را ندارد و خداگونه بودن انسان دلیل بر جانشینی انسان از خدا نیست. خداوندی که ﴿بکلّ شیءِ محیط﴾ (نساء/33) است و ﴿کلُّ یومٍ هو فی شأن﴾ (الرحمن/29) است غیبتی ندارد، صحنهای از او خالی نیست تا مقام ربوبیت و تدبیر خود را به انسان واگذار کند، پس خلافت انسان از خدا چه معنایی دارد؟ در پاسخ باید به معنای دوم «خلیفة الله» توجه نمود: خَلیفَةٌ مِن قِبَلِ الله، خلیفهای از طرف خدا. خلیفهای که خداوند او را جعل و نصب میکند، در این صورت ترکیب خلیفة الله اضافه معنوی و حقیقی است و لفظ جلاله معمول خلیفه نیست و در این اضافه حرف جرّ «مِن» و یا «ل» در تقدیر است و خلیفه کسب تعریف نموده و اختصاص به لفظ جلاله دارد و از اطلاق آن به عموم انسانها خارج میشود و شامل عدهای خاص میگردد. در این معنا اگر خلیفه فعیل به معنای اسم فاعل باشد، تأکید در معنای التزامی خلیفه بر روی مستخلِف و جاعل خلیفه است و مستخلف عنه لزوماً مطرح نیست و آیه إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرضِ خَلِیفَةً یعنی من نماینده خودم را در زمین قرار دادم؛ اما اگر خلیفه فعیل به معنای مفعول باشد مستخلف عنه افرادی هستند که بعد از وی جانشینش و در روایاتی که به آن خواهیم پرداخت این تعبیر از خلیفة الله مطرح شده است و درهرصورت شرافت و عظمت خلیفه به دلیل (مستخلف عنه) جانشینی، از خدا نیست بلکه به دو جهت است: 1. به دلیل تخصیص جعل و نصب خلیفه بهوسیله مستخلِف؛ 2. به دلیل برتری و تفوق دانشی و بینشی آدم، بر فرشتگان که آیات 31 و 32 متکفل بیان برتری خلیفه از نظر علم نسبت به فرشتگان میباشد.میشوند، خلیفه یعنی آدم و تمام انبیاء و ائمه که برخی جانشین برخی دیگرمی شوند و ایشان خلیفةٌ من الله هستند در حکم بین خلق و تدبیر روی زمین (قاسمی، 1418: 1/284) (و مراد جانشینی انسانهای کامل بهعنوان حجت خدا نسبت به حجتهای قبل میباشد).
ب) برخی از مفسران «مستخلف عنه» را خداوند نمیدانند در این نگاه خلیفه به خالف: یَخلُف مَن کان قَبلَه (نحاس، 1421: 1/41) یعنی جانشین سابق معنا شده و در تفسیر آیه ﴿إنی جاعل فی الأرض خلیفه﴾ معتقد شدهاند: که آدم جانشین افرادی شد که قبل از او در زمین بودهاند و مراد از این افراد میتواند ملائکه یا جنیان و یا انسانهای نخستین باشد (رجوع کنید به: طبری که این تفسیر را از ابن عباس و ربیع بن أنس نقل میکند 1412: 1/157 و: ابن سلیمان بلخی 1423: 1/96؛ سمرقندی، بیتا: 1/40؛ قرطبی 1364: 1/263؛ ملاحویش، 1382: 5/22؛ طوسی، بیتا: 1/131؛ ثعلبی نیشابوری، 1422: 1/175؛ طبرسی، 1377: 1/36).
در نقد این نظریه باید گفت: اولاً در آیه هیچ قرینه و قیدی همچون خلیفه منکم یا من الجن[6] و... که بر جایگزینی بهجای افراد سابق (ملائکه، جن، انسانهایی فاسد پیشین) دلالت داشته باشد، وجود ندارد، ثانیاً این نظریه مبتنی بر روایات و احادیثی است که: «از اخبار واحده میباشد، متن آن با سیاق آیات تطبیق ندارد و سند آنها نیز ضعیف است» (جوادی آملی، 1378: 3/70).
ج) برخی خلیفه را به معنای اسم فاعلی، جانشین از جمیع موجودات و همه مکوّنات باَجمعهم تفسیر نمودهاند (کاشفی سبزواری، 1369: 1/10) که در نقد نظر ایشان باید گفت:
اولاً موجودات هرکدام در مقام خود قرار دارند و چیزی جانشین آنها نشده است. ثانیاً این نظریه ظنّی است و مفسر بدون قراین منفضله یا متصلّه، ذوقیات خود را مطرح نموده است.
2. واژه خلیفه به معنای اسم مفعول
الف) خلیفه در معنای اسم مفعولی به دو صورت مُخلَف و مخلوف مطرح است. «مُخلَف» یعنی جانشین شده توسط خداوند معنا شده است (قرطبی، 1364: 1/263؛ فیومی، بیتا: 178؛ آبیاری، 1405: 9/70) و «مخلوف»: أی یَخلُفه غیرُه (شوکانی، 1414: 1/74)؛ یعنی کسی که دیگری جانشین او میشود در این صورت چنان که ابن کثیر در تفسیرش (1419: 1/124) اشاره میکند آیه به جانشینی نسلی بعد از نسل دیگر در میان انسانها اشاره دارد (شیخ طوسی این تفسیر را از حسن بصری نقل میکند: طوسی بیتا: 1/131 و: محمود نیشابوری، 1415: 1/80؛ ابن عطیه اندلسی، 1422: 5/61؛ شیبانی 1413: 1/116؛ بیضاوی، 1418: 1/68؛ قاسمی، 1418: 1/284؛ دروزه، 1383: 6/ 155).
ب) با این بیان «خلیفه از فعیله به معنی مفعول است و آن لفظی است که دلالت دارد بر اینکه پس از او کسانی برجای وی مینشینند تا روز قیامت» (شنقیطی، بیتا: 1/57؛ ابن کثیر، 1419: 1/123). در معنای اسم مفعولی، مفهوم خلیفه ناظر به آینده است نه ناظر به گذشته، ازاینرو خداوند متعال، قبل از خلق آدم علیهالسلام، به خلافت[7] او پرداخته و فرموده: إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرضِ خَلِیفَةً و این نوع خلافت نیز سنتی از سنتهای الهی است و هرگز زمین از این خلیفه که همان حجت الهی باشد، خالی نخواهد بود. نظر این گروه از مفسران با سیاق آیه سازگارتر است و دلیلی بر ردّ آن نیست. حال سؤال این است که خلیفه به چه کسی اطلاق میشود؟
ج. مصداق خلیفه چه کسی است؟
دیدگاهها دراینباره نیز متفاوت است، صاحب کنزالدقائق سه نظر را که جامع احتمال تفسیری مفسران است، مطرح میکند: «مراد از خلیفه یا آدم بهتنهایی است یا او به همراه بعضی از ذریهاش مورد نظر است و یا همه بشر مراد است» (قمیمشهدی، 1368: 1/321).
1. دیدگاه نخست: مراد از خلیفه آدم بهتنهایی است
گروهی از مفسران همچون غرناطی با دیدگاه تجزیهای و تفکیکی[8] نتیجه گرفتهاند که آیه تنها به جانشینی شخص آدم در زمین اشاره دارد و بر استمرار این حکم در مورد فرد دیگری دلالت نمیکند چرا که فرمود خلیفه نه خلفاء.[9] صاحب البحرالمحیط در تأیید این رأی معتقد است: اسم فاعل بودن جاعل دلالت بر ثبوت میکند نه تجدد لذا این جعل در آدم یک بار اتفاق افتاد و تکرار نشد (ابوحیان اندلسی،1420: 1/226). این نظر مخدوش است زیرا:
الف) انتساب اسم فاعل جاعل به خداوند، بیانگر وصفی دائم از اوصاف الهی است،[10] به این معنا که جعل خلیفه در مورد خداوند وصفی همیشگی است ازاینرو همواره باید مجعولی برای چنین جعلی موجود باشد (حسنزاده آملی، 1383: 17). لذا مقام خلافت از جانب خدا، نمیتواند تنها یکبار برای آدم اتفاق افتاده باشد و اینکه جعل در آدم یکبار اتفاق افتاد به معنای عدم تکرار آن در افراد دیگر نخواهد بود.
ب) ازسوی دیگر با نگاه ساختاری[11]، سیاق آیه دلالت دارد به اینکه مراد از خلیفه، آدم بهتنهایی نیست بلکه ذریه او را هم شامل میشود:
- به دلیل سؤال فرشتگان که در مقام سخن پروردگار عرض کردند: ﴿أَتَجعَلُ فِیها مَن یُفسِدُ فِیها وَ یَسفِکُ الدِّماءَ﴾ (بقره/30) و با آگاهی از طبیعت و خلقت انسان و تزاحم زندگی مادی گفتند: آیا در زمین کسانی را خلیفه قرار میدهی که خونریزی و فساد نماید؟ بنابراین با توجه به مفهوم خلیفه یعنی مقام عظمایی که دیگران جانشین او میشوند، سؤال فرشتگان نیز ناظر به آدم علیهالسلام و فرزندان اوست نه خود آدم علیهالسلام بهتنهایی.
- گفتگوی خداوند با فرشتگان حاکی از استمرار خلافت در نسل آدم علیهالسلام است.
ج) برخی مبتنی بر سخن اهل لغت استدلال نمودهاند: گرچه لفظ خلیفه مفرد مذکر است اما اطلاق آن بهتنهایی به حضرت آدم علیهالسلام خلاف ظاهر آیه است چرا که از یک سو به اسم خاص حضرت آدم در آیه اشاره نشده است مانند خطاب به داود:﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلناکَ خَلِیفَةً فِی الأَرض﴾ (ص/26) تا آیه تنها به حضرت آدم اختصاص یابد و از سوی دیگر بر این نظرند که این واژه صلاحیت دارد تا مفرد یا جمع، مذکر یا مؤنث باشد (رجوع کنید به: فخر رازی، 1420ق: 2/389؛ نظامالدین نیشابوری 1416ق: 1/215). در آیه مفرد مذکر استعمال شده است ولی حمل بر جمیع انسانها میشود[12] (زمخشری 1407ق: 1/124؛ نیز بنگرید به: بیضاوی، 1418ق: 1/68؛ ابوحیان اندلسی، 1420ق: 1/227).
د) خلیفه صفت مشبهه بر وزن فعیل است و تای آن روشن است که تای تأنیث نیست، ازاینرو بیشتر مفسران احتمال دادهاند که تای خلیفه دلالت بر تکثیر در وصف داشته باشد همچون «علامة» که بر مبالغه در وصف دلالت دارد، «یعنی آن موجود کاملی که میتواند در همه جوانب آثار خدایی را در مقام فعل در جهان محقق کند» (جوادیآملی، 1378ش: 3/30)؛ اما علاوه بر تکثیر در وصف، تاء در خلیفه بر تکثیر در عدد هم میتواند اشاره داشته باشد، بنابراین واژه خلیفه میتواند بر افراد متعدد دلالت کند[13] و نکته قابلتأمل آنکه از صفت مشبهه بودن خلیفه و دلالت تای آن بر مبالغه در وصف، این معنا به دست میآید که خلیفه کسی است که از یک سو همواره قیام به خلافت و نمایندگی از طرف مستخلِف خویش دارد[14] و از سوی دیگر در وصف خلافت، کامل است؛[15] لذا روشن میشود چنین خلافتی از عهده تمامی انسانها برنمیآید بلکه تنها کسانی شایستگی این مقام را دارند که بهطور مستمر توانایی نیابت از طرف خداوند متعال را داشته و تمام اوصاف الهی را دارا باشند و چنین فردی جز انسان کامل نمیتواند باشد. بر این اساس نظر دوم حضرت آدم به همراه بعضی از ذریهاش مورد نظر است.
2. دیدگاه دوم: مراد از خلیفه آدم به همراه بعضی از ذریهاش مورد نظر است.
بنابراین خلیفه به تمام ذریه آدم علیهالسلام اطلاق نمیشود و تنها شامل انبیاء و اولیاء الهی میگردد و این مطلب با استناد به بافت کلامی آیات نیز به چند دلیل اثبات میگردد:
الف) فرشتگان دریافتند که مقام خلافت بسیار عظیم و والاست و احراز این مقام تنها برای کسانی حاصل میشود که دارای عصمت از گناه و اشتباه باشند بدینجهت عرض کردند: ﴿نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَک﴾ (بقره/30)؛ درحالیکه فرشتگان برای به دست آوردن این مقام خود را سزاوارتر از حضرت آدم علیهالسلام میدانستند، آیا امکان دارد انسانهای کافر و فاسد و تبهکار که از نسل آدماند شایسته چنین جایگاهی باشند؟
ب) گرچه مصداق «خلیفه» براساس اخبار وارده در منابع روایی شیعه و اهل سنت، با یکدیگر متفاوت است اما استظهار ویژگیهای «خلیفه» از طریق سیاق آیات، دیدگاه فریقین را به یکدیگر نزدیک نموده است. لذا برخی از مفسران اهل تسنن با توجه به آیه 30 سوره بقره وجود خلیفه را در جوامع بشری برای حلوفصل اختلافات آنان ضروری میدانند و تأکید میکنند نظام جامعه بشری بدون خلیفه استوار نمیگردد[16] و برخی دیگر در تفسیر آیه از زبان فرشتگان بیان میکنند، جای شگفتی و تعجب است که خداوند متعال از ذریه آدم کسانی را که عصیان میورزند و معصیتکارند به خلافت برگزیند؟[17] بنابراین به تعبیر اهل سنت نیز مقام خلافت به تعداد معدود از ذریّه آدم از انبیاء، اولیاء و فضلا اختصاص دارد.[18]
ج) با توجه به سیاق آیات بعدی (31 و 32 بقره) برخی بر این باورند که مراد از اسماء که خداوند متعال به حضرت آدم علیهالسلام آموخت «همان حقایق غیبی عالم است» (جوادی آملی، 1378: 3/169)؛ «علم به حقیقت و اعیان اشیاء است» (طباطبایی، 1417: 1/118) و مقصود از تعلیم آنها به آدم تعلیم علم حصولی و از طریق الفاظ و مفاهیم نیست، بلکه مراد إشهاد حضوری است و مسلماً حصول این علم برای همگان مقدور نیست. گرچه مؤلف تفسیر تسنیم برخلاف نظر نگارنده مفهوم خلیفه را مشکک میداند که با حفظ مراتب، به همه آحاد بشر اطلاق میشود، اما درباره علم خلیفه بهعنوان انسان کامل گوید: «آنکه به خواص اشیاء رسیده باشد و به خواص اشیاء تمام اطلاع یافته باشد و به حقایق هم رسیده باشد و بر حقایق اشیاء تمام اطلاع یافته باشد؛ انسان کامل است. این است که جام جهاننمای است و این است که معجون اکبر است و این است که دل عالم است و این است که خلیفه روی زمین است» (جوادی آملی، 1378: 3/111).
د) با توجه به مفهوم آیه مفسِّر: ﴿یا داوُدُ إِنَّا جَعَلناکَ خَلِیفَةً فِی الأَرضِ فَاحکُم بَینَ النَّاسِ بِالحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الهَوى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللهِ لَهُم عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَومَ الحِسابِ﴾ (ص/26). یکی از وظایف و ویژگیهای خلیفه، داوری بین مردم است و بهطورکلی «هدایت تشریعی انسانها، ارشاد و موعظه، تفصیل و تبیین حلال و حرام، اجرای حدود الهی پاسداری از حصون دینی و در یک کلام، تشکیل حکومت عدل آسمانی نیز برعهده (خلیفه) است» (جوادی آملی، 1378: 3/125) که از عهده تمام بشر خارج است.
ه) از بررسی روایات در منابع شیعی و سنی در ذیل آیات مربوط به بحث خلافت به این نتیجه میرسیم که مقام خلافت به معنای خاص آن، همچون مقام نبوت است که مفهوم مشکک ندارد و خداوند متعال آن را فقط به انسانهای کامل عطا میکند. صاحب الوسیط نیز با تکیه بر منابع روایی خود میگوید: «مراد از خلیفه حضرت آدم علیهالسلام است که جانشینی از جانب خداوند در روی زمین است، چنانچه سایر انبیاء نیز مانند او خلیفه هستند و خداوند آنان را به خاطر آبادانی زمین و رهبری و رشد و تکامل مردم و اجرای احکام و فرامین الهی به مقام خلافت منصوب نموده است.»[19] و شیخ طوسی نیز از حسن بصری نقل میکند: «مراد از آن، گروهی هستند از فرزندان آدم علیهالسلام که برای برپایی حق و آباد نمودن زمین، جانشین پدرشان، آدم علیهالسلام میگردند.»[20] و از ابن مسعود نقل شده که: «مراد از اِنی جاعلٌ فی الارض خلیفه این است که من در روی زمین خلیفهای قرار دادم که بهجای من، بین مردم داوری نماید و او آدم علیهالسلام و نیز از فرزندانش، کسانی که نایب او هستند، میباشند.»[21] در این صورت چطور ممکن است مقام خلافت که همان مقام حاکمیت و قضاوت است، جنبه عمومی و همگانی داشته باشد و تمام ذریه آدم، آن را دارا باشند؟
و) درجات کمال و مقامهای انسان از جهت موهبت و کسب یکسان نیست، زیرا بعضی از آنها به هبه و عطای الهی حاصل میشود و هرگز با کسب و تلاش به دست نمیآید و نیل به مقام خلافت نیز بدون بخشش الهی ممکن نیست و اوست که معطی و مستخلِف است. درحالیکه برخی از اندیشمندان گمان میکنند رابطه بین خلیفه و مستخلف عنه ضروری است و گویند: «منظور ما از خلیفة الله همان است که در آیه 30 سوره بقره بدون هیچ قیدی آورده شده، خلیفة الله مطلقی که از تمام شؤون وجودی، آثار، احکام و تدابیر مستخلف عنه حکایت دارد» (نجارزادگان، 1392: 10). در پاسخ باید گفت:
﴿وَعَدَ اللَهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُم وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی الأَرضِ کَمَا استَخلَفَ الَّذِینَ مِن قَبلِهِم...﴾ (نور/55) با توجه به مدلول آیه شریفه، مستخلِف و جاعل خلیفه و معطی خلافت، تنها خداست. حسن بصری گفت: یعنی من آن دانم که شما ندانید از آنکه شما را ظن آن است که شما از آن عالمتر و گرامیتر باشید به نزد خدای تعالی و این آیت دلیل است بر آنکه کار خلافت به خدای تعالی تعلق دارد از آنکه آدم را گفت که: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرضِ خَلِیفَة﴾ (بقره/30) داود را گفت: ﴿إِنَّا جَعَلناکَ خَلِیفَةً﴾ (ص/26)، هارون را گفت: ﴿اخلُفنِی فِی قَومِی﴾ (اعراف/142)، خلیفه بازپسین را گفت: ﴿لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی الأَرض﴾ (نور/55) هرکجا ذکر خلافت کرد به خود حوالت داد تا کسی را در این خوض نباشد» (جرجانی، 1377: 1/63).
بنابراین آیات شریفه 55 نور و 30 بقره دلالت میکنند بر اینکه تعیین خلیفه باید به جعل و وضع و اعطاء الهی باشد و از جانب خدا اختصاص یابد زیرا فرموده «انی جاعلٌ فی الارض خلیفه» و جعل را به ذات احدیت خویش تخصیص داده و بندگان را از مداخله در آن ممنوع ساخته است و غیر از ایشان که ادعای مقام خلافت را دارند، کسانی هستند که مردم آنان را انتخاب و اختیار نمودهاند و خداوند متعال آنان را منصوب به این مقام نفرموده است. لذا به کسی که خداوند متعال مقام خلافت دهد، خلیفه است «و من استخلفه الله تعالی فهو الخلیفة» (طوسی، 1419: 119). پس میبایست «بین خلیفه و معطی آن ربط معنوی باشد نه تباین کلی یعنی از حیث علم و فضل و کمال و اخلاق و صفات حسنه، قرین او باشد» (حسینی شاهعبدالعظیمی، 1363: 1/109)؛ درنتیجه کسی را که خداوند متعال بهعنوان خلیفه برگزیده است میبایست از هر شرک و معصیتی پاک باشد، زیرا «خدای سبحان که مستخلِف این خلیفه است در وجودش مسمای به اسماء حسنی و متصّف به صفات علیایی از جمال و جلال است و در ذاتش از هر نقصی و در فعلش مقدس از هر شر و فسادی است» (طباطبایی، 1417: 1/115). از اینرو مقام خلیفه، نهتنها نمیتواند همگانی باشد و تمام آحاد مردم را در برگیرد، بلکه اهل فضل و طاعت هم شامل آن نمیشوند. با این بیان کاملاً آشکار است که عقلاً و نقلاً این رابطه معنوی بین خلیفه و مستخلِف او ضروری است.
علامه بین مستخلِف و مستخلفٌ عنه فرقی قائل نشده، از طرفی میفرماید: «مقام خلافت همانطور که از نام آن پیداست تمام نمیشود مگر به اینکه خلیفه نمایشگر مستخلِف باشد» (علامه طباطبایی، 1417: 1/115) از طرف دیگر میفرماید: «منظور از خلافت نامبرده خلیفة الله در زمین بوده، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلی زمین شوند» (همان: 1/116). درحالیکه «خلافت امری است ربطی بین جاعل خلیفه و مجعولٌله الخلافة» و معنای خلافت اعطاء منصب است به کسی که در آن شغل و مقامی که معطی دارد وگرنه مقام ربوبیت و افاضه وجود، خاص ذات حق است و قابل خلافت نیست و جاعل خلافت باید همان کسی باشد که منصب خلافت را اعطاء میکند، یعنی خلیفه خدا، باید از طرف خدا به خلافت نصب شده باشد» (طیب، 1378: 1/501).
3. دیدگاه سوم و نظر علامه طباطبایی: مراد از خلیفه همه ابناء بشراست
علامه طباطبایی نظر سوم را پذیرفته و مقام خلافت را به تمام ذریه آدم علیهالسلام تعمیم داده و میفرماید:
«بنابراین خلافت نامبرده اختصاص به شخص آدم علیهالسلام ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکاند» (طباطبایی، 1417: 1/116). ایشان در تأیید این عمومیت به آیاتی که سخن از خلافت عام دارد استشهاد میکند و آن را به همه انسانها استناد میدهد، مانند:
﴿إِذ جَعَلَکُم خُلَفاءَ مِن بَعدِ قَومِ نُوح﴾ (اعراف/69)
﴿ثُمَّ جَعَلناکُم خَلائِفَ فِی الأَرض﴾ (یونس/14) ﴿یَجعَلُکُم خُلَفاءَ الأَرض﴾ (نمل/62)
ولی از ملاحظه سیاق این آیات برمیآید که مقصود در این آیات خلافت امتهای کنونی از امتهای پیشین است نه خلافت نوع انسان از خداوند یا از جن یا انواع دیگر از غیر انسان (جوادی آملی، 1378: 3/43). با اینکه ایشان با دیدگاه ساختاری، تفسیر خود را بر مبنای مکتب اجتهادی تفسیر قرآن به قرآن تدوین نموده و سعی کرده از قراین درونمتنی و قراین پیوسته و متصل در تبیین آیات استفاده نماید و سیاق آیات را یکی از مهمترین قرینههای تفسیر بهحساب میآورد (آلوسی، 1415: 203). با این حال کاملاً آشکار است که علامه در تفسیر آیه 30 بقره، به سیاق آیات مبیِّن و مفسِّر، بیتوجهی نموده و آیات را تقطیع و از سیاق آن جدا کرده است.
د. مفهوم خلیفه و خلیفة الله در منابع اسلامی
با بررسی سیر تحول معنایی خلیفة الله در منابع روایی، روشن خواهد شد مفهوم این ترکیب (اضافه لفظی) که امروزه بهصورت جانشینی مطلق خداوند مطرح است و بهعنوان یک اصل اعتقادی درآمده، از اتقان و استحکام برخوردار نیست، زیرا «مفسر باید از تفسیر آیات براساس معانی پدیدآمده در زمانهای متأخر از عصر نزول بپرهیزد و به مفاهیم واژههای آیات در میان اقوام و قبایل مرتبط با مخاطبان اولیه قرآن در زمان نزول توجه کافی مبذول دارد» (بابایی، 1379: 83). با بررسیهایی که نگارنده از طریق نرمافزارهای موجود در منابع اولیه اسلام انجام داده، بهطورکلی مفهوم واژه خلیفه و ترکیب خلیفة الله را بهصورت ذیل دستهبندی نموده:
1. مفهوم واژه خلیفه در عصر نزول و پس از آن
در صدر اسلام و در احادیث و ادعیه، واژه خلیفه بهصورت مفرد و جمع، درسه وجه به کار رفته است:
الف) کاربرد واژه خلیفه و جمع آن بهصورت منفرد: خلفاء جمع خلیفه، بدون اینکه مضاف واقع شود در زیارت مشهور جامعه کبیره «و ایّدکم بروحه و رضیکُم خلفاءَ فی اَرضه و حجباً علی برّیته» (قمی، بیتا: 1001) به معنی خاص بهکاربرده شده و آن ریاست عظمایی است که مطلوب فرشتگان بوده و خداوند متعال آن را به آدم و برخی از ذرّیه او که دارای علم و عصمت هستند، عطا نموده است چنانکه در ذیل آیه 30 سوره بقره مطرح شد.
ب) کاربرد واژه خلیفه و جمعهای آن (خلائف و خلفاء) بهصورت مضاف به رسول و یا ضمیر آن: «به نظر میرسد ترکیب خلیفة الله در صدر اسلام و حیات رسولالله صلیاللهعلیهوالهوسلم کاربرد چندانی نداشته و اصطلاح خلیفه نیز از زمان ابوبکر مطرح شده و قبل از او چنین بحثی نبوده است، در مکالمات مربوط به سقیفه نیز تنها دو اصطلاح امیر و امام، مطرح شده؛ انصار میگویند: «منا امیرٌ و منکم امیرٌ» و عمر میگوید: «هیهات، سیفانِ فی غمدٍ واحدٍ، قال رسول الله صلیالله علیهوالهوسلم الائمة من قریش»؛ و هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت میکنند این بحث پیش میآید که تو را با چه لقبی خطاب کنیم و او میگوید: من جانشین رسول خدا صلیاللهعلیهوالهوسلم هستم، پس من را خلیفه رسول الله صلیاللهعلیهوالهوسلم بخوانید و از آن زمان است که اصطلاح خلیفه رایج شده است» (پاکتچی، 1388: 43) و پس از مرگ ابوبکر، عمر را «خلیفه رسول الله صلیاللهعلیهوالهوسلم» میشناختند که آنهم به دلیل اطناب، مختصر شد و به امیرالمؤمنین تبدیل گشت (آلوسی، 1415: 12/179)؛ بنابراین «خلیفه» در صدر اسلام، پس از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیه والهوسلم به کسی اطلاق میشد که جانشین پیامبر صلی اللهعلیهوالهوسلم باشد و حاکمیت دینی و رهبری سیاسی، اجتماعی مسلمین به دست او سپرده شود. در فرمایش امام علی علیهالسلام در نهجالبلاغه نیز کلمه خلفاء به معنی رهبر جامعه اسلامی که جانشین پیامبر شده به کار رفته است. چنانچه فرمود: «وزعمتَ انّی لکلّ الخلفاء حسدَتُ و علی کلهّم بَغَیتُ...»[22] و به همین معنا درباره صاحبالامر آمده است: «فهومغتربٌ إذا اغتربَ الإسلام و ضَرب بعسیب ذَنبه وَ اَلصَقَ الأرضَ بجیرانه بقیّه من بقایا حجّته خلیفهٌ مِن خلائِف انبیائه.»[23]
در اکثر روایات و ادعیهای که خطاب به حضرت علی علیهالسلام نقل شده، جانشینی حضرت علی علیهالسلام از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوالهوسلم مطرح شده و مراد از خلیفه، خلیفه النبّی است نه خلیفةالله به معنی اول آن بهعنوان نمونه:
- در دعای مشهور ندبه از زبان پیامبر خطاب به امام علی علیهالسلام نقل شده است: «وانتَ غداً علی الحوضِ خلیفتی و انتَ تَقضی دَینی و تُنجِزُ عداتی» (قمی، 1368: 971).
- شیخ قمی در زیارت مطلقه امیرالمؤمنین از شیخ مفید و شهید ثانی و سید بن طاووس نقل کرده است: «السلام علی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب وصّی رسولِ الله و خلیفته و القائم بأمره» (قمی، 1368: 622).
ج) کاربرد واژه خلیفه و جمع آن بهصورت مضاف به لفظ جلاله و یا ضمیر آن: در قرآن کریم ترکیب اضافی «خلیفة الله» به کار نرفته است و استعمال این واژه مرکب، پس از عصر نزول و در منابع روایی، ادعیه و زیارتنامههای منقول از ائمه (علیهالسلام) بهصورت اضافه معنوی آمده است (کلینی، 1407: 1/253، 4/570؛ صدوق، 1376: 35، 132 ،304). گفتگو درباره خلیفة الله، در دوران حکومت بنیامیه و بنیمروان ظهور داشته است، میبدی از مفسرین قرن ششم، ذیل آیه (ص/26) مینویسد: «برخی از عالمان از بهکار بردن خلیفة الله برای انبیاء امتناع میورزیدند» (میبدی، 1371: 8/339) و درنتیجه از باب جری و تطبیق نیز اطلاق خلیفة الله را بر حاکمان جایز نمیدانستند، زیرا در قرآن واژه خلیفه بهصورت مطلق و بدون اضافه به لفظ جلاله و یا ضمیر عائد به آن به کار رفته، چنانکه روزی عبدالملک مروان خطبهای ایراد میکرد که در ضمن آن گفت: «اللّهم اصلح خلیفتک کما اصلحت خلفاءک الرّاشدین» و فردی با اعتراض گفت: نگو «خلیفتک» بگو «خلیفة المتقدمین» عبدالملک گفت: مگر سخن خدا را نمیدانی که فرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرضِ خَلِیفَةً» و «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلناکَ خَلِیفَةً فِی الأَرضِ» او در پاسخ گفت: خلیفه مطلق آمده و «خلیفتی لی» گفته نشده است و عبدالملک از پاسخ درماند. ولی دسته دیگر از عالمان استناد به سخن ابنعطیه[24] نموده که نقل کرده: «گفتن خلیفة الله جز برای پیامبر، روا نیست و اطلاق آن بر حاکمان و خلفا از باب مجاز و غلوّ است.» درنتیجه از باب تأویل، گفتن خلیفة الله را همانطور که برای آدم و داود علیهماالسلام و سایر انبیاء جایز میدانستند، به حاکمان نیز اطلاق میکردند که مراد از خلیفة الله یعنی بیانکننده دین حق و برپادارنده احکام و حدود شریعت؛ براساس این تفسیر، مفهوم خلیفة الله رنگ دیگری به خود گرفت و جنبه حاکمیت آن پررنگتر شد و این اندیشه که خلیفة الله کسی است که از جانب خدا بر مردم حاکمیت دارد، تقویت گردید و به این جهت پس از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوالهوسلم و اتمام عهد خلفای راشدین، حاکمان ستمپیشه، با تحمیق مردم تلاش کردند غصب خلافت از پیامبر را در اذهان، محو نمایند و خود را نه خلیفة النبی بلکه بالاتر، لقب خلیفة الله را به خود نسبت دادند و لذا مدعی بودند گناهی برای آنان ثبت نمیشود «أن الخلیفة لا یجری علیه القلم و لا یکتب علیه معصیة» (نظامالدین نیشابوری، 1146: 5/ 592).
لذا تفکر خلیفة اللهی به معنای دوم آن از زمان امویان نشأت گرفت، آنان سعی نمودند با تبدیل معنی خلیفة النبی به خلیفة الله جایگاه خود را در نزد مردم قدسی و الهی نشان دهند و وانمود کنند که خداوند متعال آنان را انتخاب نموده و به منصب حکومت نشانده است و بهحدی تلاش نمودند که موقعیت خلیفه را از مقام پیامبر صلیاللهعلیهوالهوسلم بالاتر قرار دهند (زهیر بیطار، 1425: 210).
اما به نظر میرسد تفکر خلیفة الله به معنای اول (اضافه لفظی) آن یعنی جانشینی آحاد بشر از خدا که در عصر حاضر مطرح است، اندیشهای نوظهور باشد که ریشه آن را میتوان از «ارتباط عمیق میان خداباوری و اومانیسم در تاریخ یاد کرد، براین اساس، عصر جدید را که از حدود نیمه قرن چهاردهم میلادی به بعد ظهور کرده است، دوران اومانیسم به معنای بشرمداری یا انسانسالاری نامیده و در این دوره مفهوم نفسانی بشر بهعنوان مدار و معیار همه امور در نظر گرفته شده است» (حسینی، 1392: 39). بیشک اندیشمندان معاصر نیز تحت تأثیر جریان تفکر اومانیستی بودهاند و رگههایی از این اندیشه در تفاسیری همچون فی ظلال القرآن راه پیداکرده است، چنانچه نویسنده در ذیل آیه 30 سوره بقره گوید: «خداوند سّر بزرگی را در نهاد بشر به ودیعت گذاشته و آن واگذاری کلید خلافت به اوست» (سید قطب،1412: 1/57).
2. تبیین مفهوم واژه مرکب «خلیفة الله» در منابع روایی
در منابع روایی نیز واژه خلیفة الله بسیار محدود و اندک به کار رفته و فقط به ائمه معصومین علیمالسلام اطلاق شده و برای رسول گرامی اسلام بهکار نرفته است و مراد از آن کسی است که از طرف خداوند زمام امور بندگان را بهدست دارد. مهمترین و معتبرترین[25] حدیثی که این واژه در آن، به این معنا آمده و مفسران نیز در منابع تفسیری خود آن را نقل نمودهاند (شیخ صدوق، 1385: 1/105؛ عیاشی، 1380: 1/28؛ حویزی، 1415: 1/59). حدیثی طولانی از امیرالمؤمنین است که حضرت پس از اشاره به خلقت زمین و ساکنان متمرد آن، بیان میفرماید که خداوند در پاسخ شکایت فرشتگان فرمود:… ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرضِ خَلِیفَةً لِی عَلَیهِم فَیَکُونُ حُجَّةً لِی عَلَیهِم فِی أَرضِی عَلَى خَلقِی … إِنِّی أُرِیدُ أَن أَخلُقَ خَلقاً بِیَدِی أَجعَلُ ذُرِّیَّتَهُ أَنبِیَاءَ مُرسَلِینَ وَ عِبَاداً صَالِحِینَ وَ أَئِمَّةً مُهتَدِینَ أَجعَلُهُم خُلَفَائِی عَلَى خَلقِی فِی أَرضِی یَنهَونَهُم عَنِ المَعَاصِی وَ یُنذِرُونَهُم عَذَابِی وَ یَهدُونَهُم إِلَى طَاعَتِی وَ یَسلُکُونَ بِهِم طَرِیقَ سَبِیلِی وَ أَجعَلُهُم حُجَّةً لِی عُذراً أَو نُذراً وَ...﴾[26]
ملاحظه میشود در قسمت اول حدیث با بیان اینکه مستخلفٌ علیه (افرادی که خلیفه به خاطر آنان گمارده شدهاند) ساکنان زمین قبل از آدم بودهاند، «خلیفةٌ لی علیهم» یعنی خداوند خلیفهای از طرف خود برای آنان روی زمین قرار میدهد، سپس در قسمت دوم حدیث با توجه به سیاق آن مراد از «خلفائی» همان خلفاءٌ لله و خلفاءٌ مِن الله است، بنابراین، ترکیب خلیفة الله اضافه معنوی است که مِن یا لِ در تقدیر دارد. در این صورت تکیه بر روی مستخلِف است نه مستخلفٌ عنه. در احادیث دیگر نیز مراد از خلفاء الله و خلیفة الله همین معنا است:
در کافی شیخ کلینی بابی را تحت عنوان «باب انّ الائمه خلفاءُ الله عزّوجلّ فی أَرضه و الابوابَ التّی منها یؤتی» آورده که این باب تنها سه حدیث دارد و از آنها فقط در یک حدیث اشاره صریح به خلیفة الله شده است که از امام رضا علیهالسلام نقل شده: یقولُ: «الائمةُ خلفاءُ اللهِ عزّوجلّ فی ارضهِ» (کلینی، 1407: 1/193).
3. تبیین مفهوم واژه مرکب «خلیفة الله» در ادعیه
- کاربرد واژه خلیفة الله اکثراً در ادعیهای آمده که خطاب به حضرت حجّت (عج) است، بهعنوان نمونه: در زیارت آل یاسین، محمد حمیری از ناحیه مقدسه نقل میکند: اَلسَّلامُ عَلیکَ یا خَلیفةَ اللهِ وَ ناصِرَ حَقِّه (قمی، 1368: 956).
- یونس بن عبد الرحمن روایت کرده که حضرت امام رضا علیهالسلام چنین به دعا کردن برای حضرت صاحبالامر علیهالسلام امر فرمودند: «اللهم اِدفَع عَن ولیّک و خلیفَتِک و حجّتِکَ علی خَلقِکَ» (طوسی، 1411: 1/409).
- در دعای مشهور افتتاح خطاب به حضرت حجّت (عج) آمده است: «اللهّم... اِستَخلِفهُ فی الأرضِ کما استَخلَفتَ الذّین مِن قَبلِه» (قمی، 1368: 326).
- در دعای استغاثه با امام زمان (عج) نیز آمده است: «سلامُ اللهِ علی حجّه اللهِ و ولیّه فی اَرضهِ و خلیفَتِه علی خَلقِه» (همان: 215). روایات وارده در این زمینه اشاره به حکومت جهانی صاحبالامر دارد و مراد از خلیفةالله خلافتی است از جانب خداوند در اجرای امور و دستورات پروردگار بین مردم. «الخلافة عن اللهِ فی تنفیذ اوامره بین الناس» (مراغی، بیتا: 1/ 78).
بحث و نتیجهگیری
- بیشتر محققان و مفسران ذیل آیه 30 بقره در بحث خلافت اللهی، مستخلف عنه را خدا میدانند و اشکال وارد به آن را که شرکآلود است، پذیرفته ولی بهگونهای توجیه و تأویل نمودهاند.
- با تجمیع آیات در قرآن به این نتیجه میرسیم که در معنای اصطلاحی خلیفه که بهصورت عام به کار رفته مستخلف عنه اقوام و اجیال گذشته ذکر شده و در معنای خاص، هیچ اشارهای به مستخلفٌ عنه نشده و لفظ خلیفه بهصورت مطلق آمده اما با توجه به سیاق آیه، خداوند متعال بهعنوان مستخلِف، به خلیفه شرافت و شایستگیهای ویژهای عطا نموده است.
- واژه مرکب «خلیفة الله» بهعنوان اضافه لفظی درزمان نزول کاربرد نداشته و از عهد حکومت بنیامیه ترویج پیدا کرد.
- ترکیب خلیفة الله که در روایات به کار رفته، اضافه معنوی است که مِن در تقدیر دارد و مراد از آن جانشینی از طرف خدا است که احکام و اوامر الهی را در زمین اجرا میکند.
- در قرآن و روایات دلیلی بر این گزاره که انسان بهطور مطلق جانشین خدا و خلیفة الله است، وجود ندارد.
[1]. او همان کسی است که شب و روز را پس از یکدیگر قرار داد برای کسی که بخواهد متذکر شود یا شکرگزاری کند.
[2]. اگر ما میخواستیم بهجای شما فرشتگانی را در زمین جانشین میکردیم.
[3]. کسانى که از شما مسلمین، ایمان داشته باشند.
[4]. «هوالمتصّف بالخلافه العظمی والرئاسه الکبری الذی یجری امره فی الأرض والسماء» (مازندرانی، 1382: 5/102).
[5]. شاکر و همکار، 1390
[6]. چنان که برخی چون زمخشری این احتمال را مطرح ساختهاند (زمخشری، 1407: 1/ 124)
[7]. لقوله تعالى: إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرضِ خَلِیفَةً، بدأ بالخلیفة قبل الخلیقة و الحکیم العلیم یبدأ بالأهمّ دون الأعمّ و ذلک تصدیق قول جعفر بن محمّد علیه السّلام حیث یقول: الحجّة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق؛ و لو خلق الله تعالى الخلیقة خلوّا من الخلیفة لکان قد عرّضهم للتلف (شامی، 1420: 256).
[8]. در این نوع نگرش، مفسر بدون توجه به سیاق، نظر استقلالی به آیه دارد (جمالیراد و همکار، 1392).
[9]. خَلِیفَةً هو آدم علیه السلام لأنّ الله استخلفه فی الأرض و قیل ذریته لأنّ بعضهم یخلف بعضا و الأوّل أرجح و لو أراد الثانی لقال خلفاء (غرناطی، 1416: 1/79).
[10]. چرا که اسم فاعل در اینجا دلالت بر مطلق زمان دارد و صفت مشبهه است.
[11]. در دیدگاه ساختاری، مفسّر به لواحق و سوابق آیه بهعنوان قرینه درونمتنی، نظر دارد (جمالی راد و همکار، 1392).
[12]. زمخشری در توضیح این مطلب میگوید: أرید بالخلیفة آدم و استغنى بذکره عن ذکر بنیه کا استغنى بذکر أبى القبیلة فی قولک: مضر و هاشم. أو أرید من یخلفکم، أو خلفا یخلفکم فوحد لذلک.
[13]. همچون «جالیه» که تای آن دلالت بر تعداد دارد (امیلیعقوب، 1379: 212). تعیین تعداد آن مبتنی بر قراین برونمتنی و درونمتنی مانند روایات و سیاق است چنانچه در شبکه معنایی واژگان، در سایه سیاق کلمات متناظرالمعنا مصداق آن تبیین میشود (نگارنده).
[14]. به دلیل دلالت صفت مشبهه بر استمرار.
[15]. به دلیل دلالت تای خلیفه بر مبالغه و تکثیر.
[16]. «کانت الآیه من هذاالوجه ایماء الی حاجه البشر الی اقامهَ خلیفه لتنفیذ الفصل بین الناس فی منازعاتهم إذلا یستقیم نظام یجمع البشر بدون ذلک»(ابن عاشور، بیتا: 1/385)
[17]. قال القاضی ابو محّمد: فهذا اِمّا علی طریق التعجّب مِن استخلاف من یعصیه اومِن عصیان مَن یستخلفه الله فی ارضه وینعم علیه بذلک... (ابن عطیه، 1422: 1/117).
[18]. قال القتاده: و قد علم الله تعالی انَّ فیمن یستخلف فی الارض انبیاء و فضلاء و اهل طاعة (ابن عطیه، 1422: 1/119).
[19]. «و المراد به آدم علیهالسلام لانّه کان خلیفة من اللهِ فی الارض و کذلک سائر الانبیاء استخلفهم الله فی عمارهِ الارض و سیاسهِ الناس و تکمیل نفوسهم و اجراء احکامه علیهم و تنفیذ اوامره» (زحیلی، 1422: 1/92).
[20]. «انّما اراد بذلک قوماً یخلف بعضهم من ولد آدم الذّین یخلفون اَباهٌم آدم فی اقامهِ و عمارهِ الارض» (طوسی، بیتا: 1/131).
[21]. «اراد انّی جاعل فی الارض خلیفة یخلفنی فی الحکم بین الخلق و هو آدم ومَن قائمَ مقامَهٌ مِن وٌلده» (طوسی، بیتا: 1/131).
[22]. گمان کردی که من به هریک از خلفاء رشک بردم و به آنان جفا نمودم... (مکارم، بیتا: الکتاب 28، 3/50).
[23]. به هنگامی که اسلام غروب میکند و همچون شتری که از راه رفتن مانده بر زمین قرار میگیرد و سینهاش را به آن میچسباند او پنهان خواهد شد (تا زمانی که فرمان الهی برای قیامش فرارسد) او باقی مانده است از حجّتهای خدا و خلیفه و جانشینی است از جانشینان پیامبران! (مکارم، بیتا: خطبه 182، 2/244).
[24]. قال ابن عطیة: لا یقال خلیفة الله إلا لنبیّ و أما الملوک و الخلفاء فکل واحد منهم خلیفة الذی قبله و قول الناس فیهم خلیفة الله تجوّز (غرناطی (ابن جزی)، 1416ق: 2/207).
[25]. تمام راویان سندی که شیخ صدوق، نقل کرده، امامی ثقه هستند. ولی تفسیر عیاشی و قمی طریق دیگری را نقل نمودهاند و جز ثابت الحذاء که همان ثابت بن هرمز میباشد و منسوب به زیدی بتری است بقیه راویان آن امامی ثقه هستند (نرمافزار درایة النور).
[26]. ...من در زمین خلیفهای از جانب خود بر ایشان حجّت قرار دادهام... حقّ جلّ جلاله فرمود: ... مىخواهم با قدرتم مخلوقى بیافرینم که فرزندانش انبیاء و فرستادگانم بهسوی خلق بوده و جملگى بندگان صالح و پیشوایان مردم باشند...ایشان را در زمین خلیفه و جانشینهاى خودم نمودم، وظیفه آنها این است که بندگانم را از معاصى باز داشته و از عذابم ترسانده و به اطاعتم راهنمایى کنند، بندگان بهواسطه ایشان طریق مرا مىپیمایند، ایشان حجّت من بوده که براى نیکان عذر و براى بدان بیم و تهدید مىباشند...