با همکاری مشترک دانشگاه پیام نور و انجمن علمی قرآن و عهدین ایران

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار گروه زبان و ادبیات عربی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساری، ساری، ایران.

2 کارشناسی ارشد علوم قرآن، دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

چکیده

اگر تحلیل گفتمان به‌مثابه یک روش کیفی در تحقیق در نظر گرفته شود آنگاه با بررسی دیدگاه یا نگرش غالب بر متون در گردش در جامعه و اینکه چه دیدگاهی با کدام زیربنای فکری، یک متن مشخص را تولید کرده می‏توان از این طریق حوزه‏های معنایی در گردش در جامعه که به‌دنبال تغییر یا سلطه شکل‏گیری ذهنیت اجتماعی است را آشکار نمود. در این زمینه مدل تحلیل سه سطحی فرکلاف براساس توصیف، تفسیر و تبیین می‏تواند مؤثر باشد. از سویی قرآن کریم نیز با به‌کارگیری نشانه‏های مفهومی در قالب کل معناداری همچون سوره شمس سعی در تغییر یا اصلاح کنش‏های اجتماعی داشته‏ است. بر همین اساس می‏توان با الهام‌گیری از روش فرکلاف در سوره‏های قرآن، با تحلیل ساختار متنی همچون واژگان و جملات در سطح توصیف و تطبیق آن با بافت موقعیت در سطح تفسیر گفتمان حاکم، نقش و رابطه آن با گفتمآنهای موجود در سطح جامعه را تبیین نمود. این پژوهش با رویکرد توصیفی- تحلیلی سعی بر آن دارد تا با الهام‏گیری از روش انتقادی فرکلاف زمینه تحلیل سوره شمس را به‌مثابه یک گفتمان فراهم نموده و کارکرد اجتماعی آن را تبیین نماید. نتایج حاصله نشان خواهد داد که گفتمآنهای سوره شمس در محوری مقاومتی با گفتمآنهای موجود سطح جامعه سعی در تبیین نظام ارزشی اسلام دارد.

کلیدواژه‌ها

مقدمه

قرآن کریم صرفاً حاوی یک سری مباحث نظری و غیرمرتبط با فرهنگ و اجتماع نیست بلکه شامل جهان‌بینی‌ها و ایدئولوژی‏هایی است که سعی در تغییر یا اصلاح اندیشه و رفتار جامعه دارد. بر همین اساس قرآن کریم معانی خود را در قالب‏های کل معناداری همچون سوره نازل کرده است. «اینکه خداوند هردسته از آیاتى را جدا از دسته دیگر قرار داده و نام سوره بر هریک نهاده، شاهد بر این است که یک گونه انسجام و پیوستگى در هر مجموعه وجود دارد که در قسمتى از یک مجموعه و یا میان هر سوره و سوره دیگر، آن پیوستگى خاص وجود ندارد. از این درمى‏یابیم که اهداف و مقاصد موردنظر در هر سوره با سوره‏هاى دیگر تفاوت دارد. هر سوره براى بیان هدف و مقصد خاصى عرضه شده است که سوره جز با پایان یافتن آن هدف و رسیدن به آن مقصد پایان نمى‏یابد» (طباطبایی، 1417ق: 1/14). اگرچه در رابطه با تحلیل ساختار سور قرآن پژوهش‏های گوناگونی انجام شده ولی تحلیل نشانه‏های مفهومی قرآن در قالب یک کل معنادار همچون سوره شمس به‌مثابه یک گفتمان و تبیین کارکرد اجتماعی آن در دو محور هم‌زمانی و درزمانی به‌عنوان یک مسأله هنوز باقی است.

این پژوهش بر آن است تا با الهام‏گیری و همخوان‌سازی روش تحلیل انتقادی فرکلاف در راستای اهداف قرآن، مدلی را در تحلیل سوره‏های قرآن و به‌صورت موردی سوره شمس در جهت کشف گفتمان‌های حاکم، شیوه تولیدشان در لایه‏های ژرف و کارکرد اجتماعی آنها بیان دارد؛ بنابراین مهم‏ترین سؤالاتی که این پژوهش در راستای پاسخ‌گویی به آنهاست عبارت‏اند از:

1. چگونه می‏توان با الهام‏گیری از مدل سه سطحی فرکلاف (توصیف، تفسیر و تبیین) از لایه‏های سطحی معنا به لایه‏های عمیق معنایی و کشف گفتمان حاکم در سوره شمس دست یافت؟

2. مهم‌ترین گفتمان‌های حاکم بر سوره شمس چیست؟

3. گفتمان حاکم بر سوره شمس چه رابطه قلمرویی با گفتمان‌های موجود داشته و کارکرد اجتماعی آنها در جامعه عصر نزول و جوامع پسینی به چه شکل است؟

 

بیان مسأله

گفتمان شیوه خاصی برای سخن گفتن درباره جهان و فهم آن است (یورگنسن، 1389: 17). تحلیل گفتمان نیز که در زبان فارسی به سخن‌کاوی، تحلیل کلام و تحلیل گفتار ترجمه شده، یک گرایش مطالعاتی بین‌رشته‌ای است که از اواسط دهه 1960 تا اواسط دهه 1970 در پی تغییرات گسترده علمی معرفتی در رشته‏هایی چون انسان‌شناسی، جامعه‏شناسی، زبان‌شناسی، نشانه‌شناسی و... ظهور کرد (فرکلاف، 1379: 7).

در مقابل تحلیل انتقادی گفتمان رویکردی نوین در تحلیل گفتمان است که در دهه‏های اخیر، در طیف وسیعی از پژوهش‏ها به کار گرفته شده است. نورمن فرکلاف[1] از بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان در این حوزه است. وی تحلیل انتقادی گفتمان را در سه سطح توصیف، تفسیر و تبیین مد نظر قرار می‏دهد.

قرآن کریم به‌عنوان معجزه‏ای از جنس کلام با به‌کارگیری لغات و جملات در قالب سور مختلف سعی در تولید یا بازنمود ساختاری مفهومی و اجتماعی در حوزه اندیشه و فرهنگ جامعه عصر نزول و جوامع پسینی داشته است. یکی از این سور، سوره شمس می‌باشد. سوره شمس بیست و ششمین سوره است که بعد از سوره «قدر» در مکه نازل گردید (قریشی، 1377: 12/238). سوره شمس با توجه به کوتاهی اما از لحاظ نشانه‌شناختی و زیبایی‌شناختی سرشار از نکات بدیع است. در حقیقت این سوره در عین کوتاهی یکى از مهم‌ترین موضوعات سرنوشت‏ساز زندگى بشر را روایت مى‏کند و نظام ارزشى اسلام را در مورد انسان‌ها مشخص مى‏سازد. بر همین اساس این پژوهش با الهام‌گیری از نظریه انتقادی فرکلاف به‌دنبال تحلیل این سوره به‌مثابه گفتمان می‏باشد.

 

پیشینه پژوهش

در رابطه با پژوهش‏های تحلیل گفتمان در قرآن امروزه پژوهش‏های گوناگونی از جوانب و روش‏های مختلف گفتمانی صورت گرفته که از جمله می‏توان به مقالاتی همچون «تحلیل فرایندهای گفتمانی در سوره قارعه با تکیه بر نشانه‌شناسی تنشی» اثر احمد پاکتچی (1394) و «بررسی سوره عبس از دیدگاه سبک‌شناسی گفتمانی میشل فوکو» اثر محمد جرفی (1393) اشاره نمود. همچنین در رابطه با به‌کارگیری روش نورمن فرکلاف در تحلیل گفتمان سوره‏های قرآن می‏توان به مقاله «بررسی تحلیل گفتمان انتقادی سوره یوسف علیه‌السلام براساس الگوی نورمن فرکلاف از محمد مؤمنی» (1395) اشاره نمود. با این وجود به‌کارگیری روش تحلیل انتقادی فرکلاف در دست‌یابی به گفتمان حاکم بر سوره شمس و هماهنگ‌سازی این روش تحلیلی با قرآن امری است که تاکنون بدان پرداخته نشده است و این پژوهش به‌دنبال دست‌یابی به آن است.

 

چهارچوب نظری پژوهش

تحلیل گفتمان انتقادی روندی تکوینی از تحلیل گفتمان در مطالعات زبان‌شناختی است که از توصیف صرف داده‏های زبانی فراتر می‏رود و فرآیندهای ایدئولوژیک مؤثر بر شکل‌گیری گفتمان را در کانون توجه خود قرار می‏دهد. در این رویکرد گفتمان گونه مهمی از عملکرد اجتماعی است که دانش، هویت‏ها و روابط اجتماعی، از جمله مناسبات قدرت را بازتولید کرده و تغییر می‏دهد و هم‌زمان سایر ساختارهای اجتماعی به آن شکل می‏بخشند (یورگنسن، 1389: 128). هدف از تحلیل در نظریه تحلیل انتقادی گفتمان، یافتن ایدئولوژی در پس متون می‏باشد تا ناگفته‏های گوینده و نویسنده روشن گردد (ون دایک، 1383: 4). به بیان دیگر گفتمان را می‏توان مجموعه‏ای از نشانه‏ها دانست که در پس خود قلمرویی از مفاهیم با بار ایدئولوژیک را همراه دارند و هدف آنها ایجاد یا بازنمود نوع خاصی از نگرش و عملکردی اجتماعی است و تحلیل انتقادی گفتمان به‌دنبال آن است تا با تحلیل این نشانه‏ها مفهوم ایدئولوژیک را که در ظاهر نیز قابل مشاهده نیست آشکار نماید. به عقیده نورمن فرکلاف (1379: 12) رویکردهای غیرانتقادی در زبان‌شناسی و مطالعات پدیده‏های زبانی، به تبیین شیوه‏های شکل‏گیری اجتماعی کنش‏های گفتمانی یا تأثیرات اجتماعی آنها توجه ندارند و تنها به بررسی توصیفی ساختار و کارکرد کنش‏های گفتمانی بسنده می‏کنند، درحالی‌که تحلیل انتقادی در بررسی پدیده‏های زبانی و اعمال گفتمانی به فرایندهای ایدئولوژیک در گفتمان، روابط بین زبان و قدرت، ایدئولوژی، سلطه و قدرت، پیش‌فرض‏های دارای بار ایدئولوژیک در گفتمان، نابرابری در گفتمان و... توجه کرده‏است و عناصر زبانی و غیرزبانی را به همراه دانش زمینه‏ای فاعلان، هدف و موضوع مطالعه خود قرار داده است

اگر تحلیل گفتمان به‌مثابه یک روش کیفی در تحقیق در نظر گرفته شود و به بحث‏های مجرد در رابطه با قدرت محدود نشود آنگاه با بررسی دیدگاه یا نگرش غالب بر متون در گردش در جامعه فرضی و اینکه چه دیدگاه و تفکری با کدام زیربنای فکری، یک متن مشخص را تولید کرده می‏توان از این طریق حوزه‏های معنایی در گردش در جامعه که به‌دنبال تغییر یا سلطه شکل‏گیری ذهنیت اجتماعی است را آشکار نمود. این امر تنها از طریق تحلیل منظم گفتمانی امکان‌پذیر است. امری که می‏توان با توجه به دو رویکرد اجتماعی و زبان‌شناختی آن را محقق دانست. در رویکرد زبان‌شناختی تحلیل‌گر به‌دنبال تحلیل بافت متنی و در رویکرد اجتماعی به‌دنبال توجه به بافت موقعیتی است. بر این اساس تحلیل‏گر برای پیش بردن آن و به‌منظور تفکیک اجزا و سطوح متفاوت در رابطه با متن ابتدا برش‏های عمودی و افقی در ساختار متنی و فرامتنی ایجاد می‏نماید و ساختارهای خرد و کلان در سطح و عمق متن و فرامتن را از یکدیگر جدا و زمینه را برای حرکت از لایه‏های سطحی به سمت لایه‏های ژرف و کلان معنا فراهم می‏سازد.

برای درک لایه‏ها یا سطوح مختلف یک متن مراجعه به آثار ساختارگرایان می‏تواند کمک مناسبی باشد. ساختارگرایان برای توضیح یک روایت، آن را به دولایه تقسیم می‏کنند. آنان داستان (یا به‌زعم ارتباط‌شناسان معنا یا پیام) را در عمق متن متصور می‏شوند و نحوه بیان را شکل‌دهنده لایه سطحی متن می‏‏دانند؛ به عبارت دیگر در لایه عمقی، متن داستان یا محتوای متن قرار دارد و در لایه سطحی متن چگونگی یا شکل گفتمانی یا نحوه بیان محتوا جای گرفته است؛ یعنی معنا مفهومی عمقی است، اما چگونگی بیان یا بازنمایی معنا که در رابطه با سبک متن قرار دارد مفهومی سطحی است (میرفخرایی، 1383: 29). بر همین اساس باید گفت برای فهم یک گفتمان حاکم در متن باید با عبور از توصیف داده‏های زبانی بر فرایندهای موثر در شکل‏گیری گفتمان توجه نمود.

همان‌طور که بیان شد فرکلاف برای تحلیل متون و حرکت از متن به جامعه برای فهم ساختارهای کلان و تحلیل انتقادی یک گفتمان مدلی سه سطحی شامل توصیف، تفسیر و تبیین را مطرح می‌سازد. در سطح توصیف، متن براساس مؤلفه‌های زبان‌شناختی خاص موجود در گفتمان (واژگان، دستور، نظام آوایی و انسجام در سطح بالاتر از جمله) توصیف می‏شود. در سطح تفسیر به روابط موجود در بین فرایندهایی که باعث تولید و درک گفتمان مورد نظر می‏شوند و تأثیر انتخاب‌هایی که در پیکره گفتمان (از لحاظ واژگان، ساخت و...) اتفاق می‌افتد، می‏پردازد و درنهایت در سطح تبیین به توضیح تأثیر گفتمان خاص در چهارچوب عمل اجتماعی می‏پردازد. (ملک مرزبان، 1392: 115).

 

شکل 1. مدل سه سطحی فرکلاف

 

شمای کلی سوره

سوره شمس از جمله سوره‏هایی است که در مکه نازل شده و حاوی 15 آیه می‏باشد. اگرچه زمان دقیق نزول سوره مشخص نیست ولی از آنجا که نزول سوره شمس را قبل از سوره بروج دانسته‏اند و زمان نزول سوره بروج را اوایل سال چهارم بعثت بیان داشته اند (قرشی، 1377: 12/158) بنابراین می‌توان احتمال دارد که این سوره در سه سال اولیه بعثت نازل شده باشد. سه سال ابتدایی آغاز بعثت دعوت پیامبر به‌صورت مخفیانه انجام می‏گرفته (طبری، 1375: 3/863) و دعوت علنی از سال چهارم آغاز گردیده است. در این زمان بت‌پرستی در مکه رواج داشت؛ به‌عنوان نمونه نقل شده است که قبیله قریش و عرب همگى بت «منات» را بزرگ مى‏داشتند و در پیرامونش قربانی مى‏کردند و این بزرگداشت همچنان بود تا پیامبر در سال هشتم هجری از مدینه بیرون رفت و چون چهار شب راه پیمود، «على» را بسوى او (منات) گسیل فرمود تا نگونسارش ساخت و آنچه به منات تعلق داشت برگرفت و نزد پیامبر آورد (کلبی، 1364: 15‏). محتوای این سوره در سه مقطع شکل گرفته است. در آیات ابتدایی سوره ﴿وَ الشَّمسِ وَ ضُحاها، وَ القَمَرِ إِذا تَلاها، وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها، وَ اللَّیلِ إِذا یَغشاها، وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، وَ الأَرضِ وَ ما طَحاها، وَ نَفسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها﴾ (شمس/1-8) به یازده موضوع مهم از عالم خلقت از جمله: خورشید، ماه، زمین، آسمان، نفس و... براى اثبات این معنى که فلاح و رستگارى در گرو تهذیب نفس است قسم یاد شده و بیشترین سوگندهاى قرآن را به‌طور جمعى در خود جاى داده است (مکارم شیرازی، 1374: 27/38).

در مقطع میانی ﴿قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاها، وَ قَد خابَ مَن دَسَّاها﴾ (شمس/9-10)، مبحث تزکیه نفس و رستگاری و زیانکاری را بیان می‏نماید و در آیات پایانی سوره ﴿کَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغواها، إِذِ انبَعَثَ أَشقاها، فَقالَ لَهُم رَسُولُ اللهِ ناقَةَ اللهِ وَ سُقیاها، فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمدَمَ عَلَیهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوَّاها، وَ لا یَخافُ عُقباها﴾ (شمس/11-15) به ذکر نمونه‏اى از اقوام متمرد و گردنکش که به خاطر ترک تهذیب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند و خداوند آنها را به مجازات شدیدى گرفتار کرده، یعنى قوم ثمود اشاره می‏شود و با اشاراتی کوتاه به سرنوشت آنها سوره پایان مى‏یابد؛

بنابراین سوره در دو قسمت کلام روایی و غیرروایی قابل تقسیم است. مراد از کلام روایی زنجیره‏ای از رخدادهاست که در زمان و مکان واقع شده است (لوته، 1388: 9). روایت داستان مربوط به قوم ثمود است و بخش غیرروایی شامل قسم‏ها و تزکیه نفس می‏باشد.

 

تحلیل در سطح توصیف

توصیف اولین سطح از تحلیل گفتمان است که در آن خرد لایه‏هایی از جمله: ویژگی‏های ظاهری و ملموس متن همچون واژگان، جملات و ساختار متن مورد توجه قرار می‏گیرد. در سطح توصیف فرکلاف با تمرکز بر واژه‌ها و ویژگی‏های دستوری و ساختارهای متن به جستجوی ارزش‌های تجربی، ارزش‌های رابطه‌ای و ارزش‌های بیانی موجود در متن که آنان را ارزش‌های صوری متن می‏نامد می‌پردازد. ارزش تجربی سرنخی از روش به دست می‏دهد که در آن تجربه تولیدکننده متن از جهان تجربی یا اجتماعی بازنمایی می‏شود. ارزش رابطه‏ای سرنخی از آن دسته از روابط اجتماعی به دست می‏دهد که از طریق متن در گفتمان مورد اجرا درمی‌آیند. ارزش رابطه‏ای با رابطه‏ها و روابط اجتماعی سر و کار دارد و نهایتاً ارزش بیانی سرنخی از ارزشیابی تولیدکننده از بخشی از واقعیت ارائه می‏دهد که مرتبط با این ویژگی است. ارزش بیانی با فاعل‏ها و هویت‏های اجتماعی سر و کار دارد (فرکلاف، 1379: 172).

فرکلاف در این سطح به بیان سؤالاتی پرداخته و تحلیل در این سطح را با پاسخگویی به این سؤالات ممکن می‏داند. مهم‌ترین سؤالاتی که فرکلاف در این سطح مطرح می‌کند شامل: کلمات و ویژگی‏های دستوری واجد کدام رابطه تجربی، رابطه‏ای و بیانی هستند؟ چه نوع روابط معنایی به لحاظ ایدئولوژیک معنادار بین کلمات وجود دارد؟ آیا از فرایند اسم‌سازی استفاده شده؟ جملات معلوم هستند یا مجهول؟ جملات مثبت هستند یا منفی؟ (همان: 170). در این سطح تحلیل‏گر با نشانه‏های ملموس و آشکاری که در سطح متن و نمود بیرونی دارند مواجه می‏باشد.

 

1. واژگان

مؤلف در هر لحظه از بیان معانی و رویدادها با انتخابی روبرو است. چگونه و با استفاده از چه واژگانی عمل مزبور را بیان می‏کند. بررسی واژگان انتخاب شده می‏تواند برای یک تحلیل‌گر گفتمانی از ارزش خاصی برخوردار باشد، چرا که اساساً هر انتخابی در رابطه مستقیم با مفهوم نگرش قرار می‏گیرد و نشان از ایدئولوژی انتخاب کننده دارد. در خرد لایه واژگان ویژگی‏های مختلف واژه از جمله: مفهوم واژه‏های به‌کاررفته، واژه‏های ارزشی و کلید واژگان متن، نوع ضمایر، استعاره‏های به کار رفته، انواع ارتباط واژگانی از قبیل هم معنایی، شمول معنایی، تضاد معنایی و... مورد توجه است.

برای دست‌یابی به ساختار کلی و معنای جهان‌شمول، تعیین کلید واژگان متن نقشی تعیین‌کننده دارد. در بررسی واژگان در سوره شمس به نظر می‏رسد بتوان چند واژه کلیدی را (همچون: افلح، دساها، خاب، ثمود) مشخص نمود که در واقع کلیدواژگان سوره هستند و دارای بار ارزشی و ایدئولوژیک می‏باشند. تحلیل واژگانی سوره را می‏توان در دو بخش غیرروایی و روایی مورد واکاوی قرار داد.

 

الف) تحلیل واژگان بخش غیرروایی سوره

 در ابتدای این سوره یازده سوگند به عوامل مختلف از جمله خورشید و ماه و روز و شب و آسمان و زمین و نفس صورت می‏گیرد. تمام این موارد به‌صورت معرفه ذکر شده مگر در یک مورد «نفس» که به‌صورت نکره آمده است. به نظر می‏رسد شروع سوگندها از موارد کاملاً مشهود به سمت مواردی مرموزتر و پنهان‏تر پیش می‏رود. شروع سوگندها از خورشید که امری کاملاً مشهود است و به نفسی ختم می‏شود که به نظر می‏رسد امری بسیار ناشناخته، مرموز و پنهانی است ﴿وَ الشَّمسِ وَ ضُحاها... وَ نَفسٍ وَ ما سَوَّاها﴾. «نکره و مفرد آمدن نفس، براى اطلاق و شمول بر یک‌یک نفوس و تعظیم مقام و مجهول بودن کنه آن است» (طالقانی، 1362: 4/111). پس از سوگندهای پی‌درپی، به نظر می‏رسد موضوع سوره از آیه هفتم به بعد شکل می‏گیرد. در جایی که می‏‏فرمایید: ﴿‏وَ نَفسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها، قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاها، وَ قَد خابَ مَن دَسَّاها﴾ (شمس/7-10)؛ «و سوگند به نفس و آنکه نیکویش بیافریده، سپس بدی‌ها و پرهیزگاری‌هایش را به او الهام کرده که هر که در پاکى آن کوشید رستگار شد و هر که در پلیدى‏اش فرو پوشید نومید گردید.»

مراد از «نفس»، نفس انسانیت و جان همه انسان‌ها است (طباطبایی، 1417ق: 20/297) و واژه فجور آن‌طور که راغب بیان داشته به معناى دریدن پرده حرمت دین است (راغب اصفهانی، 1412ق: 626). واژه «تقوى» نیز به معناى آن است که انسان خود را از آنچه مى‏ترسد در محفظه‏اى قرار دهد (همان: 881). علامه طباطبایی ذیل این واژه آورده است: «تقوا به قرینه اینکه در مقابل فجور قرار گرفته اجتناب از فجور و دورى از هر عملى است که با کمال نفس منافات داشته باشد و در روایت هم تفسیر به ورع و پرهیز از محرمات الهى شده است» (طباطبایی، 1417ق: 20/298). واژه «الهام» نیز که مصدر «الهم» است، القاء امری از سوی خدا به نفس که انجام فعل یا ترک آن را برمی‌انگیزد (ابن جزری، 1399ق: 5/282).

در هفت آیه ابتدایی سوره شمس یازده قسم مطرح می‏شود تا در جواب قسم نتیجه‏ای مهم مطرح گردد. آیات: ﴿قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاها، وَ قَد خابَ مَن دَسَّاها﴾ (شمس/9-10) (هر که در پاکى آن کوشید رستگار شد و هر که در پلیدى‏اش فرو پوشید نومید گردید) در جواب سوگندها مطرح شده‏اند. در حقیقت آن یازده سوگند مطرح می‏شود تا این نتیجه‌گیری صورت گیرد. دو واژه افلح و خاب که منجر به زکاها و دساها می‏شوند.

واژه افلح به معنای پیروزى و رسیدن به آرزو است‏ (راغب اصفهانی، 1412ق: 644)، در مقابل خیبت که به معنای محروم شدن و خسران است (ابن جزری، 1399ق: 2/90)؛ بنابراین طبق این آیات پیروزی و خسران معطوف بر دو واژه زکاها و دساها می‏باشد. «زکاها» از ماده تَزکیة در اصل به معنى نمو و رشد دادن است (راغب اصفهانی، 1412ق: 380) و مراد از «دساها» به معناى آن است که چیزى پنهانى داخل در چیز دیگر شود و مراد از این واژه در آیه مورد بحث به قرینه اینکه در مقابل تزکیه ذکر شده، این است که انسان نفس خود را به غیر آن جهتى که طبع نفس مقتضى آن است سوق دهد و آن را به غیر آن تربیتى که مایه کمال نفس است تربیت و نمو دهد (طباطبایی، 1417ق: 20/298).

بنابراین به نظر می‏رسد کلیدواژگان اصلی این متن را این چهار واژه تشکیل دهند که براساس روابط واژگانی در یک رابطه تضادی و تکمیلی با یک دیگر قرار دارند.

 

 

 

شکل 2. روابط واژگانی سوره

 

ب) تحلیل واژگان بخش روایی سوره

بخش دوم واژگان مربوط به قسمت روایی سوره است. نکته قابل توجه این است که واژگانی که در رابطه با قوم ثمود به کار رفته به‌نوعی دارای بار ارزشی منفی هستند. واژگانی چون: «کَذَّبَت»، «ِطَغوا» و «أَشقا» که دارای بار معنایی منفی هستند. در حقیقت متکلم با استفاده از این واژگان قصد بیان چهره‏ای منفور از این قوم را داشته است.

بسامد واژه «کذب» در این داستان حکایت از عمل قوم و دلیل مجازات آنها دارد. اینکه آنها چه امر مهمی را تکذیب کردند در ادامه داستان به آن اشاره می‏شود، به‌عنوان نمونه در آیه ﴿فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمدَمَ عَلَیهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوَّاها﴾ (شمس/14)؛ «تکذیبش کردند و شتر را پى کردند. پس پروردگارشان به سبب گناهشان بر سرشان عذاب آورد و با خاک یکسان ساخت) اگر‏چه واژه عقروها که به معنای ریشه‌کن کردن چیزى است و به سر بریدن شتر و مطلق کشتن نیز اطلاق مى‏شود (طباطبایی، 1417ق: 20/299) را ذکر می‏کند که خود این عمل متضمن نپذیرفتن و تکذیب کردن امر فرستاده خداست ولی با این حال واژه کذب را نیز ذکر نموده که به نحوی قصد تأکید بر معنای تکذیب و نپذیرفتن داشته است؛ بنابراین متکلم سعی داشته علت اصلی مجازات را تکذیب امری مطرح کند.

نکته بعدی به کار بردن واژه «شقی» در آیه ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشقاها﴾ (شمس/12)؛ «آنگاه‌ که شقى‌ترینشان برخاست» می‏باشد. اشقى به معنى شقى‏ترین و سنگدل‏ترین افراد آن قوم، اشاره به همان کسى است که ناقه ثمود را به هلاکت رساند (مکارم شیرازی، 1374: 27/55). این واژه با بار منفی خود توصیفی است برای رهبر قوم در به هلاکت رساندن شتر. نکته دیگر اشاره به رسول الله است که مراد حضرت صالح علیه‌السلام می‌باشد. در این آیه نام پیامبر برده نشده بلکه تعبیر به رسول‌الله شده تا موقعیت اجتماعی حضرت صالح روشن گردد و تأکید کند که وی فرستاده خداست. نکته دیگر واژه ناقة الله است. در حقیقت ناقه با استناد به الله ارزش پیدا کرده و به‌نوعی نشانه‏ای الهی معرفی می‏شود که با سایر شتران قوم تفاوت دارد. مسأله دیگر این است که ابتدا هلاکت شتر را توسط یک نفر اشقی معرفی می‏کند ولی در ادامه از صیغه جمع و واژه عقروها استفاده می‏شود و هلاکت و راندن شتر را به همه نسبت می‏دهد که می‏تواند گویای دست داشتن قوم در این امر باشد هرچند به‌طور مستقیم اقدام به کشتن شتر توسط یک نفر بیان شده بود. در حقیقت تغییر ضمایر در داستان از مفرد به جمع مسأله را از شخص به جامعه منتقل می‏کند و پیوندی اجتماعی به موضوع می‏دهد.

نکته بسیار مهم دیگری که باید در رابطه با واژگان خصوصاً افعال به کار رفته در این سوره توجه نمود این است که اکثر افعال به کار رفته (زکاها، دساها، کذب، بعث، عقروها) از نوع افعال رفتاری هستند و جنبه رفتار آدمی را شامل می‏شوند؛ بنابراین محتوای سوره بر روی رفتار و عمل آدمی تکیه دارد و حیطه رفتار آدمی را شامل می‏شود.

 

2. ساختار جملات

پس از واژگان جملات و ساختار دستوری متن از دیگر مؤلفه‏های تحلیل گفتمانی در سطح توصیف است. تحلیل ساختار جملات نیز در حیطه مبحث سبک قرار دارد؛ به عبارت دیگر ساختار یک جمله به‌مثابه یک انتخاب، مورد واکاوی قرار می‏گیرد. به همین دلیل نیز ساختار یک جمله مشخص از یک متن معین با سایر ساختارهای فرضی که می‏توانست همان مفهوم را منتقل سازد، مقایسه می‏شود تا آشکار گردد چرا این متن معین، این ساختار مشخص را بر سایر ساختارهای ممکن ترجیح داده است. البته ابعاد مقایسه فوق را می‏توان به ساخت‌های وسیع‌تر و یا حتی ژانرها نیز گسترش داد.

در سوره شمس هفت آیه ابتدایی شامل جملات قسم می‏باشند که در آنها فعل قسم محذوف است. آیات کوتاه و دارای آهنگ هستند. در این جملات یازده قسم به کار رفته تا تأکیدی باشد بر این آیات ﴿قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاها، وَ قَد خابَ مَن دَسَّاها﴾ (شمس/9-10).

نکته مهمی که در آیات این سوره قابل ذکر است این است که فاعل در آیات پنجم تا هشتم به‌صورت مبهم به کار رفته و از واژه «ما» استفاده شده است. اگرچه این گزاره‏ها به‌صورت مجهول ذکر نشده‏اند ولی فاعل در آنها مبهم است. این نکته ممکن است تداعی این امر باشد که متکلم نه قصد داشته فاعل را نمایان کند و نه آن را پنهان سازد بلکه قصد داشته ردی از فاعل در میان متن به جای بگذارد که زمینه‏ای باشد تا مخاطب را به فکر وادارد که آفریننده حقیقی این امور کیست. از سوی دیگر فاعل در آیه نهم و دهم آشکارا ذکر می‏گردد که این امر هم می‏تواند تداعی این نکته باشد عمل را معطوف به خود انسان کند و این نفس و انسان است که با عمل خود سعادت و شقاوت خویش را رقم می‏زند و تنها راه رستگاری و شقاوت به وی الهام شده و اجباری در کار نیست.

در آیه نهم و دهم گزاره‏های «قَد أَفلَحَ» و «وَ قَد خاب» آغازگر و «مَن زَکَّاها» و «مَن دَسَّاها» پایان‌بخش آن می‏باشند. تکیه کلام بر روی افلح و خاب به دلیل واقع‌شدن در قسمت آغازگر جمله نشان از مبنا بودن این دو مفهوم دارد و به‌گونه‌ای قصد تأکید بر روی این امور می‏باشد. در این جا فعل مشخص به کار رفته است، همچنین در آیات ﴿قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاها، وَ قَد خابَ مَن دَسَّاها، کَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغواها﴾ (شمس/9-11) از بندهای نشان‏دار استفاده شده که فاعل بعد از فعل قرار می‏گیرد. مراد از بندهای نشان‌دار قرار گرفتن فاعل بعد از مفعول یا فعل است که به‌نوعی با بر هم زدن ساختار معمول جمله قصد در بیان فرایندی ایدئولوژیک دارد. در واقع بیان به این شیوه به‌دنبال ارائه اطلاعی نو است. جملات به‌صورت فعلیه و بخش آغازین جمله را فرایند جمله و فعل تشکیل می‏دهد. در آیه ﴿کَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغواها﴾ (شمس/11)؛ «قوم ثمود از روى سرکشى تکذیب کردند» مفعول در جمله ذکر نگردیده به‌گونه‌ای می‏خواهد برای مخاطب ایجاد کنجکاوی کند. جمله از نوع رابطه‏ای و خبری است. همین شیوه در آیه دوازدهم ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشقاها﴾ «آنگاه که شقى‌ترینشان برخاست» نیز موجود است.

تحلیل جملات این سوره نشان می دهد تمامی جملات به‌صورت خبری است و جمله امری در آن ذکر نگردیده است. در سوره اکثر جملات به‌صورت فعلیه به کار رفته‏اند و تأکید بر روی فرایند و فعل بوده و همان‌طور که بیان شد اکثر افعال از نوع رفتاری هستند.

بخش روایی سوره در ابتدا به‌صورت مبهم آغاز می‏گردد ﴿کَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغواها﴾ (شمس/11). داستان صرفاً با فعل و فاعل شروع می‏شود و هیچ صحبتی از عمل قوم و آنچه که قوم تکذیب نموده نمی‌گردد. این امر می‏تواند حاکی از دو نکته باشد: اول اینکه یا عمل قوم و تکذیب امر برای مخاطب مشخص بوده و یا اینکه می‏خواهد برای مخاطب ایجاد سؤال نماید که ادامه داستان برای مخاطب اهمیت ویژه یابد. شیوه بیان جملات و نقل داستان از سوی متکلم شیوه‌ای تلسکوپی و نه میکروسکوپی است و صرفاً اطلاعاتی کلی به مخاطب منتقل می‏شود و روی جزئیات تأکید نمی‌گردد. در این سوره یک برش از اپیزود داستان ثمود برجسته می‏شود و آن تکذیب و از بین بردن ناقه الهی است. این که این ناقه چگونه به وجود آمد و حضرت صالح علیه ‌السلام چه ماجراهایی با این قوم داشته است در این سوره مطرح نگردیده است. به نظر می‏رسد متکلم با بیان این اپیزود از داستان سعی در انتقال مفهومی خاص داشته که صرفاً از این بخش جان‌مایه داستان می‏توان متوجه شد. داستان به‌صورت سوم‌شخص مطرح می‌شود. حتی در جایی که انجام عذاب توسط پروردگار که خود راوی ماجراست مطرح می‌گردد واژه «ربهم» به کار می‏رود ﴿فَدَمدَمَ عَلَیهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوَّاها﴾ به‌گونه‌ای که قصد القا این موضوع دارد که راوی و فرد عذاب‌کننده جدا از یکدیگرند. بسامد دو حرف واو و فاء سبب انسجام کل سوره گشته و معانی بخش‏های مختلف را به یکدیگر ارتباط داده است.

 

3. نشانه‌شناختی ساختار کلان متن

اکنون باید یافته‏های حاصله در سطح توصیف مورد تحلیل نشانه‌شناختی قرار گیرد تا معنای جهان‌شمول حاکم در لایه ژرف متن روشن گردد. همان‌طور که در سطح واژگان روشن گردید سوره به‌دنبال بیان دو کلان معنای رستگاری و زیانکاری در دو محور متضاد است. رستگاری در رابطه تکمیلی با تزکیه و زیانکاری در رابطه تکمیلی با خارج شدن از مسیر درست و انحراف مربعی معنایی را می‏سازند که نشانه‏های ظاهری بر آنها سوار می‏شوند. قسم‏های پی‌درپی که تأکیدی برای بیان این مفاهیم است سعی دارد عمل اقناع‌سازی مخاطب را انجام دهد. از سوی دیگر بیان این اپیزود از روایت ثمود قصد در تأیید کلان مفهوم رستگاری بر اثر تزکیه و نفی شقاوت و زیانکاری بر اثر انحراف را دارد. راوی تکذیب شتر را که نشانه‌ای الهی است مصداقی از شقاوت معرفی نموده و مستحق عذاب بیان می‌نماید. سوره این مفاهیم کلان را با بیان افعال رفتاری مرتبط به جنبه رفتاری بشر می‏داند و از سوی دیگر با به‌کارگیری ضمایر جمع و تغییر محور از فردی به جمعی سعی در اجتماعی جلوه دادن این موضوع دارد.

تحلیل در سطح تفسیر

فرکلاف در سطح تفسیر معتقد است که نمی‏توان از طریق ویژگی‏های صوری متن مستقیماً به تأثیرات ساختاری بر شالوده جامعه دست یافت چراکه اساساً نوع ارتباط متن و ساختارهای اجتماعی، رابطه‌ای غیرمستقیم است. فرکلاف سطح تفسیر را ترکیبی از محتویات خود متن و ذهنیت مفسر می‏داند و مقصود از ذهنیت مفسر را دانش زمینه‏ای می‌داند که مفسر در تفسیر متن به کار می‏گیرد (همان: 215). در اینجا نکته‏ای باید مدنظر قرار گرفته شود و آن اینکه اگر منظور فرکلاف از دانش زمینه‏ای منجر به فهمی غیر از مراد مؤلف شود، در این صورت این مراد مفسر است که تحلیل‏گر گفتمان مورد تحلیل قرار می‏دهد و نه مراد مؤلف و این در رابطه با قرآن که کتابی است برای هدایت بشر از سوی خداوند موردپذیرش نیست از سویی این امر سبب نسبیت نیز می‏شود و هر مفسری می‏تواند برداشتی جداگانه داشته باشد که این امر نیز نمی‏تواند برای قرآن قابل پذیرش باشد. با این وجود فرکلاف در سطح تفسیر به بافت موقعیتی متن و بینامتنیت نیز توجه دارد (همان: 214). در هر صورت مرحله تفسیر را می‏توان تحلیل متن برمبنای آنچه در سطح توصیف بیان شده و با در نظر گرفتن بافت موقعیت و مفاهیم و راهبردهای کاربردشناسی زبان و عوامل بینامتنی دانست (آقا گل زاده، 1385: 129).

سطح تفسیر مرحله‏ای ژرف‌تر از سطوح آشکار و ملموس متن است که در مرحله توصیف به آنها توجه می‏شد و به‌گونه‌ای کشف و پرده‌برداری از زوایای پنهان معانی است که نشانه‏های متنی از بافت جامعه، زمان، مکان و فرهنگ به‌دنبال خود دارند. همچنین مرحله تفسیر جایی است که می‏‏توان با تطبیق نشانه‏های متنی در مرحله توصیف و تحلیل آنها در بینامتنیت و بافت موقعیت روند معناسازی از نشانه‌های اجتماعی تا تبدیل نشانه‏ها به متن و معانی جدید را مشخص نمود. آنچه که امروز به معنای بافت شناخته شده و در شناخت و فهم بهتر متن به آن نیاز است تقریباً معادل شأن نزول، اسباب نزول و مقام در فرهنگ مسلمانان است (الهیان، 1391: 36).

در سطح تفسیر تحلیل نشانه های فرامتنی و بینامتنی و ارتباط آنها با نتایج حاصل در سطح توصیف مورد توجه واقع می‌شود. همان‌طور که بیان شد زمان نزول این سوره در سه سال اول بعثت بوده است. سه سال ابتدایی آغاز بعثت دعوت پیامبر به‌صورت مخفیانه انجام می‏گرفته و دعوت علنی از سال چهارم آغاز گردیده است. مطمئناً در این سه سال ابتدایی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم به‌دنبال تبلیغ قرآن و کادرسازی بوده‏است. در این دوره پیامبر آشکارا به عیب‌جویی از عقاید مکیان نمی‏پرداخت و ماهیت ضد ستم و اشرافیت دعوت خویش را آشکار نمی‏نمود (نصیری، 1389: 80). از سویی دیگر در این زمان قرآن به‌عنوان نشانه و پیامی الهی آمده بود تا انحرافات موجود را از بین ببرد و را رستگاری را به مردم نشان دهد. قرآن کریم در ابتدای نزول خود بوده بنابراین امری که در این زمان مهم بوده تبلیغ قرآن و پذیرش آن از سوی مردم می‏باشد.

همان‌طور که در بخش اول سوره شمس مشاهده شد فاعل به‌صورت مبهم و مستتر بیان شده ﴿فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها﴾ (شمس/8)، به‌گونه‌ای که حس کنجکاوی در مخاطب برای یافتن فاعل را ایجاد نماید. از سویی جملات به‌صورت خبری بیان شده است با وجود اینکه متکلم جملات خداوندی است که در مرتبه‌ای بالاتر از مخاطب قرار دارد. به نظر می‏رسد این امر با شرایط و فضای نزول سوره کاملاً مطابقت دارد. قرآن در ابتدای نزول خود بوده و باید مطالب را به‌صورت کوتاه و در قالب خبر نه امر بیان دارد تا مخاطب کم کم زمینه پذیرش را پیدا کند. از سویی مبهم بیان شدن فاعل می‏تواند مرتبط با زمینه بت‌پرستی در مکه باشد که مخاطب را به این نکته برساند که به‌وجود‌آمدن این امور طبیعی و پیچیده آیا می‏تواند ساخته دست موجودی بی‏جان چون بت باشد. در حقیقت، متکلم سعی در معرفی غیرمستقیم خود داشته است.

نکته دیگر آنکه همان‌طور که در سوره مشاهده شد شروع سوره ﴿وَ الشَّمسِ وَ ضُحاها، وَ القَمَرِ إِذا تَلاها، وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها، وَ اللَّیلِ إِذا یَغشاها، وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، وَ الأَرضِ وَ ما طَحاها، وَ نَفسٍ وَ ما سَوَّاها﴾ (شمس/1-7) با قسم، آیات کوتاه و آهنگین است. قسم در میان عرب آن زمان جایگاه ویژه‏ای داشته به‌گونه‌ای که آنها پیمان‌های مهم از جمله پیمان‌های حلف را جز با سوگند منعقد نمی‏دانستند (جوادعلی، 1976: 4/37).

قسمت دیگر سوره نیز مربوط به قوم ثمود است. قبیله ثمود فرزندان عابر بن ارم بن سام بن نوح می‌باشند. هنگامى که قوم عاد هلاک شدند، ثمود بعد از ایشان به آبادانى و عمران پرداخته و بسیار شدند و افزونى یافتند و پراکنده گشتند و منازل آنها میان مدینه و شام بود. در میان صخره‏ها براى خود خانه تراشیده بودند، چرا که زندگانی‏هاى درازى داشتند. آنگاه بر خداوند عصیان کردند و جز او را پرستیدند و بر یک دیگر چیره شدند و ستمکارى کردند. آنگاه خداوند صالح را بر ایشان مبعوث کرد و او از نظر نسب میانین‏تر از همه بود و از نظر مقام بالاترین ایشان. گویند براى عیدى بیرون شدند و صالح همراه ایشان بود و بزرگ قوم ثمود- جندع بن عمرو- به وی گفت: اگر از این صخره‏ شترى که پشم داشته باشد و ده‌ماهه آبستن باشد براى ما بیرون بیاورى به تو ایمان خواهیم آورد و از تو پیروى خواهیم کرد. آنگاه به کوه نگریستند که حالتى همچون حالت حرکت جنین در شکم شتر را داشت و سپس شکافته شد و شترى بیرون آورد (ابن‌طاهر مقدسی، 1374: ‏1/435). حضرت صالح علیه‌السلام به آنها گفت: «این شتر خدا، نشانه‏اى است که شما مى‏خواستید. او را واگذارید تا در سرزمین خدا آسوده بچرد و به او آسیبى نرسانید که کیفرى دردناک شما را فراخواهد گرفت» (اعراف/73)؛ اما آنها به سرکشی خود ادامه دادند و فرمان فرستاده خدا را تکذیب کردند و شتر را به هلاکت رساندند و در نهایت گرفتار عذاب الهی شدند. طبق داستان قوم ثمود با انحراف خود امری را تکذیب کردند و سپس از بین بردند که نشانه الهی بود.

 

سطح تبیین

تبیین، توصیف گفتمان به‌عنوان بخشی از یک فرایند اجتماعی است؛ تبیین گفتمان را به‌عنوان کنش اجتماع توصیف می‏کند و نشان می‏دهد که چگونه ساختارهای اجتماعی، گفتمان را تعین می‏بخشند، همچنین تبیین نشان می‏دهد که گفتمان‌ها چه تأثیرات بازتولیدی می‏توانند بر آن ساختارها بگذارند، تأثیراتی که منجر به حفظ یا تغییر آن ساختار می‏شوند (فرکلاف، 1379: 245). درحقیقت سطح تبیین به توضیح چرایی تولید چنین متنی از میان امکانات موجود در آن زبان برای تولید متن، در ارتباط با عوامل جامعه‌شناختی، تاریخی، ایدئولوژی و بافت فرهنگی اجتماعی می‏پردازد (آقاگل‌زاده، 1385: 129) و همچنین ارتباط گفتمان تولیدی و کارکرد آن را در قلمروهای مقاومت، ممارست، مماشات گفتمانی و... با سایر گفتمان‌های موجود مشخص می‏سازد. این مرحله در مقایسه با دو مرحله قبل در مرتبه‏ای ژرف‏تر قرار دارد چراکه زوایای کاملاً پنهان علت تولید متن را نمایان می‏سازد.

همان‌طور که در سطح توصیف بیان شد متن به‌دنبال بیان گفتمان محوری در دو رابطه متضاد است. محور اول فلاح و رستگاری و محور دوم محور زیانکاری است ﴿قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاها، وَ قَد خابَ مَن دَسَّاها﴾ (شمس/9 -10). بنا بر تحلیل در سطح تفسیر جامعه عرب در زمان نزول سوره دچار انحراف و بت‌پرستی بود. متکلم در سوره با بیان داستان ثمود قصد در تأیید گفتمان رستگاری مبتنی بر تزکیه و نفی زیانکاری مبتنی بر شقاوت داشت؛ بنابراین گفتمان سوره رابطه‏ای مقاومتی با گفتمان‌های موجود در سطح جامعه ایجاد می‏نماید و فلاح و رستگاری را در بت‌پرستی و تکذیب نشانه الهی و پیامبرش نمی‏‏داند بلکه در تزکیه نفس مطرح می‏نماید. خداوند با نزول این سوره نظام ارزشی اسلام را که مبتنی بر سعادت به وسیله تزکیه است را در جامعه پی‏ریزی می‏نماید. علامه طباطبایی (ره) در ذیل این آیه آورده اند: «آیه شریفه مى‏فهماند که دین، یعنى تسلیم خدا شدن در آنچه از ما مى‏خواهد که فطرى نفس خود ما است، پس آراستن نفس به تقوا، تزکیه نفس و تربیت آن به تربیتى صالح است، که مایه زیادتر شدن آن و بقاى آن است» (طباطبایی، 1417ق: 20/298).

نکته بسیار جالب دیگر این است که سوره در لایه‏های ژرف خود به‌دنبال بیان موضوع دیگری نیز هست و آن القاء پذیرش قرآن به‌عنوان نشانه‏ای الهی به مخاطب است و در صورتی که این نشانه ‏الهی را نپذیرد گرفتار عذاب خواهد شد. در سوره شمس اپیزودی از داستان ثمود برجسته‌سازی شده که ثمود با تکذیب نشانه الهی و از بین بردن آن دچار عذاب و هلاکت می‏شوند ﴿فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمدَمَ عَلَیهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوَّاها﴾ (شمس/14)؛ «تکذیبش کردند و شتر را پى کردند. پس پروردگارشان به سبب گناهشان بر سرشان عذاب آورد و با خاک یکسان ساخت.» در حقیقت داستان ثمود که در سوره شمس مطرح گردیده به‌عنوان مصداقی برای عدم تزکیه نفس است و نتیجه عدم تزکیه نفس از سوی این قوم نپذیرفتن نشانه الهی و نابود کردن آن است ﴿فَقالَ لَهُم رَسُولُ اللهِ ناقَةَ الله... فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها﴾. نکته دیگر آنکه همان‏طور که در محور هم زمانی نزول سوره مطرح گردید این سوره در شرایطی نازل شده که پیامبر به‌دنبال تبلیغ قرآن به‌عنوان نشانه الهی بوده است؛ بنابراین تحلیل درزمانی داستان ثمود در سوره شمس این نکته را به‌دنبال دارد که اگر قوم عرب و اقوام هم‌زمان با نزول سوره طهارت نفس را دنبال نکنند همچون ثمود مقابل پیامبر الهی خواهند ایستاد و نشانه الهی که قرآن کریم است و توسط فرستاده خدا آورده شده را نخواهند پذیرفت و در این صورت عاقبت آنها عذاب خواهد بود ﴿...فَدَمدَمَ عَلَیهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوَّاها﴾ (شمس/14). این امر در ابتدای زمان نزول قرآن و در سال‌های ابتدایی نزول مطرح می‏گردد و اخطار به مخاطب را در عصر نزول و جوامع پسینی بیان می‌دارد.

 

بحث و نتیجه‌گیری

پس از تحلیل سوره شمس با الهام‌گیری از روش تحلیل گفتمان فرکلاف نتایج ذیل حاصل شد:

1. روش انتقادی فرکلاف شیوه مناسبی برای تحلیل ساختار سوره شمس در جهت تحلیل گفتمان سوره و کارکرد اجتماعی آن در اختیار تحلیل‌گر قرار می‏دهد. براساس این روش با عبور از لایه‏های خرد و ملموس و دست‌یابی به ساختار کلان شیوه نظام ارزشی جامعه بشری توسط سوره براساس دو مفهوم تزکیه و شقاوت روشن شد.

2. تحلیل سوره شمس در سطح توصیف نحوه به‌کارگیری نشانه های زبانی و سبک گفته‌پردازی خداوند برای بیان دو کلان معنای رستگاری و زیانکاری را روشن می‏نماید. مبهم نمودن فاعل برای مخاطب در جهت پذیرش بهتر، تغییر ضمایر از مفرد به جمع برای اجتماعی نمودن موضوع و استفاده نمودن از جملات خبری و نه امری سبب پذیرش بهتر از سوی مخاطب را ایجاد می‏نماید. تحلیل بافت موقعیت در سطح تفسیر نمایان ساخت که سبک گفته‏پردازی در لایه متنی کاملاً با شرایط اجتماعی و زمانی نزول سوره مطابقت دارد. قرآن در ابتدای نزول خود قرار دارد و برای اقناع مخاطب نمی‏توان از جملات امری یا فاعل مشخص که هنوز مورد پذیرش همگان نیست استفاده نمود.

3. در رابطه با گفتمان‌های حاکم بر سوره شمس باید بیان نمود که با در نظر گرفتن ویژگی‏های زبانی و موقعیتی عصر نزول سوره شمس و با بهره‏گیری از نشانه‏های متنی همچون قسم و بیان روایت می‏توان مدعی شد سوره شمس سعی در بازسازی دو گفتمان رستگاری و زیان‌کاری در جامعه دارد و به‌دنبال تبیین نظام ارزشی اسلام در ساختار جامعه موجود است.

4. در رابطه با رابطه قلمرویی گفتمان سوره شمس با گفتمان‌های موجود در سطح جامعه نیز می‏توان بیان داشت که فضای گفتمانی سوره شمس در محوری مقاومتی با گفتمان‌های موجود در عصر نزول بوده که انحراف و بت‌پرستی را موجب سعادت می‏دانسته‏اند. سوره شمس با بازنمود مفاهیم رستگاری و خسران با گفته‌پردازی خاص خود به‌دنبال اثبات گفتمان رستگاری مبتنی بر تزکیه نفس و خسران مبتنی بر شقاوت می‏باشد که در این میان در این سوره تکذیب پیامبر و نشانه الهی را نمونه‏ای از خسران مبتنی بر شقاوت معرفی می‏کند.

5. و در آخر سوره شمس در لایه‏های ژرف معنایی خود، قرآن را به‌عنوان نشانه الهی معرفی می‏کند که نپذیرفتن و تکذیب آن زمینه عذاب جامعه را فراهم خواهد نمود.



1. N.Fairclough

قرآن کریم.
ابن جریر طبری، محمد (1375). تاریخ طبری. ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران: اساطیر.
ابن جزری، محمد (1399ق). النهایة فی غریب الحدیث و الأثر. بیروت: مکتبة العلمیة.
آقاگل زاده، فردوس (1385). تحلیل گفتمان انتقادی. تهران: علمی فرهنگی.
پاکتچی، احمد و حمیدرضا شعیری و هادی راهنما (1394). «تحلیل فرایندهای گفتمانی در سوره قارعه با تکیه بر نشانه‌شناسی تنشی». جستارهای زبانی. شماره 4. صص 39-68.
جرفی، محمد و عباد محمدیان (1393). «بررسی سوره عبس از دیدگاه سبک‌شناسی گفتمانی میشل فوکو». پژوهش‌های ادبی قرآنی. شماره 2. صص 9-26.
علی، جواد (1976). المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام. بغداد: مکتبة النهضة.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد (1412ق). المفردات فی غریب القرآن. بیروت: دارالعلم.
طالقانی، سید محمود (1362). پرتوى از قرآن. تهران: سهامی انتشار.
طباطبایی، سید محمدحسین (1417ق). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسین حوزه علمیه.
فرکلاف، نورمن (1379). تحلیل انتقادی گفتمان. ترجمه فاطمه شایسته پیران و دیگران. تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‌ها.
فقیه ملک مرزبان، نسرین و فرشته میلادی (1392). «نقد و تحلیل گفتمان نقشبندیه در غزل جامی براساس نظریه زبان‌شناختی فرکلاف و هلیدی». مطالعات عرفانی. شماره 18. صص 113- 146.
قرشى، سید على‌اکبر (1377). تفسیر احسن الحدیث. تهران: بنیاد بعثت.
کلبی، هاشم بن محمد (1364). الاصنام. تهران: نشر نو.
لوته، یاکوب (1388). مقدمه‌ای بر روایت در ادبیات و سینما. ترجمه امید نیک‌فرجام. تهران: مینوی خرد.
مقدسى، مطهر بن طاهر (1374). آفرینش‏ و تاریخ. ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى. تهران: آگه.
مکارم شیرازى، ناصر و همکاران (1374). تفسیر نمونه. تهران: دار الکتب الإسلامیة.
مؤمنی، محمد (1395). «بررسی تحلیل گفتمان انتقادی سوره یوسف علیه‌السلام براساس الگوی نورمن فرکلاف». چهارمین کنفرانس بین‌المللی پژوهش‏های کاربردی در مطالعات زبان. تهران: مؤسسه آموزش عالی نیکان.
میرفخرایی، تژا (1383). فرایند تحلیل گفتمان. تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‏ها.
نصیری، محمد (1389). تاریخ تحلیلی صدر اسلام. قم: دفتر نشر معارف.
ون دایک، تئون (1383). مطالعاتی در تحلیل گفتمان از دستور متن تا گفتمان‌کاوی انتقادی. ترجمه پیروز ایزدی و دیگران. تهران: مرکز مطالعات تحقیقات رسانه‌ها.
الهیان، لیلا (1391). «بررسی اهمیت بافت در پژوهش‏های ادبی». فصلنامه پژوهش‏های ادبی، شماره 36 و 37. صص 35-48.
یورگنسن، ماریان و فیلیپس لوئیز (1389). نظریه و روش در تحلیل گفتمان. ترجمه هادی جلیلی. تهران: نشر نی.