نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه معارف اسلامی، واحد کاشان، دانشگاه آزاد اسلامی، کاشان، ایران
2 استادیار گروه علوم قرآن و حدیث، مرکز کاشان، دانشگاه پیام نور، کاشان، ایران
چکیده
پیوندهای خویشاوندی و روابط خانوادگی، گستره وسیعی از آیات قرآن را به خود اختصاص داده و در زمینههای مختلفی فقهی، تاریخی و اجتماعی مطرح شده و محمول احکام بسیاری درخصوص محرمیت، ارث، احسان و انفاق، ازدواج و طلاق و غیره قرار گرفته است. پژوهش حاضر عهدهدار شناخت واژگان حوزه خویشاوندی در قرآن و تبیین دلالت آن واژگان بر انواع روابط و پیوندهای خویشاوندی از خلال مطالعه آیات قرآن و با تکیه بر اقوال لغویون و نظرات مفسران قرآن کریم است. واژگان بهکار گرفته شده در قرآن کریم جهت توصیف روابط خویشاوندی از حیث کمیت، وسعت و دوری و نزدیکی عبارتاند از: «اهل، آل، عشیره، رهط، فصیله، قبیله، شعب و قوم» و نیز واژههای «قربی و ارحام.» در میان واژگان مذکور، واژه «اهل» کوچکترین واحد خویشاوندی و واژه «شعب» بزرگترین واحد خویشاوندی را نشان میدهد. بدین معنا که واژه «اهل» ظهور در معنای خانواده فرد داشته و به ترتیب واژههای «آل، عشیره، رهط و فصیله» گستره وسیعتری از خویشاوندان را در برمیگیرند. واژگان «قبیله و شعب» اشاره به حوزه وسیع خویشاوندی در طبقات انساب عربی داشته و بیانگر روابط نسبی دور، پیچیده و البته ادعایی ایشان است. دلالت واژه «قوم» بر معنای خویشاوندی دلالتی تضمنی است و در قرآن کریم در معنای خویشاوندی نیز استعمال شده است. همه واژگان مذکور توصیفگر روابط نسبی در ابعاد مختلف بوده و درخصوص «عشیره، رهط و فصیله» به «اقارب نزدیک پدری فرد» اطلاق میشوند.
کلیدواژهها
مفهوم خویشاوندی ازجمله مفاهیم مهم و پرکاربرد در قرآن کریم است؛ چنان که قرآن کریم خلقت انسان را از آب و برقراری پیوند خویشاوندی میان انسانها را از نشانههای وجود خدا و قدرت بیکران او میشمارد: ﴿وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا وَ کاَنَ رَبُّکَ قَدِیرًا﴾ (فرقان/54)؛ همچنین قرآن کریم دربردارنده احکام و حکمتها و تعییر و تحسینهای فراوانی در باب خویشاوندان است. چنان که خویشاوندی محمول بسیاری احکام درخصوص محرمیت، ارث، احسان و انفاق، ازدواج و طلاق و غیره شده است. همچنین روابط خویشاوندی در راستای تحکیم پایههای امت اسلامی مورد تحسین و تشویق (طور/21) و در صورت تقابل با خدا و رسول صلی الله علیهوالهوسلم مایه فسق و عذاب الهی شمرده شده است (توبه/24).
از سوی دیگر خویشاوندی مورد توجه دانشهای مختلفی چون جامعهشناسی، انسانشناسی و برخی دیگر از دانشهای حیطه علوم انسانی است. بهطور مثال در جامعهشناسی خانواده، خویشاوندی به اقسامی چون نسبی، سببی، ناتنی، رضاعی، فرزندخواندگی و توتمی تقسیم میشود (اعزازی، 1385: 62)؛ همچنین مباحث خویشاوندی در معرض نظریات انسانشناسان فرهنگی قرار گرفته است (مقصودی، 1386: سراسر اثر).
مفهوم خویشاوندی در هر یک از این نوع دانشها از ابعاد و منظرهای مختلف مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته و واژهشناسی، اصطلاحات و تعاریف خاص خود را دارد. از سوی دیگر تحلیل جامعهشناختی، انسانشناختی و فرهنگی از مسائل خویشاوندی مطروحه در قرآن کریم، متکی به تعریف مفاهیم و تبیین کاربرد واژگان حوزه خویشاوندی در قرآن میباشد. ازاینرو مقاله حاضر با هدف توسعه مطالعات قرآنی و فراهم ساختن زمینه مطالعات میانرشتهای بهویژه مطالعات جامعهشناسی خانواده با عنوان «واژهشناسی خویشاوندی در قرآن» ترتیب یافته است. پژوهش حاضر با نیمنگاهی به تعاریف خویشاوندی در مطالعات جامعهشناسی خانواده و با روش توصیفی- تحلیلی و براساس کارکرد سیاق و بهرهمندی از دانش لغت و با جستجو در منابع متقدم لغوی و نیز کتابهای متقدم تفسیری، به معناشناسی واژگان حوزه خویشاوندی در قرآن کریم پرداخته است.
واژهشناسی خویشاوندی در قرآن
حوزه خویشاوندی در قرآن مشتمل بر واژگان متنوعی است که هریک به سطح و نوع متفاوتی از روابط خویشاوندی اشاره میکند. واژههای اهل، آل، ارحام، قربی، عشیره، رهط، فصیله، قبیله، شعب و قوم، اشاره به نسبتهای خویشاوندی از ابعاد خرد تا کلان دارد. در اینجا به کاربردشناسی و توضیح مفردات حوزه خویشاوندی در قرآن کریم میپردازیم:
اهل
واژه اهل در قرآن در ترکیبات متنوعی بهکار رفته است که میتوان آنها را بهلحاظ معنایی در چهار دسته مختلف جای داد. دسته اول کاربرد اهل در ترکیب اهل با مفاهیمی چون ذکر، مغفرة و تقوی (اهل الذکر، اهل المغفرة، اهل التقوی) است که در این ترکیبات، اهل به معنای «فاعل یا مفعول» این مفاهیم یعنی ذاکر، آمرزنده و کسی که شایسته پروا و پرهیز است خواهد بود. دسته دوم کاربرد اهل در ترکیب با اسم مکان یا شهر است (همانند اهل یثرب، اهل مدین یا اهل البیت) که در اینجا بهمعنای ساکن است. دسته سوم در ترکیب با کتب آسمانی (همانند اهل الکتاب، اهل الانجیل) که بهمعنای پیروان این کتب آسمانی است و نهایتاً دسته چهارم کاربرد اهل در حالی است که مضاف افراد یا اشخاص قرار گیرد (همانند اهله، اهلها، اهلک، اهلهن و...) که در این صورت به معنای خانواده یا خویشاوندان فرد است.
وجه جمع معنایی اهل در همه این کاربردها همانگونه که صاحب التحقیق میگوید انس و اختصاص متعلقین اهل است (مصطفوی، 1430: 1/184). اگرچه راغب وجه جامع این کاربردها را اشتراک در نسب یا دین یا امثال آن همچون شغل و خانه و شهر میشمارد و معتقد است اهل الرجل در اصل به کسانی اطلاق میشود که در یک منزل سکنی گزیده باشند و دیگر معانی آن را معانی مجازی آن میداند (راغب اصفهانی، 1374: 96).
برخی از لغویون معنای اهل در کاربرد اول (خانواده) را به زوجه یا زوج فرد اختصاص دادهاند (فراهیدی، 1409: 4/89؛ ازهری، 1421: 6/220؛ فیومی، بیتا: 28)، درحالیکه با توجه به استثناء «امرأة» لوط از «اهل» او ﴿إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ امْرَأَتَکَ /عنکبوت/33﴾ و نیز استثناء فرزند نوح از اهلش ﴿قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ (هود/46) و برخی کاربردهای دیگر قرآنی، میتوان نتیجه گرفت اهل به معنای خانواده فرد و اعم از زوجه و فرزندان اوست.
از سوی دیگر برخی لغویون معنای اهل را فراتر از خانواده فرد و به معنای عشیره، اقرباء و خویشاوندان فرد دانستهاند (ابنسیده، 1421: 4/354؛ مرتضیزبیدی، 1414: 14/36). اگرچه این معنا صراحتاً از آیات قرآن استنباط نمیشود، ولی برخی شواهد تفسیری میتواند مؤید این معنا باشد. چنان که صاحب مجمع در تفسیر آیه 35 سوره نساء درباره تعیین حَکَمی از اهل زوج و حَکَمی از اهل زوجه، اهل را به معنای قوم فرد گرفته است (طبرسی، 1372: 3/70) و یا در تفسیر آیه 26 سوره یوسف درباره شهادت شاهدی از اهل زلیخا ﴿و شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها﴾، اقوالی را مطرح کرده ازجمله آنکه آن شاهد را خواهرزاده زلیخا یا پسرعموی او دانسته است (طبرسی، 1372: 5/347). در این صورت میتوان گفت واژه اهل میتواند معنایی وسیعتر از خانواده فرد و به خویشاوندان و اقرباء فرد نیز اطلاق شود.
این در حالی است که برخی معتقدند اهل فرد به ساکنان منزل فرد گفته میشود اعم از آنکه ساکنان این منزل، همسر و فرزندان او باشند یا بستگان نسبی او و حتی کودکی اجنبی که در این منزل غذا میخورد (مطرزی، 1979: 1/49)؛ یعنی وجه جمع اهل را سکونت در یک منزل دانسته است.
آل
واژه آل در قرآن کریم برای اشخاص و معروفین بهکار رفته است همانند آل ابراهیم، آل عمران، آل لوط، آل داود یا آل فرعون.
برخی از اهل لغت اصل آل را اهل و آن را مقلوب اهل میدانند (راغب اصفهانی، 1374: 1/98؛ ابنسیده، 1421: 4/356؛ مرتضی زبیدی، 1414: 14/37). درحالیکه برخی دیگر، اشتقاق آل از اهل را غیرمعلوم خوانده و آن را از ریشه «اَول» و به معنای رجوع میشمارند. در این صورت آل به گروهی اطلاق میشود که نسب، عنوان، طریق یا دینشان به شخصی بازمیگردد (جوهری، 1376: 4/1627؛ مصطفوی، 1430: 1/193-194). البته در مواردی هممعنایی اهل و آل از آیات قرآن استنباط میگردد (آیات 56 و 57 نمل، در مورد آل لوط و اهل او) به هر رو، کاربرد قرآنی «آل» در معنای خویشاوندی وضوح بیشتری نسبت به اهل دارد.
عشیره
عشیره یکی دیگر از واژگان مرتبط با حوزه خویشاوندی در قرآن است. عشیره در قرآن تنها سه بار بهکار رفته و قرآن ترجیح میدهد بهجای آن از واژههای ذیالقربی یا اولوا الأرحام استفاده کند. به نظر میرسد عشیره بیش از آنکه واژهای قرآنی باشد، برخاسته از فرهنگ عربی زمان نزول است.
لغویون در معنا و گستره عشیره اختلاف کردهاند. گروهی آن را هممعنای قبیله و یا گروه خویشاوندی نزدیکتر به فرد دانستهاند (ابوعبید،1990: 110-111؛ ازهری، 1421: 1/262؛ جوهری، 1376: 2/747). آلوسی به نقل از کلیات ابوالبقاء، عشیره را در طبقات انساب (شعب، قبیله، عماره، بطن و فخذ) بعد از فخذ برشمرده و آن را هممعنای فصیله دانسته است (آلوسی، 1415: 10/132). برخی نیز معتقدند عشیره به بستگان نزدیک پدری فرد اطلاق میشود (ابندرید، 1988: 2/728؛ ابنمنظور، 1414: ۴/574؛ طریحی، 1375: 3/403).
اما مرحوم طبرسی عشیره را تنها به اقارب پدری اختصاص نمیدهد و در توضیح معنای عشیره میگوید: «عشیره مرد، اقارب و نزدیکان وی میباشند و به این علت عشیره گفته میشود که وی با آنها معاشرت میکند و آنها نیز با او معاشرت میکنند» (طبرسی، 1372: 5/25-26)؛ راغب اصفهانی نیز معتقد است که «عشیره خانواده مرد میباشد که وی بهواسطه آنها زیاد میشود و بهمنزله یک عدد کامل میشوند... بر این اساس، عشیره اسم شده است برای هر گروهی از نزدیکان مرد که وی بهوسیله آنها زیاد میگردد» (راغب اصفهانی، 1374: 567).
صاحب قاموس قرآن معتقد است پدران و فرزندان و برادران داخل در عشیره نیستند به قرینه ﴿قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ...﴾ (توبه/24) مگر آنکه گفته شود عَشِیرَتُکُمْ ذکر عام بعد از خاص است (قرشی، 1371: 5/2)؛ اما بنا به شواهد لغوی و تاریخی، تمییز میان آباء، ابناء و عشیره به معنای تمایز آنها از هم و عدم دخول آباء و ابناء در عشیره باشد.
همچنین از باهمآیی واژه عشیره با واژگان آباء، ابناء، اخوان و ازواج (توبه/24؛ مجادله/22) اینگونه بهدست میآید که عشیره به گروه خویشاوندی نزدیک به خانواده فرد اطلاق میشود. همچنین شواهد تاریخی و لغوی، بیانگر آن است که تعریف عشیره، به «بستگان نزدیک پدری فرد» صحیحترین تعریف است، چنان که مفسران در شرح آیه انذار عشیره (آیه 214 سوره شعراء)، مخاطبان این دعوت را بنیعبدمناف (طوسی، بیتا: 8/67) یا بنیعبدالمطلب (طبرسی، 1372: 7/332) برشمردهاند که هر دو در اختصاص عشیره به بستگان پدری اشتراک دارند.
البته هممعنا شمردن واژه عشیره و قبیله بیانگر پیوند مستحکم عشیره و قوم و قبیله است. چنان که استعمال عشیره در شعر جاهلی چشمگیر است، ولی واژههای اقارب و ارحام به نسبت کمتری بهکار گرفته شده است. بدین ترتیب واژه عشیره با مفهوم قوم (یا قبیله) پیوند مییابد و براساس اصول و قواعد حاکم بر آن معنا میشود. درحالیکه ذیالقربی و ارحام واژگانی هستند که با خانواده پیوند میخورند و قرآن با بهکارگیری انبوه این واژگان بهویژه واژه ذیالقربی قصد دارد مخاطبان قرآن را از قومیتگرایی برکنار نگاه دارد. بهعبارتدیگر بهکارگیری واژه عشیره باعث تقویت مفهوم قومیت و درنتیجه عصبیت جاهلی میشود، درحالیکه استفاده از واژه ذیالقربی تقویت روابط خویشاوندی را در پی دارد بیآنکه انگیزههای قومیتی در آن دخیل باشد. از همین رو در هر سه موردی که قرآن از واژه عشیره استفاده کرده است، بار معنایی منفی و مفاهیمی چون انذار، دشمنی با خدا و فسق این واژه را احاطه کرده است.
در آیات قرآن واژه عشیره بهصورت مطلق خویشاوندی بهکار رفته و دلیلی بر اطلاق آن تنها بر خویشاوندان پدری یافت نمیشود؛ اما بهاحتمال قوی در فرهنگ عصر نزول به علت گرایشهای قبیلهای و قومیتی و نیز پدرسری خانوادگی، واژه عشیره، خویشاوندان پدری را به ذهن متبادر میکرده است؛ ازاینرو برخی واژهشناسان آن را به معنای خویشاوندان پدری یا حتی قبیله فرد معنا کردهاند. چنان که عنصر محوری قبیله را خویشاوندی نسبی و لزوم انتساب به جد واحد بهعنوان نقطه اشتراک و محور اتحاد و همبستگی میان اعضای آن دانستهاند، لذا در تعریف عشیره نیز باید همین خصوصیت و ویژگی مدنظر باشد.
شواهد متعدد دیگری نیز دلالت بر آن دارد که عشیره تنها به خویشاوندان نسبی اطلاق میشود و خویشاوندان سببی را در برنمیگیرد. ازجمله میتوان به کاربرد این واژه در معنای خویشاوندی نسبی در نامه 31 نهجالبلاغه اشاره کرد:
«وَ أَکْرِمْ عَشِیرَتَکَ فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُ وَ أَصْلُکَ الَّذِی إِلَیْهِ تَصِیرُ وَ یَدُکَ الَّتِی بِهَا تَصُولُ» (سیدرضی، 1379: نامه 31): «خویشاوندان خود را گرامی بدار، زیرا آنها پروبال تو هستند که با آنها پرواز میکنی و اصل و ریشه تو هستند که به آنها بازمیگردی و دست و نیروی تو هستند که با آن به دشمن حمله میکنی».
بدین ترتیب میتوان گفت عشیره به گروهی از نزدیکان و بستگان فرد اطلاق میشود که براساس اشتراک نسب بههم پیوند یافتهاند و دارای کارکردهایی چون همبستگی عاطفی، پشتیبانی، حمایت مالی و اجتماعی و روابط گسترده و متقابلاند.
رهط و فصیله
واژههای رهط و فصیله از واژگان مرتبط با حوزه خویشاوندی در قرآناند. واژه «رهط» تنها سه بار در قرآن در سور مکی ذکر شده و واژه فصیله نیز تنها یک بار در سوره معارج بیان شده است.
سیاق آیات مربوط به واژه رهط در قرآن نشان از آن دارد که این واژه به گروهی کوچک که زیرمجموعه قبیله است اطلاق میشود: ﴿وَ کانَ فِی الْمَدینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ﴾ (نمل/48)؛ اما کاربرد این واژه در قرآن، با مفهوم خویشاوندی همراه نیست. بهعبارتدیگر، واژه رهط در قرآن، لزوماً به گروهی که دارای ارتباط خویشی با فرد باشد بهکار نرفته است. تنها معنای ضمنی مستفاد از کاربرد واژه رهط در قرآن، گروهی است که کارکرد حمایت و پشتیبانی از فرد داشته و مانع از خطرها و آسیبهای احتمالی به او میشوند: ﴿قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراکَ فینا ضَعیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیزٍ﴾ (هود/91).
اما لغویون متقدمی همچون خلیل بن احمد و ابندرید، واژه رهط را از واژگان حوزه خویشاوندی شمرده و از آن به بستگان پدری فرد یا مردان عشیره تعبیر کردهاند (فراهیدی، 1409: 4/20؛ ابندرید، 1988: 2/761). ازهری نیز به نقل از ابن سکیت، رهط را هممعنای «عترت» برشمرده و بر معنای خویشاوندی نزدیک آن تأکید کرده است (ازهری، 1421: 6/101). ابوهلال نیز تفاوت نفر و رهط را وجود نسب مشترک در میان رهط برشمرده است (عسکری، 1400: 1/274).
اما دستهای دیگر از لغویون تنها بر ماهیت گروهی و جمعی رهط اشاره کرده و اطلاق رهط به جمعی مرکب از سه تا حداکثر چهل نفر را صحیح دانستهاند (ابوعبید، 1990: 1/105؛ جوهری، 1376: 3/1128؛ راغب اصفهانی، 1374: 1/367؛ ابن منظور، 1414: 7/305).
از سوی دیگر مفسران در شرح و توضیح آیه 91-92 سوره هود، رهط شعیب علیهاسلام را به عشیره یا قوم و قبیله او تفسیر کردهاند (طوسی، بیتا: 6/54؛ شوکانی، 1414: 2/590؛ سیوطی، 1404: 3/347؛ طباطبایی، 1417: 10/374). صاحب التحقیق نیز معتقد است رهط به گروهی که زیرمجموعه قوم (قبیله) است و افراد آن از ارتباطات و عواطف قویتری نسبت به هم برخوردارند، اطلاق میشود (مصطفوی،1430: 4/245)؛ از این رو با استناد به قول لغویون متقدم و نیز شواهد تفسیری میتوان گفت واژه رهط از واژگان حوزه خویشاوندی بوده و به گروهی کوچک از خویشاوندان نزدیک پدری فرد اطلاق میشود.
واژه «فصیله» تنها یک بار در قرآن در سوره معارج آیه 13 بهکار رفته است. بافت زبانی آیات 11 تا 13 سوره معارج که مشتمل بر همنشینی واژههای بنین، أُم و أب با واژه فصیله است نیز نشان از وجود رابطه خویشاوندی فرد در فصیله است، ضمن آنکه میتوان بر کارکرد حمایتگری فصیله تأکید کرد چنان که در آیه سیزدهم از ویژگی ایواء و پناه دهندگی فصیله (الَّتِی تُؤْوِیهِ) سخن میگوید.
﴿یُبَصَّرُونهَمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِى مِنْ عَذَابِ یَوْمِئذِ بِبَنِیه * وَ صَاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ * وَ فَصِیلَتِهِ الَّتىِ تُووِیهِ﴾ (معارج/11-13).
واژهشناسان نیز فصیله را عشیره فرد و بستگان پدری فرد و نزدیکترین آنها دانستهاند (ابندرید، 1988: 2/891؛ راغب اصفهانی، 1374: 1/638؛ ابناثیر، 1367: 3/451)؛ همچنین فصیله را نزدیکترین افراد عشیره و خویشاوندان فرد برشمردهاند (ابنمنظور، 1414: 11/522). شیخ طوسی معنای دقیقتری از آن ارائه کرده و میگوید: فصیله گروهی است منفصل از قبیله که به ابوت خاصه منتهی میشود. به عبارت دیگر فصیله از تقسیمبندیهای قبیله است و ذیل آن، با انتساب به یک ریشه و پدر خاص قرار میگیرد (طوسی، بیتا: 10/119).
ارحام و اقارب
واژگان «القُربی»، «ذی القربی»، «اولی القربی»، «اقربین» و «ذا مَقربة» با ماده مشترک «قرب» و به معنای خویشاوند، 24 بار در قرآن (8 بار در سور مکی و 16 بار در سور مدنی) به کار رفته است. همچنین واژههای «ارحام» و «اولوا الارحام» در معنای خویشاوندان درمجموع 5 بار در قرآن بهکار رفته است. واژه «ارحام» تنها در سور مدنی بهکار رفته و در سور مکی مشاهده نمیشود، درحالیکه واژه ذی القربی در سور مکی و مدنی هر دو بهکار رفته است.
بار فقهی واژه ذی القربی در قرآن بیش از واژه ارحام است؛ واژه ارحام تنها دو بار در آیاتی بهکار رفته که مفسران آن را مربوط بهحکم ارث دانستهاند (انفال/75؛ أحزاب/6.)، اما ذیالقربی در قرآن صراحتاً، محمول احکام و قوانین متعددی چون ارث (نساء/7-8 و 33)، برّ و احسان و انفاق (اسراء/26؛ نحل/90؛ روم/38؛ بقره/83 و 215؛ نساء/36؛ نور/22)، خمس (انفال/41)، فیء (حشر/7)، وصیت (بقره/180) و شهادت (نساء/135) واقع شده است.
بسامد بالای واژه ذیالقربی در قرآن کریم به نسبت واژه ارحام و همنشینی آن با احکام و قوانین متعدد و مختلف، در حالی است که واژه «ارحام» در روایات غلبه کاربرد یافته و بیش از اقارب استعمال شده است.
ارحام جمع رَحِم و در کاربرد استعاریاش یکی از واژگان مهم حوزه خویشاوندی در قرآن کریم است. رحم در اصل به معنای محل شکلگیری و رشد جنین در شکم مادر است اما بهعلت اشتراک خویشاوندان نسبی در ولادت، استعارةً به آنها ارحام یا ذوی الارحام گفته میشود (راغب اصفهانی، 1374: 347).
از دیدگاه مفسران، ارحام به بستگان نسبی فرد اطلاق میشود: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ هم ذوو الأنساب» (طبرسی، 1372: 8/530). بهبیاندیگر کسانی که از طریق ولادت، قرابت حاصل میکنند ارحام فرد شناخته میشوند. بدین ترتیب پدر و مادر، فرزندان، جد و جده، خواهر و برادر، عمو و عمه، خاله و دایی و همه بستگان نسبی فرد چه از جهت پدر و چه از جهت مادر ارحام او محسوب میشوند. لذا بستگان زوج یا زوجه فرد جزو ارحام او محسوب نشده و تنها خویشاوندان سببی او تلقی میشوند.
بر نسب آثار و احکامی مترتب بوده و ابعاد فقهی آن ازجمله در ارث، محرمیت و ازدواج و ابعاد اخلاقی آن یعنی صله ارحام قابلتوجه و حائز اهمیت است. براساس آیات قرآن، در خویشاوندی نسبی هرچه که رابطه فرد با بستگانش نزدیکتر باشد، احکام و حقوق از اولویت و اهمیت بیشتری برخوردار میشود ﴿...وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ...﴾ (انفال/75).
واژه قربی و همخانوادههای آن همچون ذاالقربی، اقربین و اولی قربی بیشترین کاربرد را در قرآن در تمامی سور اعم از مکی و مدنی دارد و بیشترین ظهور را در معنای خویشاوندی نشان میدهد.
واژه قربی از منظر لغویون دلالت بر خویشاوندی نسبی داشته و خویشاوندان سببی را در برنمیگیرد. چنان که ابنسیده و ابنمنظور و دیگران گفتهاند: «القَرابة و القُرْبى: الدُّنوّ فى النسب» (ابنسیده، 1421: 6/389؛ ابنمنظور، 1414: 1/665-666؛ مهنا، 1413: 2/367).
از سوی دیگر مفسران در تفسیر آیات 41 انفال در بحث خمس یا آیه 7 سوره حشر، منظور از ذیالقربی را بنیهاشم و بنیعبدالمطلب دانستهاند (طوسی، بیتا: 5/124؛ طبرسی، 1372: 4/836)؛ بهعبارت دیگر از ذی القربی پیامبر صلیالله علیه واله وسلم به بستگان نسبی او تعبیر شده است. بدین ترتیب واژه قربی در قرآن کریم ظهور در خویشاوندان نسبی داشته و دلالتی بر خویشاوندان سببی ندارد.
از جانشینی این واژه با واژه ارحام یا اولوا الارحام بهویژه در سوره مبارکه نساء، هممعنایی این دو واژه استنباط میشود. از سوی دیگر روابط همنشینی و جانشینی واژههای ارحام و ذی القربی در روایات معصومین علیهمالسلام نیز میتواند به «هممعنایی» این دو واژه بینجامد، زیرا در روایات چنین جایگزینی میان این دو واژه رخ داده و تغییری در معنا مشاهده نمیشود، چنان که در نمونههای زیر قابل ذکر است:
عن امیرالمؤمنین علیهالسلام عن النبی صلیالله علیهوالهوسلم: «مَنْ مَشَى إِلَى ذِی قَرَابَةٍ بِنَفْسِهِ وَ مَالِهِ لِیَصِلَ رَحِمَه...» (ابن بابویه، 1413: 4/16).
عن السجاد علیهالسلام: «وَ حُقُوقُ رَحِمِکَ کَثِیرَةٌ مُتَّصِلَةٌ بِقَدْرِ اتِّصَالِ الرَّحِمِ فِی الْقَرَابَةِ فَأَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ أُمِّکَ ثُمَّ حَقُّ أَبِیکَ ثُمَّ حَقُّ وُلْدِکَ ثُمَّ حَقُّ أَخِیکَ ثُمَّ الْأَقْرَبُ فَالْأَقْرَب» (ابنشعبه حرانی، 1404: 256).
پدر و مادر و اقارب
برخی پدر و مادر را جزو اقارب نشمرده و با استناد به بیان متمایز این دو در قرآن، والدین فرد را جزو اقارب نمیشمارند. «ابن حجر هیثمی در کتاب زواجر میگوید: اولاد ازجمله ارحام میباشند و ظاهر آیه 83 سوره بقره - که اقربین را عطف بر والدین کرده- نشان میدهد که والدین ازجمله اقارب و درنتیجه ازجمله ارحام به شمار نمیآیند، زیرا ارحام همان اقارباند. کلام فقهای ما نیز در آنجا که میگویند اگر شخصی برای اقارب و خویشان یا ارحام خود چیزی را وصیت کند، آن چیز برای اقارب نزدیک و در رتبه بعد برای اقارب دور از ارحام او خواهد بود و به والدین و فرزندان او چیزی تعلق نمیگیرد، صراحت دارد که والدین و فرزندان، ازجمله ارحام محسوب نمیشوند» (آلوسی، 1415: 13/226). همچنین «به اعتقاد شافعی اگر کسی چیزی را برای اقارب زید وصیت کند، همه بستگان زید، اعم از محرم و نامحرم با او، مشمول این وصیت خواهند بود بهجز پدر و فرزند او، زیرا پدر و فرزند را عرفاً جزو اقارب نمیشمرند، اما نوهها و اجداد وی داخل در حکماند» (فخررازی، 1420: 3/587). این در حالی است که بیان جداگانه و متمایز والدین از اقارب در قرآن، به معنای تمایز واقعی آن دو از هم نیست، بلکه با هدف تأکید بر نقش پدر و مادر در میان اقارب یا ارحام با استفاده از قاعده بلاغی ذکر عام بعد از خاص است، بدین ترتیب میتوان گفت والدین هم جزو اقارب و ارحاماند و مشمول احکام آنان میباشند (شرفالدین، 1378: 83).
گستره اطلاق ارحام
درباره گستره شمول اطلاق واژه ارحام نیز دیدگاههای مختلفی ارائه شده است. یکی از محققین بهخوبی این دیدگاهها را گرد آورده است:
1. ارحام به کسانی گفته میشود که بهصورت بیواسطه (مثل برادران و خواهران) یا باواسطه (مثل نوهها و عموزادهها) به یک رحم واحد منتسب باشند.
2. اقاربی که در انتساب به آخرین پدر و مادر مسلمان (یعنی اولین جد و جدهای که به اسلام تشرف حاصل کرده باشند) اشتراک داشته باشند، ارحام یکدیگر شمرده میشوند و چون اسلام، موجب قطع ارحام جاهلیت شده است، منتسبان به اجداد و جدات مشرک و کافر ارحام تلقی نمیشوند.
3. ارحام، تنها محارم باب نکاح را شامل میشود، بنابراین همه کسانی که به سبب قرابت نسبی و طبق ملاکهای شرعی از ازدواج با یکدیگر ممنوع شدهاند، ارحام یکدیگر شمرده میشوند. در مقابل، کسانی همچون پسرعموها و دخترعموها که ازدواج آنها محذور شرعی ندارد، ارحام یکدیگر بهحساب نمیآیند.
4. ارحام، تنها به کسانی گفته میشود که در طبقهبندی کتاب الارث (سلسله وارث نسبی) جزو مصادیق مورد نظر به شمار آیند.
5. ارحام به کسانی اطلاق میشود که در انتساب به چهارمین جد (و بالطبع اجداد مادون) از سلسله اجداد خویش اشتراک داشته باشند.
6. ارحام همه اقاربی را گویند که از ناحیه پدر و مادر (و بالاتر از آنها اجداد و جدات و نیز پایینتر از ایشان اولاد و نوهها) به فرد منتسب باشند. از این رو، برادران و خواهران و فرزندان ایشان، عموها و عمهها و فرزندان آنها، عموها و عمههای پدری و مادری، داییها و خالهها و فرزندان ایشان و بهطورکلی، همه کسانی که در این سلسله بهنوعی به فرد انتساب یافتهاند، اعم از اینکه جزو محارم باب نکاح باشند یا نه وارث باشند یا نه دور باشند یا نزدیک از ارحام محسوب میگردند.
البته ارتقای سلسله و بعد آن تا حدی است که عرف بر آن مساعدت کند، چه همه افراد انسانی درنهایت به یک پدر و مادر واحد (حضرت آدم و حوا) ختم میشوند؛ از این رو در گستره سلسله ارحام و تعیین حدود و ثغور شبکه خویشاوندان به اطلاقات عرف ارجاع میشود.
این قول با مؤیدات زیاد، شواهد متقن، انطباق با عرف و ایرادات کمتر، بیشتر از سایر اقوال نزد بزرگان مقبول افتاده است. از این رو رحم همه منسوبانی را که از این طریق به فرد انتساب یافتهاند، شامل میگردد و نباید با جمود بر واژه رحم و مناقشه در برخی مصادیق همچون پدر و مادر از عمومیت مورد نظر عرف، رفع ید نمود، چه رحم و ارحام در این اصطلاح، مرادف با قریب و اقربا میباشد و مسلماً دایره آن وسیعتر از مصادیقی است که باواسطه یا بیواسطه به یک رحم واحد منتسب باشند (شرفالدین، 1378: 54-55).
شعب و قبیله
واژگان شعب و قبیله هرکدام تنها یکبار در قرآن آنهم به شکل جمع (شعوب و قبائل) در آیه 13 سوره مبارکه حجرات آمده است. از دیدگاه لغویون و نیز از منظر جامعهشناختی، قبیله به گروهی از انسانها که مهمترین ویژگی آنها، اشتراک نسبی و خونی و انتساب به یک منشأ واحد (واقعی یا ادعایی) میباشد اطلاق میگردد. از همنشینی و ترتیب ذکر واژههای شعب و قبیله در قرآن اینگونه به دست میآید که شعب به گروه وسیعتری از انسانها اطلاق میشود که خود دربردارنده تعدادی قبیله است. چنان که اهل لغت نیز در تعریف شعب به آن اشاره کرده و شعب را مرکب از تعدادی قبیله برشمردهاند (فراهیدی، 1409: 1/263؛ ابندرید، 1988: 1/343؛ راغب اصفهانی، 1374: 455؛ ازهری، 1421: 1/281؛ ابنمنظور، 1414: 1/500؛ طریحی، 1375: 2/89).
مرحوم طبرسی نیز ذیل آیه 13 سوره مبارکه حجرات، دربـاره واژههای شعب و قـبیله، سه قول را نقل میکند: اول آنکه شعب به معنـای قبیله بزرگ و طایفه بزرگی است مثل مُضَر و ربیعه و قبیله از آن کوچکتر اسـت، مثـل تیره بکر از ربیعه و تمیم از مـُضر و این قول اکثر مفسران است؛ دوم اینکه شَعب کوچکتر از قبیله است و به این دلیل شعب نامیده میشود که از قبیله منشعب و متفرق میشود؛ سـوم آنکه شـُعوب شامل افرادی عجم (غیرعـرب) و (قـبائل) شـامل اقوام عرب است (طبرسی، 1372: 9/206).
زمخـشری نیز معتقد است شـَعب بالاترین طبقه از طبقات ششگانه انساب در عرب اسـت و آنـها عبارتاند از: شعب، قبیله، عماره، بطن، فخذ و فصیله و شَـعب جـامع قبائل، قبیله جامع عمائر، عماره جامع بطون، بطـن جـامع افـاخـذ،َ فـخـذ جــامع فضائل میباشد: خزیمه، شَعب و کنانه، قبیله و قریش، عمـاره و قـصّی بـطـن و هاشـم، فخـذ و عبّاس، فصیله است (زمخشری، 1407: 4/374).
بدین ترتیب واژگان شعب، قبیله و فصیله از مفاهیمی است که در دانش طبقات انساب عربی مورد توجه است؛ اما از آنجا که در مراتب انساب عرب، طبقهبندی مدونى از زمان جاهلیت باقى نمانده است، دانشمندان نسبشناس، در شمار و تقدیم و تأخیر این مراتب و طبقات اختلافنظر پیدا کردهاند؛ اما غالباً انساب عرب را در شش طبقه مشخص مىکنند: شعب مانند عدنان، قبیله مانند ربیعه و مضر، عِماره مانند قریش و کنانه، بطن مانند عبدمناف و بنىمخزوم، فَخِذ مانند بنیهاشم و بنیامیه و فصیله مانند بنیعباس و بنىابىطالب. بدین ترتیب میتوان گفت بزرگترین گروه خویشاوندی ادعایی یا واقعی مذکور در قرآن کریم بهترتیب شعب و پسازآن قبیله است (صاحب، 1383: 12/272 مقاله «بطن»).
فروخ در کتاب تاریخ الادب العربی، قبیله را خانواده بزرگی میداند که افرادش بهسبب خویشاوندی یا ازدواج با همدیگر ارتباط دارند و ممکن است کسی بهوسیله دوستی و یا پیمان، منتسب به قبیلهای گردد، بهطوریکه عضو نسبی و خونی آن قبیله محسوب شود. همچنین ممکن است قبیله یکی از افراد خود را در صورت سرپیچی از اصول اعتقادیاش و یا مخالفت با آرمانهای عالیاش از عضویت در قبیله محروم کند (شرفالدین، 1378: 112).
به نظر میرسد پیوند خونی محوریترین و بنیانیترین عنصر مشترک میان اعضاء قبیله به شمار میآید و ویژگیهای دیگری چون سکونت در منطقه واحد، وظایف مشترک و همسان اعضاء قبیله، یا تبعیت از رهبری واحد و غیره، ویژگیهایی است که در رتبههای بعدی برای تعریف قبیله قرار میگیرند.
قبیله از تجمع و اتحاد چند عشیره به وجود میآید، از این رو دایره شمول قبیله وسیعتر از حیطه عشیره میباشد. به بیان یکی از محققان قبیله یکی از کلماتی است که دارای بار جامعهشناختی است و به جامعهای با ساختار و تشکیلات خاص اطلاق میگردد. قبیله بزرگتر از عشیره میباشد و شاید بتوان گفت که مجموعه چند عشیره، یک قبیله را به وجود میآورد. بین افراد یک قبیله همانند عشیره روابط نسبی و سببی وجود دارد که عامل اتحاد و پیوند آنها با یکدیگر است. البته روابط عاطفی و محبتآمیز در بین افراد یک قبیله با توجه به گسترش عرضی آن به قوت و استحکام روابط مذکور بین افراد یک عشیره نمیباشد (برزگر، 1372: 51).
یکی از ویژگیهای روانی و اخلاقی قبیله، که در حقیقت معرف تام و تمام هویت قبیلهای و منشأ و خاستگاه اصلی و تعیینکننده بسیاری از نمودهای اجتماعی، همچون ویژگیهای تمدنی، منش قومی، وجدان جمعی، فرهنگ و آداب سنن، پیوندهای اجتماعی، خصوصیات رفتاری، تحولات تاریخی، موضعگیریهای اجتماعی، همبستگی و انسجام نفوذناپذیر قومی، بیگانهستیزی و... به شمار میآید مسأله عصبیت میباشد (شرفالدین، 1378: 114-115).
ابنخلدون جامعهشناس اسلامی در کتاب خود مقدمه درباره عصبیت مینویسد: پیوند خویشاوندی بهجز در مواردی اندک در بشر طبیعی است و از موارد آن، نشان دادن غرور قومی نسبت به نزدیکان و خویشاوندان است، در مواقعی که ستمی به آنان برسد یا در معرض خطر واقع شوند، زیرا عضو هر خاندانی وقتی ببیند به یکی از نزدیکان وی ستمی رسیده یا نسبت به او دشمنی و کینهتوزی شده است، در خود یک زبونی و خواری احساس میکند و آن را به خود توهین میشمارد و آرزومند میشود که ای کاش میتوانست مانع پیشآمدهای اندوهبار و مهلکههای وی شود و این امر در بشر یک عاطفه طبیعی است از هنگامی که آفریده شده است؛ ازاینرو، هرگاه پیوستگی خانوادگی میان آنان که یاریگر یکدیگرند بسیار نزدیک باشد، چنان که میان آنان یگانگی و پیوند حاصل آید، آنوقت خویشاوندی آنان آشکار خواهد بود و چنین انتسابی بهعلت وضوح و آشکار بودن آن، بیگمان پیوند خویشاوندی و یاریگری به یکدیگر را ایجاب میکند. ولی هرگاه تا حدی خویشاوندی میان افرادی دور باشد، چهبسا که قسمتی از خصوصیتهای آن از یاد میرود و فقط شهرتی از آن باقی میماند، لیکن بهسبب همین امر مشهور همبستگان به یاوری خویشاوند خود وادار میشوند تا زبونی و خواری را از خود دور کنند، چه میپندارند به یکی از کسانی که از جهتی با آنان منسوب است ستمی رسیده است و مسأله همپیمانی (ولاء) و همسوگندی (حلف) نیز از همین قبیل است، زیرا غرور قومی هر کس نسبت به همپیمان و همسوگندش به علت پیوندی است که در نهاد وی جایگیر میگردد و این عاطفه هنگامی برانگیخته میشود که به یکی از همسایگان یا خویشاوندان و بستگان یا هرکسی که به یکی از اقسام همبستگی و خویشی به انسان نزدیک باشد ستمی برسد و حق او پایمال شود و نشان دادن غرور قومی نسبت به همپیمان به خاطر پیوندی است که از همپیمانی (ولاء) حاصل میشود، مانند پیوند خانوادگی... . از اینجا معنای گفتار پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فهمیده میشود که میفرماید: از نژاد و نسب خود همانقدر بیاموزید که شما را به صلهرحم وا دارد و معنای این گفتار این است که سود خویشاوندی فقط پیوندی است که صلهرحم را ایجاب میکند و سرانجام منشأ یاریگری به یکدیگر و عاطفه غرور قومی میشود و نباید بیش از این از نسب انتظار فوایدی داشت، زیرا امر خویشاوندی و نسب حقیقتی ندارد و متکی به وهم و خیال است و سود آن تنها همین وابستگی و پیوند است؛ ازاینرو هرگاه این پیوند و خویشاوندی پیدا و آشکار باشد، به طبع، چنان که گفتیم در نهاد وابستگان و نزدیکان حس غرور قومی را برمیانگیزد، ولی اگر خویشاوندی کسانی تنها متکی به روایات و اخبار دور باشد، نیروی وهم درباره آنها به ضعف میگراید و سود آن از میان میرود و توسل و توجه بدان کاری بیهوده خواهد بود و از لهویاتی به شمار خواهد رفت که در شرع ممنوع میباشد (شرفالدین، 1378: 115-117).
ایزوتسو نیز در توصیف جاهلیت عرب قبل از اسلام، محوریت پیوندهای خویشاوندی و تفوق روح قبیلگی را مهمترین خصوصیت این جامعه برشمرده است و با ذکر برخی ویژگیهای فرهنگی آن جامعه، تفسیر ملموسی از عصبیت مورد نظر ابنخلدون، آثار آن در عرب جاهلی، نقش و تأثیر اسلام در زدودن این خصلت کهن و جایگزینی اخوت دینی بهجای اخوت قومی و... به دست داده است: قبیلهگرایی و نازیدن به افتخارات کاذب، تحکیم و غلبه وجدان جمعی، نیست انگاشتن و اضمحلال ایدهها و آرمانهای فردی در مواجهه با مطلوبات خردهفرهنگ قومی، همسویی همهجانبه با اقتضائات فرهنگ قبیلهای قطعنظر از حق و باطل آن، محوریت بلامنازع بینشها و نگرشهای محدود قومی بهعنوان تنها مرجع تعیین ارزشها، ازجمله این خصوصیات است. احترام گذاشتن به روابط خونی خویشاوندی بیش از هر چیز در دنیا و کوشیدن و عمل کردن در راستای عظمت و مجد قبیله، وظیفه مقدسی بود که هر فردی از اعضای قبیله و گروه از روی طیب خاطر خود را ملزم به رعایت آن میدانست (شرفالدین، 1378: 117).
قوم
قوم بهعنوان گستردهترین واحد اجتماعی، یکی دیگر از واژگان مرتبط با حوزه خویشاوندی در قرآن، است. این واژه 383 بار در قرآن به کار رفته و تقریباً از ثبات معنایی از ابتدای نزول تا انتهای آن برخوردار است، این واژه در سور مکی دارای بسامد 295 بار است و در سور مدنی تنها 88 مرتبه تکرار شده است.
لغویون در معنای قوم اختلاف کردهاند. ابن درید قوم را اسمی میداند که به گروهی از مردان و زنان اشاره میکند (ابن درید، 1988: 2/977-978). برخی نیز آن را تنها به گروهی از مردان اختصاص دادهاند (جوهری، 1376: 5/2016؛ راغب اصفهانی، 1374: 693). از سوی دیگر برخی از ایشان علاوه بر اختصاص معنای جماعت و گروه به قوم، «قوم الرجل» را پیروان و عشیره فرد دانستهاند (فراهیدی، 1409: 5/231؛ ازهری، 1421: 9/266). فراهیدی و فیومی صراحتاً قوم را به معنای اقرباء و خویشاوندان فرد برشمردهاند (فیومی، بیتا: 520؛ طریحی، 1375: 6/147).
جامعهشناسان، قوم را به گروهی از افراد، که در یک جهت واحد و به اعتبار یک ملاک خاص، همچون نسب، نژاد، زبان، آداب و رسوم، ایدئولوژی و تبعیت از یک رهبر با یکدیگر پیوند و اشتراک داشته باشند، اطلاق کردهاند (شرفالدین، 1378: 125).
کاربرد قوم در قرآن نشانگر آن است که قوم به لحاظ مفهومی گسترهای وسیعتر از شعب و قبیله را میپوشاند. زیرا قبیله یا شعب هیچگاه براساس ایمان و کفر یا فسق و صلح و امثال آن متمایز نشدهاند، درحالیکه قوم محمول چنین تقسیماتی واقع شده است. بنابراین قوم از گستره وسیعی برخوردار است که توانایی حمل چنین اوصافی را داراست.
قوم در قرآن صرفاً به معنای یک تعداد از انسانها نیست. قوم در قرآن بیش از آنکه به گروهی از انسانها با منشأ واحد نظر داشته باشد، بهمعنای گروهی مشخص از انسانها با عقیده، مذهب یا هدف مشترک است. در واقع قوم به گروهی اطلاق میشود که امر واحدی آنان را یکپارچه و متحد ساخته است و از دید ناظر بیرونی یک کل واحد است. بدین ترتیب قوم در قرآن به گروهی اطلاق میشود که بزرگتر از شعب و قبیلهاند. بهعنوانمثال قرآن عاد و ثمود را قوم مینامد و همینطور از بنیاسرائیل با نام قوم موسی یا قوم فرعون یاد میکند. قوم موسی خود به گروههایی دوازدهگانه تقسیم میشوند: ﴿وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً...﴾ (اعراف/160) که مفسران از آنها به قبیله تعبیر کردهاند (طبری، 1412: 9/60؛ زمخشری، 1407: 2/169). همچنین قرآن در سوره فتح، اعراب را به جنگ با قومی فرامیخواند ﴿قُلْ لِلْمُخَلَّفینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ...﴾ (فتح/16). مفسران، این قوم را ایرانیان یا رومیان برشمردهاند (طوسی، بیتا: 9/324؛ طبری، 1412: 26/52). بدین ترتیب باید گفت قوم در قرآن به گروهی از انسانها اطلاق میشود که گستره وسیعی را میپوشاند و خود به دستههای کوچکتر قبیله و شعب تقسیم میگردد.
در قرآن کریم اشتراک زبان، نسب، تبعیت از رهبر واحد و اعتقاد به توتم یا پرستش بت بهعنوان عامل پیوند میان گروهی از انسانها که در قرآن قوم نامبرده میشوند ذکر شده است. چنان که در آیه ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ﴾ (إبراهیم/4) اشتراک در زبان بهعنوان عامل پیوند قومی قابل مشاهده است. براساس این آیه هر قوم دارای زبان خاصی است که اعضاء آن قوم بهواسطه آن با یکدیگر پیوند مییابند.
قوم بنیاسرائیل نیز نمونه کاربرد قوم در قرآن براساس اشتراک در نسب است. همچنین قرآن کریم با بهکارگیری واژه «أخ» و انتساب آن به قوم، پیامبران را عضوی از قومشان میشمارد که دارای ارتباط نسبی با آنان هستند: ﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ...﴾ (هود/50)، ﴿وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ﴾ (اعراف/73).
قرآن واکنش کفرآمیز و انکارآلود قوم پیامبری را پس از دعوت آنان به ایمان الهی مایه تقسیم آن قوم که دارای پیوند نسبی هستند به دو قوم کافر و مؤمن برمیشمرد ﴿فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرینَ﴾ (اعراف/93)؛ «قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللهُ بِأَیْدیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ» (توبه/14). بدین ترتیب قرآن کریم کافران و مؤمنانِ نسبت به اسلام را با آنکه دارای ارتباط نسبی و خونی و حتی عضویت در یک خانواده بودند، دو قوم متمایز نام مینهد. در واقع چنین ترکیباتی همانند «قوم کافرین» و «قوم مؤمنین» بیانگر اشتراک عقیدتی و ایدئولوژیک بهعنوان عامل پیوند قومی است.
در بسیاری از آیات قرآن، قوم به گروهی از انسانها که تحت رهبری و سلطه یک فرد قرار دارند، اطلاق شده است، همانند قوم فرعون: ﴿قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ﴾ (اعراف/109). آیات 138 سوره اعراف و 24 سوره نمل نیز اقوامی را توصیف میکنند که براساس پرستش بتهایی که اختصاص به آنان دارد یا پرستش موجودات خاص، گرد هم آمدهاند: ﴿وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ (اعراف/138)؛ ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ» (نمل/24).
مصباح یزدی در توضیح و اژه قوم از دیدگاه قرآن مینویسد: واژه قوم به معنای گروهی از انسانها (اعم از مرد و زن) است که به اعتبار یک ملاک، از قبیل خون، نسب، نژاد، خویشاوندی و تبعیت از یک تن، واحد قلمداد شده است، مثلاً مردمی که مخاطب نوح یا هود یا یونس یا ابراهیم یا لوط یا موسی یا صالح علیهم السلام بودهاند، قوم هر یک از آنان خوانده شدهاند و مردمی که تحت حکومت و سرپرستی و تدبیر پادشاه مصر یا یمن بودهاند قوم فرعون یا تبّع نامیده شدهاند، فیالمثل در آیه 9 سوره یوسف: ﴿وتکونوا من بعده قوما صالحین﴾. خلاصه آنکه، هرچند برای اینکه گروهی از انسانها یک قوم قلمداد شوند اعتبار یک جهت وحدت و اشتراک در میان آنان ضرورت دارد، ولی این بدان معنا نیست که هر قومی یا همه اقوام دارای عنصر عینی واحدی باشند، بهگونهای که بتوان مجموع افراد قوم را موجود واحد حقیقی دانست (مصباح یزدی، 1368: 84-85).
اما طبق برخی تعابیر، واژه قوم دقیقاً معادل واژه عشیره، خویشاوند و خانواده گسترده در نظر گرفته شده است که بر شبکه بستگان نسبی یا اعم از نسبی و سببی اطلاق میگردد و درنتیجه هیچ نوع خصوصیت و تمایز درخور ذکری را نمیتوان برای آن ملحوظ نمود (شرفالدین، 1378: 127)؛ درحالیکه قوم در قرآن کریم، شبکهای وسیع را در برمیگیرد که شعب، قبیله و عشیره زیرمجموعه آن محسوب میشوند.
به نظر میرسد چنین تعریفی از قوم که تنها ناظر به عشیره و خویشاوندان است، برخاسته از تفاوت استعمال این واژه در شعر و ادب جاهلی باشد. واژه قوم در شعر جاهلی، به معنای عشیره، بستگان و خویشاوندان است، در واقع قوم در شعر جاهلی به گروهی اطلاق میشود که دارای اشتراکی نزدیک در نسب هستند. چنین کاربردی از قوم در معنای عشیره در واقع من باب اراده جزء و اطلاق کل است که خود ناظر به زندگی عشیرهای و قبیلهای عرب جاهلی است. بدین ترتیب معنای واژه قوم در شعر جاهلی متفاوت از معنای آن در قرآن است. واژه قوم در شعر جاهلی مفهومی فروتر از قبیله و بهمعنای عشیره است، درحالی که قرآن واژه قوم را در مفهومی عام که فراتر از قبیله و شعب است به کار میبرد.
در یک جمعبندی کلی باید گفت واژه قوم در قرآن، به گروهی از انسانها همانند خویشاوندان نسبی، مؤمنان به یک مذهب، یک فرقه، یک توتم، پیروان یک مرام سیاسی، ساکنان یک حیطه جغرافیایی و... که براساس یک عامل مشترک خاص گرد هم جمع شدهاند، اشاره دارد. بدین ترتیب قوم مفهومی فراتر از شعب و قبیله است و تنها مبتنی به ارتباطات نسبی و خویشاوندی خونی شمرده نمیشود.
برخی انسانشناسان فرهنگی نیز معتقدند واژه قوم یا گروه قومی به گروهی از افراد اطلاق میشود که به یک فرهنگ (زبان، آداب و رسوم و غیره) تعلق داشته و از این طریق شناخته میشوند. قوم را باید از واحد قومی تفکیک کرد، زیرا واحد قومی میتواند یکی از هر گروهی باشد که فرد به آن تعلق دارد، مانند خانواده هستهای، خانواده گسترده، روستا، قبیله و غیره (شرفالدین، 1378: 127).
امت
لغویون معانی مختلفی برای واژه امت ذکر کردهاند. جماعت، مذهب، زمان، گروه متحد، نسلی از انسانها، قوم فرد و... برخی از معانی متتوعی است که برای امت نقل شده است (ازهری، 1421: 15/454؛ ابنمنظور، 1414: 12/26-27). راغب در این میان معتقد است امت به هر جماعت و گروهی که امری آنها را گرد هم آورد اطلاق میشود؛ خواه دین واحد، زمان واحد یا مکانِ یکسان باشد؛ خواه این امرِ جامع و گردآورنده از روی اختیار بوده باشد یا نباشد (راغب اصفهانی، 1374: 88) صاحب التحقیق نیز معتقـد اسـت کـه واژه امـت دلالـت میکند بر آنچه مورد قصد و نظر قرار میگیرد، البته بهطور مـحـدود و مـعـین، اعـم از اینکه شامل افرادی و جمعیتی گردد یا دربرگیرنده برهههایی از زمان گردد، یا شـامل روابط فکری و عقیدتی باشد و یا شامل فردی مشخص باشد که مــورد تـوجـه دیگـران است در مقابل سایر مـردم (مصطفوی،1430: 1/148). مرحوم طبرسی ذیل آیه ٩٢ سـوره انبیـاء ﴿إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُون﴾ میفرماید: «مقصود این آیه آن است که (این دین شما یکی است) اصل امت، جمـاعتی است که در مسیر واحـدی بـاشد، از این رو شریعت و دین را امت واحده خوانده اسـت، زیرا مردم پیرامون یک دین، یک هدف را دارند، برخی گویند، مقصود آن است که این پیامبران از خود شمایند، شما باید به آنها اقتدا کنید که آنها اجتماع بر حـق دارنـد» (طبرسی، 1372: 7/99).
به نظر میرسد معنای جمعیت و اتحاد در قصد و عزم و آهنگ از لوازم معنایی امت است. از سوی دیگر این واژه بهلحاظ کاربرد قرآنیاش، ماهیتی فراقومی داشته و به گروهی از انسانها با محوریت عقیده و باورهای مشترک فارق از جنبههای نژادی، قومیتی و قبیلهای اطلاق میشود. بدین ترتیب میتوان گفت امت به گروهی از انسانها با عقیده، باور و ایمان مشترک میشود؛ لذا روابط خویشاوندی، پیوندهای قومیتی و نژادی، اشتراکات زبانی و رنگی ملازمهای با مفهوم امت ندارد. چنان که آیه 67 سوره حج به وحدت مناسک و آداب امت اشاره میکند و مؤمنان را از ایجاد اختلاف و تفرقه منع میکند: ﴿لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقیم﴾ (حج/67) یا آیه 48 سوره مائده ﴿...لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُم...﴾ از اتحاد شرعه و منهاج در امت صحبت میکند. همچنین در آیات 36، 63 و 84 سوره نحل پیوند سهگانه میان امت، شاهد و کفر/ایمان مشهود است.
بدین ترتیب میتوان گفت قرآن کریم جامعه جاهلی متکثر و متشکل براساس ماهیت قومی و قبیلهای را در پرتو عقیده و ایمان واحد، به امت واحده اسلامی رهنمون میشود. امتی که در آن مظاهر قومی، نژادی و قبیلهای از اصالت برخوردار نمیشود. لذا نمیتوان واژه امت را در گروه واژگان خویشاوندی قرآن تعریف کرد.
بحث و نتیجهگیری
روابط اجتماعی در قرآن بر گسترهای از روابط خانوادگی، خویشاوندی، قومی و قبیلهای، دینی و مذهبی طرح شده است. تبیین قرآنی روابط اجتماعی، متکی بر مطالعه و شناخت هریک از این روابط و سازوکار و چگونگی آن است. پیوندهای خویشاوندی و روابط خانوادگی، گستره وسیعی از آیات قرآن را به خود اختصاص داده و در زمینههای مختلفی فقهی، تاریخی و اجتماعی مطرح شده و محمول موضوعات مختلفی قرار گرفته است.
خویشاوندی در قرآن مجموعهای از روابط نسبی، سببی، رضاعی، ناتنی و معنوی است که میان مسلمانان تعریف میشود. آیاتی از سورههای مبارکه نساء/22-23؛ نور/31، 61؛ احزاب/4، 6؛ حج/78؛ تحریم/3 و حجرات/10، به اقسام این روابط خویشاوندی و موارد آن اشاره کرده است. برخی از اقسام خویشاوندی همانند فرزندخواندگی مورد نفی قرآن قرار گرفته است (احزاب/4).
حوزه خویشاوندی در قرآن مشتمل بر واژگان متنوعی است که هر یک به سطح و نوع متفاوتی از روابط خویشاوندی اشاره میکند. واژههای «اهل، آل، عشیره، رهط، فصیله، قبیله، شعب و قوم» و نیز واژههای «قربی و ارحام» اشاره به نسبتهای خویشاوندی از ابعاد خرد تا کلان دارد.
روابط نسبی وجه مشترک معنایی همه واژگان مذکور است. به دیگر بیان هیچیک از واژگان فوق دلالتی بر رابطه سببی ندارد. حتی واژگان قربی و ارحام اولاً و بالذات دلالت بر خویشاوندان نسبی داشته و ظهور در معنای خویشاوندان سببی ندارد.
از سوی دیگر واژههای «عشیره، رهط و فصیله» به بستگان نزدیک پدری فرد اطلاق میشوند؛ به عبارت دیگر واژگان مذکور به سمت خانواده پدری فرد متمایل بوده و بیانگر اهمیت جایگاه پدر و خویشاوندان پدری اعم از عمو و عموزادگان و جد و فرجد در ذهن مخاطبان قرآن و مردم معاصر نزول دارد. ضمن آنکه بهاحتمال قوی در فرهنگ عصر نزول به علت گرایشهای قبیلهای و قومیتی و نیز پدرسری خانوادگی، واژگان مذکور، خویشاوندان پدری را به ذهن متبادر میکرده است. بدین ترتیب این امر بیانگر رابطه وثیق خویشاوندی و هویت قبیلهای در میان عرب معاصر نزول است. چنان که در تعریف قبیله، خویشاوندی نسبی و لزوم انتساب به جد واحد بهعنوان نقطه اشتراک و محور اتحاد و همبستگی میان اعضای آن اخذ شده است.
آنگونه که از سیاق آیات و سور قرآنی و دیدگاه واژهشناسان و نظرات مفسران به دست میآید در میان واژگان حوزه خویشاوندی در قرآن، واژه «اهل» کوچکترین واحد خویشاوندی و واژه «شعب» بزرگترین واحد خویشاوندی را نشان میدهد. بدین معنا که واژه «اهل» ظهور در معنای خانواده فرد داشته و به ترتیب واژههای آل، عشیره، رهط و فصیله گستره وسیعتری از خویشاوندان را دربرمیگیرند. واژگان قبیله و شعب اشاره به حوزه وسیع خویشاوندی در طبقات انساب عربی داشته و بیانگر روابط دور، پیچیده و البته ادعایی (و شاید واقعی) ایشان است. درخصوص واژه «قوم» میتوان گفت دلالت آن بر معنای خویشاوندی دلالتی تضمنی است و با توجه به سیاق آیاتی که در آن به کار گرفته شده معنای خویشاوندی نیز آن قابل برداشت است. اگرچه واژه امت از منظر برخی لغویون به معنای قوم فرد تلقی شده، اما در قرآن کریم در حوزه مفهوم خویشاوندی بهکار نرفته است؛ لذا واژه مذکور در گروه واژگان خویشاوندی در قرآن قرار نمیگیرد.